کد خبر: 843944
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۴
گفت‌وگوي «جوان» با سيده وحيده علوي همسر سردار شهيد مدافع حرم مهندس علي يزداني
علي را به عنوان شهيد فاطمي مي‌شناسيم هم به خاطر علاقه‌اش به فاطمه‌زهرا(س) و هم به خاطر شهادتش در شب شهادت آن حضرت...

نویسنده: صغري خيلفرهنگ

سال1387 شهيد علي يزداني با يكي از سادات ذريه حضرت زهرا(س) ازدواج كرد. علاقهاش به ائمه اطهار مخصوصاً مادر سادات حضرت زهرا (س) به قدري زياد بود كه به جرأت ميتوان گفت يكي از دلايل اصلي ازدواجش با يك سيده نزديكتر شدن به حضرت زهرا(س) بود. به گفته خودش روز ولادت حضرت زهرا (س) در كربلا از امام حسين (ع) ميخواهد كه داماد حضرت زهرا(س) بشود. حالا دو سالي ميشود كه از شهادت علي يزداني در عراق ميگذرد. او در سومين روز از ماه فروردين سال 94 به شهادت رسيد. نزديكي به ايام شهادتش را فرصتي دانستيم تا در گفت و گو با سيده وحيده علوي همسر شهيد، بيشتر با زندگي و منش اين مهندس شهيد آشنا شويم.

سؤالمان اين است كه چطور با شهيد آشنا شديد؟ اما چه خوب كه بگوييد بعد از آشنايي با يك شهيد، او را چطور شناختيد؟

علي دوست برادرم بود و من تا قبل از عقد هيچ آشنايي با ايشان نداشتم. تنها شناختي كه من از ايشان داشتم اين بود كه انساني صاف، صادق، باايمان و محجوب است. آن زمان ايشان پاسدار بود و لباس مقدس سپاه را به تن داشت. در دوران عقدمان ايشان در قسمت اداري مجموعه سپاه قدس بود و بعد از عقد همه توانش را گذاشت تا به قسمت فني برود. ميگفت بايد جايي خدمت كنم كه به من نياز بيشتري دارند. با توجه به شرايط شغلياش همه موانع، مشكلات و سختيهاي زندگي با يك پاسدار را برايم تعريف كرد و ميدانستم كسي كه در اين شغل باشد هدف مشخصي دارد. اوايل مأموريتهاي خارج از كشور نداشت اما خوب ميدانستم كه اگر پايش بيفتد و شرايط موجود تغيير كند، همسرم كسي نخواهد بود كه بيهيچ توجهي در گوشهاي بنشيند.

زندگيتان چه سبك و سياقي داشت؟

زندگي ما از ابتدا با عشق به اهل بيت پايهگذاري شد. علي علاقه خاصي به حضرت زهرا(س) داشت و يكي از دلايلي كه من را به عنوان همسر انتخاب كرد همين موضوع بود. از آنجايي كه من از سادات بودم و ذريه حضرت زهرا، ايشان با ازدواج با من داماد حضرت زهرا(س) ميشد. لذا ما يك زندگي را آغاز كرديم كه عشق به مرام و سيره اهل بيت در آن موج ميزد. همانطور كه ميدانيد يكي از اصليترين ويژگيهاي زندگي بزرگاني چون مولا علي، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين و... جهاد و عشق به شهادت است. شهيد علي هم حقيقتاً يك مجاهد بود و عاشق شهادت. يك سرباز مخلص براي امام زمانش كه هر وقت احساس مسئوليت ميكرد از همه چيزش براي عمل به تكليف ميگذشت و هيچ چيز در راه رسيدن به هدف والايي كه مد نظر داشت مانعش نميشد. از اين رو سبك زندگي ما با هيئت و امام حسين(ع) و جهاد و شهادت پيوند خورده بود.

چند سال با ايشان زندگي كرديد؟

من و علي 6 سال در كنار هم زندگي كرديم.

حاصل اين همراهي چند فرزند است؟

حاصل اين زندگي دو دختر ۳ و ۶ ساله به نام زهرا و زينب است كه زمان شهادت پدرشان زهرا 4 سال و زينب يك سال داشت.

به نظرتان چقدر توانستيد همسرتان را در مسير جهادي كه انتخاب كرده بود همراهي كنيد؟

علي ميگفت: «لن تسبي يا زينب مرتين» يعني نخواهيم گذاشت براي دومين بار حضرت زينب اسير دشمن شود يا به ايشان جسارت شود. همسرم و همه شهداي مدافع حرم از تمامي تعلقات دنيوي خود گذشتند و در راه دفاع از حريم اهل بيت جان خويش را در طبق اخلاص نهادند و خود را تقديم اسلام نمودند. شهيد علي هميشه ميگفت وقتي در هيئتها ميگوييم يا ليتنا كنا معكم. پس زمان آن رسيده كه با دفاع از حريم اهل بيت، حسيني بودن و كربلايي ماندن خود را نشان دهيم. به نظر من ما اگر اسم خودمان را شيعه گذاشتيم و به قول شهيد يزداني در هيئتها «يا ليتنا كنا معك» ميگوييم پس بايد به نوعي حسيني بودن خودمان را ثابت كنيم. رزمندگان و شهدا با رفتن و دفاع كردن از اسلام و اعتقادات ديني و من و ساير همسران شهدا هم به عنوان همراهان اين مجاهدان بدون مرز سعي كرديم از حركتشان حمايت و پشتيباني كنيم. اواخر سال ۹۱ بود كه صحبت از رفتنش شد. من ابتدا مخالفت كردم ولي شهيد حرفي زد كه ديگر جوابي در مقابل صحبتش نداشتم جز اينكه بگويم بسم الله. همسرم ميگفت حالا وقت اين رسيده حسيني بودن خودمان را لااقل به خودمان ثابت كنيم. مرد است و حرفش. خب بعد از شنيدن اين حرف چيزي نميتوانستم بگويم.

نگران اسارت، شهادت و جانبازياش نبوديد؟

يك حسي هميشه به من ميگفت علي نه جانباز ميشود و نه اسير. من بيشتر نگران شهادت و نبودنش ميشدم چراكه همسرم علي مجاهدي باهوش و شجاع بود. خيلي حواسش جمع بود.

شهيد چند بار به جبهه اعزام شد؟

چهارمرتبه اعزام شد. مرتبه اول قرار بود دو هفته به سوريه برود. بعد وقتي كه رفت و شرايط آنجا را ديد، 49 روز ماند و وقتي برگشت ديگر مشتاقتر شد كه برود. سه ماه بعد از تولد دخترمان زينب بود كه باز سفرهايش شروع شد ولي اين بار به عراق ميرفت و براي برقراري امنيت سامرا و اطرافش فعاليت ميكردند.

آخرين بار كي بدرقهاش كرديد؟

علي در دومين روز از اسفند ماه سال 1393اعزام شد. قرار نبود قبل از عيد به مأموريت برود، گفته بود نيروها رفتهاند و ديگر به حضور من نيازي نيست. ساعت پنج غروب دوم اسفند بود كه با من تماس گرفت و گفت بايد بروم عراق. اول از او خواستم نرود ولي ديدم تصميمش جدي است و ميخواهد برود. گفت ساكم را بياور مهرآباد آخر تماسش هم گفت راستي توانستي بچهها را هم بياور. انگار همه چيز دست به دست هم داده بود تا من در مقابل اين رفتن سكوت كنم و برخلاف بارهاي قبل كه از رفتنش رضايتي نداشتم اين بار با رضايت تمام ساكش را آماده كردم و با بچهها راهي فرودگاه شديم. ميدان آزادي محل قرار ما بود شهيد علي را سوار ماشين كرديم و راهي مهرآباد شديم. ترافيك زيادي بود با خنده گفتم علي، بعيد است با اين ترافيك برسي. لبخند و آرامش هميشگي بر چهره و لبانش جاري شد و گفت: مهم نيست نميروم. اصلاً هر چي قسمت باشد. وقتي به فرودگاه رسيديم از جلوي در ورودي پياده شد و از روي ماشينها ميپريد تا خودش را به دوستانش برساند و بليت پروازش را بگيرد و جانماند.

دل كندن از همسنگر زندگيتان سخت بود؟

بله، اما آرامشي در دلم بود كه هيچ وقت در سفرهاي قبلياش نداشتم. بليت را گرفت و باز آمد پيش ما در محوطه فرودگاه روبهروي ترمينال با بچهها كلي بازي كرد. وقت خداحافظي به من گفت چه ميخواهي بياورم؟ خندهاي كردم و گفتم سلامتي خودت. بعد رو به زهرا كرد و گفت دخترم زهرا تو چه ميخواهي بگو تا بابا بياورد. زهرا به اطراف نگاهي كرد و گفت پرچم. بابا علي برايم پرچم ايران بياور. شهيد علي با خندهاي گفت آخه من تو عراق پرچم ايران از كجا پيداكنم. زهرا انتخابش را كرده بود و مصمم ميگفت باباعلي من پرچم ميخواهم. شهيد علي هم گفت باشد گلم ميآورم برايت و خداحافظي كرد و رفت به اميد اينكه زود برگردد. غافل از اينكه اين آخرين ديدار ما بود. زهرا وقتي به ماشين برگشت گريه ميكرد و ميگفت باز هم باباعلي من را تنها گذاشت و رفت و هيچ چيز آرامش نميكرد. انگار زهرا كوچولوي ما فهميده بودكه اين آخرين ديدار بود. راز پرچم خواستن زهرا را هم روز تشييع پيكر مطهرش فهميدم كه تابوت شهيدعلي با پرچم ايران مزين شده بود و همان پرچم سوغات پدر تا مدتها بر سر مزارش ماند.

آخرين ديدار و گفتوگوي تان همان جا بود؟

نه، هر روز بعد از ساعت كاري تماس ميگرفت و دلتنگي بچهها را داشت. اين دلتنگي دوطرفه بود. يادم ميآيد شبهايي را كه زنگ ميزد و با زهرا صحبت ميكرد و بعدش وقتي گوشي را ميگرفتم ميگفت صدا را بگذار روي آيفون دلم براي زينب تنگ شده. ميخواهم صداي خندههايش را بشنوم. اين و همه وابستگيها و عاشقانههايش نسبت به خانواده را ميگويم تا همگان بدانند كه شهداي ما دلخسته از زندگي نبودند، اما به خاطر هدفي كه داشتند از همه چيز دل كندند و خودشان را به خدا سپردند.

شهيد يزداني در ايام عيد به شهادت رسيد، قرار نبود براي تعطيلات به خانه بيايد؟

اتفاقاً سوم فروردين 1394 همزمان با شب شهادت حضرت زهرا(س) آخرين روز كاري ايشان بود. مأموريتهايشان 30 روزه بود و سوم فروردين سيامين روز كاريشان بود. روز قبل از شهادت حضرت زهرا، دوستاني كه آنجا بودند همه براي زيارت به حرم اميرالمؤمنين رفته بودند. علي به همراه چند تا از دوستانش در پادگاني درمنطقه عمومي نهروان عراق ماندند تا كار را به پايان برسانند. ايام عيد بود و زهرا هم دلتنگ پدرش، قرار بود آن روز كارش را تمام كند و با اولين پرواز كه چهارشنبه بود بازگردد. روز دوشنبه بود و علي به محل كارش رفت تا آنجا را كلاً تخليه كنند چون ميدانستند كه پهپادهاي امريكايي آنجا را شناسايي كردند. ميخواست هر طور شده كارش را سريع تمام كند و به ايران بازگردد اما ناگهان صداي انفجار مهيبي به گوش رسيد. چند لحظه بعد يكي از دوستانش كه بيرون كارگاه بود صداي انفجار را شنيد و وقتي كه به سمت كارگاه رفت ديگر از علي اثري پيدا نكرد و به خاطر مواد منفجرهاي كه آنجا بود آن كارگاه ساعتها در آتش سوخت و ديگر هيچ اثري از آن باقي نماند.

عكسالعمل شما و بچهها بعد از شنيدن خبر شهادت همسرتان چه بود، آن هم ايامي چون نوروز؟

اولش باورم نميشد ولي كمي كه گذشت باور كردم. آن هم از گريهها و بيقراريهاي دختر كوچكم كه از شب شهادت همسرم شروع شده بود و آرام نميشد. من از اين بيقراريها متوجه شدم خبري شده است. با گوشي علي تماس ميگرفتم و جوابي نميگرفتم. اينكه علي يك زماني به شهادت خواهد رسيد، انتظاري بود كه هميشه داشتم اما نه به اين زودي. چهارم فروردين ماه سال 1394بود كه خبر شهادت را آوردند، گفتند از پيكرش چيزي نمانده جز تكههايي اندك كه فقط با آزمايش DNA قابل شناسايي است. علي من در سوم فروردين ماه به شهادت رسيده بود. ميدانستم عاشق زهرا (س) بودن يعني مثل او زندگي كردن و مثل او رفتن. در تمام لحظات زندگي عشق به زهرا (س) در زندگياش موج ميزد تا آنجا كه مادرش زهرا در شب شهادتش داماد خود را پذيرفت. بايد شهادت او هم مثل زهرا ( س) ميشد. شهيد علي در آتش سوخت، در آتش يزيديان زمانه. به يقين ميگويم شهيد علي بايد گمنام ميماند بدون هيچ مزاري مانند مادرش زهرا (س) اگر از او تكههايي چند بازگشت به يقين ميگويم آن هم به خاطر آرامش دل بازماندگان بود و بس. نهم فروردين ماه 1394 روز تشييع پيكر شهيد علي بود. يك روز باور نكردني، هربار كه از كربلا و سوريه برميگشت دخترانمان تنها استقبالكنندگان پدر بودند. تنها كساني بودند كه به پدر زيارت قبول ميگفتند و به استقبالش ميرفتند ولي اين بار جمعيت زيادي از مردم، دوستان، بستگان، همه و همه به استقبال زائر كرب و بلا آمده بودند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار