نویسنده: عليرضا محمدي
كتاب «حاجي فيروز» خاطرات ديدهبان جانباز فيروز احمدي، به قلم ميثم رشيدي مهرآبادي در زمستان 95 توسط نشر نارگل به انتشار رسيده است. اين كتاب خاطرات يك رزمنده ديدهبان را پيش روي خواننده قرار ميدهد كه از مقطع دانشآموزي به جبهههاي جنگ رفته و همان جا ماندگار ميشود.
در همان نگاه اول، طرح جلد كتاب با انتخاب تصويري از جانباز احمدي در حال كار با ادوات ديدهباني، همخواني جالبي با عنوان كتاب دارد. در پشت جلد نيز فيروز احمدي در سنين ميانسالي باز با دوربين به نقطهاي نامعلوم نگاه ميكند و اين يعني حفظ خط رزمندگي توسط وي كه با سليقه طراحان كتاب بيهيچ حرف و كلامي چنين معنايي را به مخاطب القا ميكند.
با تورق كتاب حاجي فيروز به يكسري نوآوريهايي نيز ميرسيم. مثل تأييد محتواي كتاب توسط همرزمان جانباز احمدي كه تصوير دستخط آنها در صفحات ابتدايي آمده است يا سالشمار زندگي راوي كتاب در قالب يك ليست كه مقاطع زندگي وي را نشان ميدهد. اين سالشمار باعث شده تا در لابهلاي متون، كمتر به ذكر تاريخ رويدادها پرداخته شود كه به نظر ميرسد بهتر بود از اين حيث اهتمام بيشتري صورت ميگرفت.
به هر روي كتاب حاجي فيروز با ورود جانباز احمدي به جبهههاي جنگ آغاز ميشود. يك ورود رك و بيمقدمه كه ميتواند براي خواننده نسل جوان مفيد باشد: «اوايل جنگ دانشآموز بودم. با اين وجود، به همراه يك گردان بسيجي دوره 10 شميرانات، پس از گذراندن يك دوره آموزشي يك ماهه در پادگان امام حسين(ع) به كردستان و شهر تازه آزاد شده بانه رفتيم و در يكي از مدارس اين شهر مستقر شديم. سرگرد شهرامفر يكي از تكاروان برجسته و پرهيزگار ارتش فرمانده ما بود.»
يكي از نقاط قوت كتاب پاورقيهاي آن است كه نشان ميدهد نويسنده تنها به گفتههاي راوي اكتفا نكرده و تحقيقات جانبي نيز داشته است. البته اين پاورقيها بيشتر به معرفي اشخاص و رزمندگاني ميپردازد كه نامشان توسط راوي آورده ميشود. در حالي كه ميشد به فراخور خاطرات، به شرح برخي از واقعهها نيز پرداخت. به عنوان نمونه در بخشي از كتاب به عمليات بازي دراز دوم اشاره ميشود. مسلماً خواننده دوست دارد بداند بازيدراز اول كدام بوده كه اكنون حرف از بازيدراز دوم به ميان ميآيد.
كتاب حاجي فيروز فصلبندي مشخصي ندارد. بخشهاي مختلف با ميانتيترهايي از هم مشخص و مجزا ميشوند و به نظر ميرسد عادت مطبوعاتي نويسنده در اين شيوه خود را بروز ميدهد. همچنين در فصل پاياني مصاحبهاي با مقصود احمدي پدر جانباز فيروز احمدي كه خود نيز از رزمندگان لشكر10 سيدالشهدا(ع) بوده انجام گرفته است. در خلال اين گفتوگو سردار فلكي همرزم پدر و پسر نيز وارد بحث شده و نوشتاري مطبوعاتي را تداعي ميكند كه البته بدعتي جالب است و بر جذابيت كار ميافزايد. در يك نگاه كلي حاجي فيروز فراز و فرودهاي زندگي جهادي يكي از رزمندگان دفاع مقدس را پيش روي مخاطب قرار ميدهد كه از حيث بيان خاطراتي ناب و دوست داشتني جالب توجه است به خصوص خاطرات مربوط به مجروحيتهاي پي در پي راوي كه با تيترهاي ژورناليستي به جذب هرچه بيشتر مخاطب ميپردازد؛ «رودههايم داخل كيسه نايلوني».
در پايان بخشي از متن كتاب را مرور ميكنيم: «بر اثر دردهايي كه در اين مدت داشتم، وزنم به 40 كيلو رسيده بود. حدود 20 روز از مجروحيتم ميگذشت و پزشكان نميتوانستند برايم كاري انجام دهند، ولي با اين وجود روحيه خوبي داشتم. يك روز در سقف اتاق، تار عنكبوتي ديدم. به ياد حرف مادربزرگم افتادم كه ميگفت تارهاي عنكبوت تور شيطان است. مراقب باش. خيلي ناراحت شدم. كاركنان بيمارستان آمدند و سقف را تميز كردند، اما ديگر دلم نميخواست در آن بيمارستان بمانم. از آنجا به بيمارستان اختر منتقل و در آنجا توسط دكتر بهروش عمل شدم. دو روز بعد درست زماني كه فكر ميكردم بهتر شدهام و مرخصم ميكنند، دكتر خبر داد كه بايد شش ماه دوران بهبودي را در بيمارستان بگذرانم؛ رودههايم بايد بيرون از بدنم ميماند تا روده بزرگ بهبود پيدا كند. عصر همان روز الماسي از نيروهاي گردان به ديدارم آمد. گله كردم كه هيچ كدام از بچهها به ملاقاتم نيامدهاند. حال هر كسي را از او پرسيدم گفت: شهيد شده...»