کد خبر: 846360
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۶
گزارشی از سفر نوروزی به اردوی جهادی
گشتم و گشتم از همان راهیان نور که آخر عاشقی و دلدادگی است و ثوابش بی‌شک کمتر از شهادت نیست تا اعتکاف که ملجا بی‌پناهان و مقربان عالم است و تو را در امان الهی حفظ می‌کند...
روزنامه کیهان در گزارشی درباره اردوی گروه جهادی منتظران خورشید در نوروز 96 نوشت: خاکریز اول) اردوی جهادی یا دفاع مقدس ...

چه بگویم که به دلیل صغر سنی، متاسفانه توفیق حضور در دفاع مقدس را نداشته و آن حال با صفا و هوای با خدا را درک نکردم. امّا شنیده هایم از 5 سالگی حضورم در بسیج مسجد از خلوص شهداء و ایثار رزمندگان؛ موجب شد تا در پی حقیقت تا آخرش حرکت کنم از مطالعه ی سیره ی شهدا تا شرکت در یادواره های آنان تا سرکشی از بیوت چشم و چراغ این ملّت و صدالبته حضور در سرزمین های نور و مشاهد شهیدان سرافرازمان...

آن شنیدنی ها و خواندنی ها و دیدنی ها، همگی مرا به یک آرزوی مشترک رساند و آن اینکه ای کاش چنان فضایی را در چنین نهار و لیالی بتوانم بیابم که اگر همچون دفاع مقدس از شهادت در راه خدا با تیر و گلوله خبری نیست حداقل آن معنویت و نورانیت را درک کنم...

گشتم و گشتم از همان راهیان نور که آخر عاشقی و دلدادگی است و ثوابش بی شک کمتر از شهادت نیست تا اعتکاف که ملجا بی پناهان و مقربان عالم است و ترا سه روزی در امان الهی حفظ می کند تا انواع اردو های زیارتی مشهد و کربلا و سوریه و حتی لبنان که هر یک پیوندی مصفاست میان زایر و معصوم علیه السلام تا یادواره شهداء که حداقل 2هزاری اش را فقط مجری گری کردم و دست اندرکارش بودم و ... و امروز خود را مولود تمام این سیرهای الی الله و مسیر های عبودیت می بینم و می دانم.
منتظران خورشید در دیار احمدفداله

امّا چه کنم که این روح عجیب و غریب را نتوانستم سیراب کنم و هر روز سرگشته و گمگشته تر از دیروز در
پی سنگر ها و معبرهای شهیدان بود که کاری شهدایی کنم و آن چنان کارستانی نمایم که اگر شهیدان نیز بودند همان را انجام می دادند...

پس چرخیدم و گشتم تا آنکه سال 81 اولین اردوی جهادی را به مقصد روستاهای جنگ زده قصر شیرین و گیلان غرب بردم... هرچه در نوکری عیال الله و خادمی ولی نعمتان غور کرده و عمیق تر شدم روحم سیراب تر گشت. گویا در این سفرهای سازندگی همان سازندگی دفاع مقدس را کشف کردم.

ایثار و فداکاری را در اوج خودش یافتم نه در ایام فراغت که در لحظه ی تحویل سال که بهترین لحظات هر ایرانی است عدّه ای عاشق آنرا در اختیار خداوند می گذارند برای خدمت به بندگانش؛

صمیمیت و مهربانی را در قلّه های وجودی درک کردم که چگونه از سنین مختلف و اقشار گوناگون، حول هم مجتمع می گردند که گویا سالیان سال است با هم رفیق و برادرند،

خلوص و صفای باطنی را در سرچشمه های زلالش مشاهده کردم که جهادگران بی هیچ مزد و منّتی آنچه از دانش و تجربه آموخته اند برای ادای زکاتشان در اختیار محرومینی قرار می دهند که ظاهرا هیچ نسبتی و خویشاوندی ندارند امّا بی دریغ صبح و شب و باز شب و صبح در خدمت مخلوقند و صدالبته در طاعت خالق؛

و مهمتر از اینها، معنویت و خودسازی را در عمق الهی و در آسمان ربوبی اش درک کردم از فضیلت نیمه شب برخی جهادگران که چگونه با تمام خستگی خدمت و سختی فعالیت ها و تراکم برنامه ها و فشردگی اقدامات شان به سجاده ی تهجّد روی آورده و نماز صبح را با دعای عهد ممزوج کرده و نمازها را به جماعت ادا می کنند، چگونه حین دعا و توسل و روضه، اشک می ریزند و ضجّه می زنند حتّی وقتی داخل خودرو، صدای روضه از ضبط ماشین پخش می شود گویا در این خودرو، هیاتی برپاست که زمان کم می آورد در برابر سیل اشک ها و شکسته شدن
قلب ها و رقّت دل ها؛ که بی شک تازه پی می بری به تفسیر آن آیه شریفه که فرمود «فتبارک الله احسن الخالقین» و گویا فخر و مباهات اله اقدس عالم بلند می شود که ای ملائکه ی من بیایید و نظاره کنید آن عبدی را که گفتم در مقابلش سجده کنید...

منتظران خورشید در دیار احمدفداله
 
نمی خواهم در این مجال و مقال آثار و برکات اردوهای جهادی را بازگو کنم که یقیناً کتابها می طلبد برای نگارش دستاوردهایش؛ لیک از صمیم قلب و ضمیر جانم و بدون اغراق، فاش می گویم که آنچه را از دفاع مقدس شنیده و خوانده بودم در اردوی جهادی دیدم و اگر 16 سال است که مستمراً توفیق خادمی و نوکری دارم باید از خداوند طلب کنم که تداوم یابد ورنه قافیه را بد می بازم که دوری از این فضا و هوا، مرا غرق در دنیای دون دنی خواهد کرد و از یاد محرومان و مستضعفان و زاغه نشینان و کپر نشینان و فقیران و مستمندان غافل می نماید که ای وای بر همچو منی در روزهای فراموشی که «نسوا الله فانسیهم انفسهم»

خاکریز دوّم) احمد فداله

امّا آنچه در خاکریز نخست از قلم و کاغذ گذراندم در اردوهای " جبهه جهادی منتظران خورشید" در اوج خود دیدم... مجموعه ای منسجم و کارآمد و منظم که عاشق سخت ترین راه ها با محرومترین روستا هاست.
«احمد فداله» شاید دو کلمه باشد از عنوان مقدس امامزاده ی واجب التعظیمی که از نسل سید الساجدین علیه السلام بوده و در این دیار به شهادت رسیده است (احمد بن فضّاله و پدرش نیز فضّاله بن عمران که اهالی، فداله عمران
می گویند و در همین منطقه ی پهناور دارای بقعه و بارگاه باشکوهی است) امّا تا این سرزمین وسیع را ندیده باشی باورش بسی سخت و شاید غیر قابل باور باشد که مگر می شود در پس قلل سر به فلک کشیده ی زاگرس در مرز سه استان چهار محال و بختیاری، لرستان و خوزستان، آنگاه که ساعت ها فقط با خودروی دنده کمک دار طی طریق می کنی به روستاهایی برسی که نه آب و برق و راه و تلفن و تلویزیون و خانه بهداشت مجهز و راهنمایی و دبیرستان و حمام و سرویس بهداشتی؛ که حتی خانه ای به معنای واقعی خانه نیز ندارند و در لا بلای سنگ هایی که خود کنار کوه چیده اند حیات طیبه شان را ادامه می دهند.
 
منتظران خورشید در دیار احمدفداله
 
و نه یک روستا و ده روستا که وقتی با خودرو دو روزی را بروی مجموعاً یکصد روستا با یک هزار خانوار در آن ارض مقدس گسترده است که هر چه من ادامه می دهم حتماً می پندارید که در حال تعریف افسانه ای مربوط به هزاران سال قبل از تاریخ هستم نه 38 سال پس از پیروزی کوخ نشینان بر کاخ نشینان مرفه بی درد.

منتظران خورشید در دیار احمدفداله 
و منتظران خورشید که نمی دانم خداوند این هدیه آسمانی را به پاس کدام کار نیکی در صحیفه ی جهاد و هجرت اینان نهاده؛ عجب توفیق عظیمی داشته و دارند که نوروز 96 را برای سومین سال پیاپی به این دیار سادات حسینی گام نهادند و سه سالگی خدمت خود را با برنامه هایی قوی تر و فعالیت هایی منسجم تر و اقداماتی موثرتر به جشن عینی و عملی نشستند.

و صد البته نمی دانم که از کجای این جهاد، سخن و کلام و قلم برانم که بس عظیم بود و بزرگ.

ü از 80 جهادگر متخصص که چگونه از تهران تا دوکوهه میعادگاه عاسقان را 12 ساعته طی کرده و آنگاه از شب تا اذان صبح تمام بار اتوبوس و کامیون را پشت 21 خودرو بار زدند و 5 صبح پس از صبحگاهی مشترک در وادی دوکوهه، حرکت 9 ساعته شان را آن هم به اولین منطقه یعنی فداله عمران آغاز نمودند و چگونه بگویم از آن مه غلیظ قلّه ها که والله و بالله باورش سخت است طیّ آن مسیر صعب العبور با 25 شیرزن جهادگر و 55 دلاور مرد جهادی.

منتظران خورشید در دیار احمدفداله 
ü از استقبال بی نظیر اهالی بگویم که چگونه با آن ادب و اخلاق اسلامی و میهمان نوازی بختیاری و کرامت
عشایری شان به صف ایستاده و شاید نیم ساعتی طول می کشد که با تک تک آن غیور مردان مصافحه کنی و احوالپرسی را بگذاری برای پس از آیین افتتاحیه که خود حکایت مفصلی است از عشق بازی جهادگران و اهالی.
منتظران خورشید در دیار احمدفداله 

ü و یا از سیل و طوفان و باد و بوران و مه و تگرگی بگویم که برای بار دیگر با بوران و تگرگش در قلّه های سخت، دست و پنجه نرم کرده و با سیل رودخانه های خروشانش در اعماق دره ها مواجه شدم و البته با خرابی بخشی از اردوگاه فرهنگی و پزشکی که با چادر برپا شده بود و با روانه شدن آب در محلّ استقرار خواهران و ... که هیچ یک از این بحران ها نتوانست خم به ابروی «منتظران خورشید» بیاورد و شجاعت توام با تدبیرشان هیچ خللی به فعالیت های اردو وارد نکرد و اتفاقا اصرار آنان را همواره برای اردوهای بعدی بیشتر و بیشتر کرد.
منتظران خورشید در دیار احمدفداله 

و خدا می داند که چقدر وحشتناک است رعد و برق های بنیان کن آن دیار که تیر برق را از جا می کند و گاه صاعقه های وحشتناک اش، افراد را در قلّه به هم می کوبد و چقدر ترسناک است آن گاه که آسمان احمد فداله به یکباره چون قیامت، تیره و تار می شود که گویا دمیدن اسرافیل در صور نزدیک است و باید آماده بود که حتی مادر، فرزند شیرخوار را از سینه اش جدا کند و یاد مناجات مولا می افتی «یوم یفرّ المرء من اخیه و امه و ...» والله ناظر است حتی اکنون که آن حالات را می نویسم دلم برخود می لرزد به یاد لحظات خاص و سخت غرش آسمان احمدفداله و اتفاقات عجیب آن وادی.

ü و یا نمی دانم از خطر پذیری امسال ام بگویم (ریسک) که وقتی ظهر آن روز بارندگی از دهانم خارج شد (بخوانید در رفت) که به خواهران عرضه داشتم بد نیست منزل چند نفر از اهالی را از نزدیک ببینید و آن خدا بیامرزان عصرگاهان لبیک گفتند. خادمان جبهه با طرح من مخالفت کردند و حقیقتا خردمندانه بود رأی منفی شان، امّا

نمی دانم که چرا از حق وتوی خود استفاده کرده و سه آژانس(خودرو) را فراخوان کردم و آنگاه 25 خواهر داخل کابین و پشت تویوتا سوارشدند. رودخانه ی اول سپری شد. رودخانه ی دوم را وارد شدیم و رفتیم و رفتیم تا آنکه بالا و پایین پریدیم و فی النهایه در آبی که تا درب خودرو بالا بود متوقف شدیم.

نیم ساعتی طول کشید که با گذاشتن سنگ های بزرگ و... بالاخره خواهران با حرکاتی رزمی کارانه(!) و اعجاب انگیز خود را به خشکی رساندند و باز در اوج تعجب همگان و بیش از دیگران، حیرت خودم؛ ادامه ی مسیر را با پای پیاده در کوه ها آن هم در غروبی که تا لحظاتی بعد به تاریکی مطلق تبدیل می شد، دستور دادم(!) هرچه تلاش کردم که پاهایم را متوقف کنم نشد که نشد. این پاها در اختیارم نبود و در عین حال این ذهن من بود که دایماً در تشکیک و دوراهی رفتن یا برگشتن با هم دعوا می کرد و به نتیجه نرسید تا آنکه پس از 45 دقیقه پیاده روی به خانه های اهالی رسیدیم... 4 خانه را که فاصله ای نه چندان داشت رفتیم و هرچه می گذشت تازه پی می بردم که پاهای من آن لحظات در اختیار دیگری بوده است که «العبد یدبر والله یقدر».

اگر می خواهید حال و هوای آن شب رویایی و افسانه ای را بدانید باید سراغ 25 خواهر جهادگری بروید که آن شب را زیباترین و ماناترین لیل حیات خود نامیدند. دیدن آن محرومیت های باور نکردنی و آن میهمان نوازی شگفتی انگیز که «سید» گوسفندی را ذبح کرد و در آن ساعات، شامی و نانی پخت و با دوغ محلّی و چای عشایری میهمان نوازی کرد، لحظات خیر مقدم نماینده ی هر خانه به جهادگران، آن دقایقی که خادم جبهه، احمد فداله را در رویای صادقه اش دیده بود که این دیار را خدای سبحان در کف منتظران خورشید قرار داده، لحظات جاودان اشک و گریه در روضه ی مادر سادات توام با قرائت حدیث شریف کساء و آن نماز جماعت با صفا و...

ü و یا از خدمات مختلف بهداشت و درمان، فرهنگی، هنری، ورزشی، هدایا، مطالبات اداری، روابط عمومی، پشتیبانی، فنی وتاسیسات و اقتصادی جهادگران در«اردوگاه امام خامنه ای دامت برکاته» بگویم که چه عظمت با شکوهی را در خدمت خود خلق کردند که هزاران نفر از اهالی برای جهادگران دعا کردند و امید که در صحیفه ی الهی این نوکری ثبت و ضبط شده باشد...
 
منتظران خورشید در دیار احمدفداله 
منتظران خورشید در دیار احمدفداله 

 نمی دانم از کجا بگویم که در حیرتم اینجا فکه و شلمچه و دوکوهه و طلاییه و هویزه و چزابه و دهلاویه بود یا احمدفداله؟! اینجا دفاع مقدس بود یا اردوی جهادی؟! امّا می خواهم از خدا که باز هم این توفیق را به من ناچیز عطا نماید... پس تا اردویی دیگر یا علی

قلمی فرسوده از اسماعیل احمدی

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار