نويسنده: حسن فرامرزي
براي همه ما پيش آمده كه وقتي در شمال تهران هستيم - حالا بهانهاش ميتواند زيارت باشد يا يك مهماني يا تفرجگاههاي شمالي تهران و بوستانها يا به ندرت جرئت خريد در شمال شهر - با ديدن ساختمانها و برجها احساس غريبي ميكنيم. انگار كه وارد دنياي ديگري شدهايم؛ دنيايي كه نسبتهايش با آن چيزي كه در جنوب، شرق و مركز تهران ميگذرد به كلي متفاوت است.
گريزي از شمال و جنوب نيست اما...
در هر شهري، شمال و جنوبي وجود دارد و به يك معنا حضور شمال و جنوب گريزناپذير است. اساساً اينكه تصور كنيم همه به يك گونه و شيوه زندگي كنند و به يك گونه برخوردار باشند، نه ممدوح است و نه ممكن. ممكن نيست به خاطر اينكه استعداد و ظرفيتها و مزاجها و نقاط شروع زندگي در آدميان متفاوت است. كسي شِم اقتصادي قوياي دارد و برخوردارتر. بگذريم كه بخش قابل توجهي از توليد ثروت در ايران رانتي و رابطهاي است اما نميتوان منكر شد كه برخي فرصتهاي مالي را خوب بو ميكشند، بنابراين برخوردارترند، برخي هم در خانوادههاي متمول به دنيا ميآيند و نقطه شروع آنها با بسياري از افرادي كه در خانوادههاي معمولي يا به شدت فقير به دنيا ميآيند متفاوت است. از آن طرف برابري كامل اقتصادي ممدوح و اخلاقي نيست، به خاطر اينكه به قول يكي از فلاسفه اخلاق نميشود به دربان يك بيمارستان همان دستمزدي را داد كه به يك جراح، چون ارزش كار يك جراح با يك دربان متفاوت است. علاوه بر اينكه اين كار ممدوح نيست نهايتاً به فروپاشي جامعه منجر ميشود اگر يك جراح ببيند كه به او همان دستمزدي داده ميشود، كه به يك دربان معمولي.
مدعاي اين مطلب به هيچ عنوان اين نيست كه چرا شمال و جنوب در اين شهر وجود دارد. همچنان كه اشاره شد ذات زندگي و اختلافهاي وجود آدميان ايجاب ميكند كه اين ناهمگونيها باشد اما اين مطلب به دنبال طرح اين سؤال است كه چرا زندگي شماليهاي تهران هر روز شماليتر و زندگي جنوبيها هر روز جنوبيتر ميشود. در واقع ميخواهيم بگوييم چرا اين حس در ما وجود دارد كه انگار روز به روز فاصله جنوب و شمال تهران تشديد ميشود طوري كه آدم حس ميكند آرام آرام بايد براي رفتن به شمال شهر ويزا بگيرد. اين يعني آنومي شدن و ناهنجاري فاصله شمال و جنوب شهر.
از معلول شروع نكنيم
نكتهاي كه به نظرم ظريف است و بايد به آن پرداخت اين است كه هر زمان اين نوع مسائل و موضوعات طرح ميشود صرفاً به يكسري امور صوري و گاه شعاري و احساسي بسنده ميشود در حالي كه ميدانيم اين نسخهپيچيهاي روبنايي پاسخگو نيست. موضوع اينجاست كه اگر ميخواهيم فاصله سبك زندگي شمال و جنوب تهران و ساير كلانشهرها را كم كنيم، از معلول كه همان مظاهر زندگيهاي فوق لوكس است نميتوانيم شروع كنيم. مثلاً وقتي تقاضا براي به رخ كشيدن ثروت در شمال شهر وجود دارد شما با بستن مرزها و وضع قوانين هم نميتوانيد جلوي اين تقاضا را بگيريد، چون آن تقاضا به هر نحو راه خودش را با قاچاق يا دور زدن قانون و رشوه و نظاير آن باز خواهد كرد اما اگر مثلاً در جامعهاي تمهيداتي در فرهنگ عمومي انديشيده شود كه به رخ كشيدن ثروت از صورت يك هنجار بيرون بيايد، در آن صورت ميتوان اميدوار بود مظاهر وابسته به اين نگرش نيز از نماي شهر حذف يا كمرنگ شود.
نگذاريم فاصلهها بيشتر شود
اگرچه ديدن بيشتر شدن فاصله زندگي مرم در شمال و جنوب يك شهر گزنده است و انواع آسيبهاي اجتماعي مثل حس حقارت، تبعيض و نفرت را در آدمها بيدار ميكند - چون آنها اين حس را دارند كه اين ثروتها يا بخش قابل توجهي از اين ثروتها مشروع نيست - اما نهايتاً اين مظاهر، معلول هستند و علت جاي ديگري است كه اين مظاهر را ميزايد، آنجاست كه بايد سرچشمه را گرفت، از يك اقتصاد غيرشفاف و رانتي تا بخش خصوصي لاغر و نحيف.
در واقع اگر ما ميخواهيم سلامت ذهني و رواني شهروندان را در شهر تأمين كنيم اين كار صرفاً با توصيه آنها به قياس نكردن خود با ديگران انجام نخواهد شد. درست است كه ما هر كدام بايد اين پيام را به خودمان بقبولانيم كه قياسهاي بيسر و ته نه تنها حال ما را خوب نميكند بلكه با اين قياسها حال ما بد ميشود. فردي را تصور كنيد كه در يك ترافيك بزرگراهي در تهران با خودروي پرايد 10 سال پيش خود ايستاده و با حسرت به خودرو بغلي او كه دست كم يك ميليارد تومان قيمت دارد با حسرت نگاه ميكند. هر چقدر هم كه ما به اين فرد بگوييم كه نگاهش را از آن خودرو بدزدد و فقط به ماشين خودش نگاه كند باز او اين خودرو را خواهد ديد و ديدن اين خودرو همان و به صف شدن انواع حسرتها و پرسشها همان اما بپذيريم كه يك زاويه مهم در سلامت رواني جامعه اين است كه اولا ما اجازه ندهيم روز به روز فاصله زندگي و برخورداري ميان شمال و جنوب يك شهر افزوده شود، در ثاني در گامي مهمتر سر منشأ ثروتها را در جامعه شفاف كنيم، طوري كه اين شائبه در جامعه پيش نيايد هر برخورداري كه در اين جامعه به وجود آمده ماحصل رانت و دزدي و اختلاس بوده است.
شفاف كردن مسير دستيابي به ثروت
به نظر ميرسد ميان «شفاف كردن دستيابي افراد به ثروت و برخورداريها» و «سلامت ذهني افراد جامعه» رابطه مستقيمي وجود دارد. وقتي شهروندي بداند كه كسي خودروي نسبتاً گران قيمتي را سوار ميشود در حالي كه او اين خودرو را با تلاش، استعداد، كارآفريني و فرصتسازيهاي مثبت به دست آورده قضاوت او درباره اين خودرو و صاحبش متفاوت از زماني خواهد بود كه احساس كند راهي جز اتصال به منابع قدرت و رانت و دزدي در دستيابي به چنين خودرويي وجود ندارد، معلوم است كه اين دو پيشزمينه ذهني تا چه اندازهاي با هم متفاوت هستند و چه اثري بر سلامت ذهني فرد ميگذارند. اگر آدمها حس كنند كه راه برخورداري و رفاه شفاف است و آنها هم اگر بخواهند و تلاش كنند ميتوانند به آن نقطه يا دست كم بخشي از آن برخورداريها برسند نتيجه بسيار متفاوتتر از زماني خواهد بود كه احساس كنند آنها در تلهاي افتادهاند كه رهايي از آن ممكن نيست و به هيچ عنوان نميتوانند جز حسرت و آه موضع ديگري در برابر آن برخورداريها داشته باشند.
رواج ساده زيستي در مسئولان
نقطه مهم ديگر در اين ميان رواج سادهزيستي نه به عنوان يك شعار و نمايش و شو كه به عنوان يك اصل در بين حاكمان و دولتمردان و حتي طبقه برخوردار جامعه است. پيشتر سنتي در ميان سرمايهدارها و ثروتمندان جامعه ما رايج بود كه آنها تمايل و علاقهاي به نمايش ثروت خود نداشتند و با اينكه بسيار برخوردار بودند نيازي نميديدند كه اين برخورداري را با «كاخ – ويلا»هاي آنچناني و خودروها و ديگر ابزارهاي زندگي جار بزنند اما متأسفانه طبقه نوكيسه امروز كه گفته ميشود با برخورداري از رانتهاي غيرقانوني و دور زدن قانون به ثروتهاي كلاني رسيده است هيچ ابايي از پز و نمايش با ثروت خود ندارد و همين به رخ كشيدنهاست كه احساس ناخوشايندي را در جامعه ما رقم ميزند، افرادي كه هر روز از مسافرتهاي لاكچري خود فيلم و عكس تهيه ميكنند و در شبكههاي اجتماعي به اشتراك ميگذارند، عملاً چيزي جز حسرتهاي اجتماعي توليد نميكنند. در واقع آنها با اين نمايشها موجي از انرژيهاي منفي را در جامعهاي توليد ميكنند كه با چالشهاي مهم و عميق اقتصادي و معيشتي روبهرو است.