کد خبر: 846761
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۱
نویسنده: مريم رضوي
 
هميشه تعطيلات را دوست داشتم. هيچ وقت نفهميدم چرا آدم‌ها با عيد نوروز و رفت و آمدهايش اينقدر پدركشتگي دارند و پشت سرش بد مي‌گويند. بابا دم دم‌هاي عيد كه مي‌شد مي‌گفت: «لعنت به اين همه تعطيلي» مامان پشت بندش ادامه مي‌داد: «برا ما كه سه برابر كار كردنه، از صبح تا شب مهمون‌بازي.»
 
اما من همين مهمان‌بازي‌هاي الكي را دوست داشتم. اينكه شب برويم خانه همان مهماني كه صبح آمده بودند ديدنمان، اصلاً به نظرم مبتذل نمي‌آمد. خيلي هم خوب بود. عيدي‌هايي كه صبح بابا داده بود را شب بهمان برمي‌گرداندند و ما از ذوق شمردن عيدي‌ها خواب به چشممان نمي‌آمد. هزار تا نقشه مي‌كشيديم براي خرج كردنش. همين مداد رنگي‌هاي جعبه فلزي 36 رنگ، سوغات همان عيدهاي دوست‌داشتني و عيدي‌هايي است كه نصيبم شده بود.
امسال ولي همه چيز فرق مي‌كرد. قبولي در دانشگاه و دوري از خانواده باعث شده بود كه بيشتر از قبل منتظر تعطيلات عيد باشم و روزشماري كنم. البته از اين جهت مثل سال‌هاي گذشته بود با كمي چاشني هيجان و استرس. خوابگاه‌ هفته آخر اسفند تعطيل مي‌شد و ما مجبور بوديم برگرديم شهرهايمان. البته كه خيلي هم خوشحال بودم از اين مرخصي زودهنگام.
وقت خداحافظي، مسئول خوابگاه براي بار چندم تأكيد كرد كه زودتر از 14 فروردين برنگرديم كه توي شهر غريب سردرگم مي‌شويم. خوابگاه باز نيست. چه مي‌دانستم، اولين تجربه‌ام بود. توجهي نكردم و كوله‌پشتي‌ام را انداختم و به نشانه‌ خداحافظي دستي تكان دادم و لبخندي حواله‌اش كردم.
 
از دهم فروردين دغدغه‌ بازگشت به دانشگاه افتاد به جانم. چهاردهم ساعت 8 صبح بايد به كلاس مي‌رسيدم. آنفلوآنزاي بهمن‌ماه باعث شده بود نتوانم چند جلسه كلاس را شركت كنم و ديگر زماني براي غيبت نداشتم. از طرف ديگر هم استاد براي اينكه تنبلي 14 فروردين را ازمان دور كند و نگذارد زيادي در خوشي غرق شويم، همان روز را موعد امتحان انتخاب كرده بود.
پيدا كردن بليت براي دقيقاً شب سيزده‌ بدر كار آساني نبود. نه اينكه بليت نباشد، نه، همه‌ چيز آنقدر در تعطيلي فرو رفته بود كه آدم خوف برش مي‌داشت. در بهترين حالت ساعت سه نيمه شب مي‌رسيدم به مقصد و بايد تا صبح منتظر روشن شدن هوا مي‌ماندم.
تصور ماندن در نمازخانه يا سالن خلوت پايانه، استرس و نگراني به جانم مي‌ريخت. در نهايت هم بابا اجازه بازگشت به دانشگاه را در آن ساعت صادر نكرد. گفت بمان و فردا برو. حالا يك درس و امتحان هم از دست رفت كه رفت، فداي سرت، اگر اتفاقي برايت بيفتد دانشگاه جوابگو است يا استاد؟
ماندم و درس مهم آن ترم حذف شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار