نویسنده: صغري خيل فرهنگ
عيد براي همه ما ايرانيها مملو از خاطرت شيرين و به ياد ماندني است. اما راستي خانواده شهداي مدافع حرم كه اين روزها به تصاوير عزيزان شهيدشان در كنار سفره هفت سين بسنده ميكنند، چه حال و هوايي دارند؟ چه خاطرهها از با هم بودنها در دلشان سنگيني ميكند و ناگفتههايشان از نوروز و خاطراتش با شهيد چيست؟ متن زير برگرفته از گفت گو با هفت همسر شهيد مدافع حرم است. با ما در عيدانه خاطرهها همراه باشيد.
نوروز يعني بيقراري
پروين مرادي همسر سردار شهيد سيد حميد تقويفر من و حاج حميد اواخر سال ٥٨ با هم ازدواج كرديم. 35 سال با هم بوديم اما حاجي بيشتر در مأموريت بود. من خاطرات زيادي از نوروزهايي كه با او گذراندم دارم. يادم است از وقتي بچهها كوچك بودند، حاج حميد هميشه صبح روز سال نو ما را به گلزار شهدا ميبرد. ما هميشه سال نو را با ياد شهدا و زيارت اهل قبور شروع ميكرديم و معمولاً به اهواز ميرفتيم. البته بعضي سالها مثل سال 91 عازم مشهد ميشديم. اما اين براي وقتي بود كه حاج حميد مأموريت نبود. بعضيوقتها در عيد نوروز حاج حميد مأموريت داشت و نميتوانست در كنار ما باشد و بايد در محل كارش ميماند.
يكسال ايام نوروز را كه در تهران مانده بوديم بعد از ظهرها تلويزيون به مناسبت عيد نوروز فيلم پخش ميكرد. حاج حميد به همراه بچهها فيلمهاي سينمايي را تا آخرش تماشا ميكرد. اين برايم بسيار جالب بود چراكه حاج حميد به خاطر مشغله كاري معمولاً فقط اخبار را پيگيري ميكرد. آن سال عيد با اينكه در خانه مانده بوديم و به مسافرتي نرفتيم، خيلي به بچهها خوش گذشت. يك شب وقتي كه حاج حميد به خانه آمد بليت تور نوروزي آورد و گفت درست است امسال نميتوانم شما را به مسافرت ببرم، ولي شما در خانه نمانيد و حداقل از تورهاي تهرانگردي كه به مناسبت عيد نوروز شهرداري تهران گذاشته استفاده كنيد.
عيد نوروز يكي از سالهاي جنگ به من اطلاع دادند حاج حميد شب عيد از جبهه به خانه ميآيد. من هم زودتر از هميشه از ستاد مقاومت به كيان پارس رفتم و مشغول كارهاي خانه از جمله خريد و پختن شام شب عيد شدم همه چيز آماده شده بود ولي خبري از حاج حميد نبود. سفره را پهن كردم قابلمه غذا را كنار سفره گذاشتم حتي ماهيتابه كه ماهي شب عيد را در آن سرخ كرده بودم، هم كنار سفره گذاشتم. مريم دخترم به خواب رفته بود. من هم كنار سفره منتظر آمدن حاج حميد نشسته بودم و چشمانم را به در دوخته بودم. حتي با دقت به صداهايي كه ميآمد گوش ميدادم به اميد اينكه خبري از آمدن حاج حميد بشود. ناگهان با صداي اذان صبح از خواب پريدم، نگاهي به اطراف كردم سفره پهن بود و حاج حميد هم نيامده بود و من هم نشسته كنار سفره به خواب رفته بودم. بعد از خواندن نماز صبح در حالي كه از آمدن حاج حميد نا اميد شده بودم به رختخواب رفتم. هنوز چشمانم گرم نشده بود كه صداي حاجي را شنيدم. گفت: سلام بيداري؟ بلافاصله از جايم بلند شدم و سلام كردم و پرسيدم چرا ديشب نيامدي؟ گفت خيلي سعي كردم خودم را برسانم متأسفانه موفق نشدم. در عوض الان ميخواهم شما را يك جايي ببرم. آن روز من و مريم كه نوزادي بيش نبود همراه حاج حميد به شهر سوسنگرد رفتيم. يادم است كه صداي تيراندازي و خمپاره را ميشنيدم. دوستان حاج حميد از جمله شهيد زينالدين وقتي من و مريم را ديدن با تعجب از حاج حميد ميپرسيدند چرا خانواده را آوردي؟ حاجي با خنده پاسخ ميداد كوچكترين نيروي ايراني دخترم مريم است. بعد از جنگ همان طور كه ميدانيد موسم راهيان نور در عيد نوروز بود. حاج حميد هم براي تجديد خاطره با روزهاي دفاع مقدس، ما را همراه خودش به مناطق راهيان نور ميبرد. يكسال نوروز بعد از كلي گشت و گذار در مناطق عملياتي دفاع مقدس وقتي قصد برگشت كرديم، سر راه در تاريكي شب كنار جاده يك ماشين را ديديم كه مردي كنار ماشين ايستاده بود. همه ماشينها با سرعت از كنارش ميگذشتند و هيچ كس حاضر نبود در آن شب به كسي كمك كند. حاج حميد گفت بهتر است براي اين بنده خدا نگه داريم ببينيم مشكلش چيست؟ بچهها گفتند بابا شب خطرناك است اعتمادي نيست. حاج حميد گفت ولي نميشود به اين دليل بيخيال مشكلات و گرفتاري مردم باشيم. بعد نگه داشت و به طرف آن بنده خدا رفت. من هم به دنبال حاج حميد رفتم. شنيدم به آنها تعارف ميكرد كه اگر جايي را نداريد همراه ما بياييد و مهمانمان باشيد. وقتي به ماشين خودمان برگشتيم حاج حميد به بچهها گفت كه آن مرد مسافر راهيان نور بود كه همراه خانوادهاش سفر ميكرد و به خاطر تمام كردن بنزين در راه مانده بودند. حاجحميد معتقد بود كه نبايد به همه چيز و همه كس بياعتماد باشيم و اين دلايل، توجيهي براي انجام ندادن كار خير نيست. اين روزهاي سال 1396 اما تلخ و سخت ميگذرد. بچهها ديگر شوق مهماني رفتن ندارند و غم سنگيني را در نگاهشان احساس ميكنم. جاي خالي پدر خيلي اذيت شان ميكند. احساس ميكنم غصه سنگيني در دلشان جا كرده است. امسال سومين سال تحويل است كه بدون حاجحميد ميگذرد اما خيلي خيلي سخت ميگذرد. خيلي دل تنگم... حاجحميد تقوي معروف به ابومريم در تاريخ ٦دي ماه 1393 در سامرا به شهادت رسيد.
نقطه عطفي به نام نوروز
فاطمه جعفري، همسر شهيد جاويدالاثر مدافع حرم سعيد انصاري
عيد نوروز در زندگي مشترك من و سعيد نقطه عطفي است. ما 15 اسفند 1370 در محضر عقد كرديم و چون عيد آن سال مصادف با ماه رمضان بود، روزها روزه بوديم و شبها به عيد ديدني و افطاري دعوت ميشديم. اولين عيدي همسرم به منيك بلوز كاموايي زرد رنگ بود به اضافه يك كتاب با موضوع آيين همسرداري. 13 روز تعطيلي در كنار سعيدم خيلي خوش گذشت اما به سرعت طي شد. آلبوم عكسهاي اولين عيدمان خاطراتي را برايم رقم زد كه هرگز از ياد نميبرم.
سعيد خيلي دوست داشت تعطيلات نوروز را مسافرت برويم. اگر شرايط كارياش اجازه ميداد حتماً برنامه سفر ميچيد. خصوصاً مشهد و شمال. اما آخرين عيدي كه كنار هم بوديم را تهران سپري كرديم و شب سال تحويل خوابيديم. در حالي كه دخترم بيدار ماند و موقع تحويل برايمان يك نامه نوشته بود و با آرزوي بهترينها برايمان، سال تحويل را تبريك گفته بود.
صبح كه ازخواب بيدار شديم، دور سفره عيد نشستيم. عيد را به هم تبريك گفتيم و بهترينها را براي همه و در آخر براي خودمان از خدا خواستيم. اولين عيديهاي تبركي را از آقا سعيد گرفتيم. عيدي آقا سعيد را هم به او داديم و مثل هر سال براي عيدديدني به خانه پدرم رفتيم. اما با نوروز امسال دو سال بي او گذشته است. عيد سال 1395 كه سال تحويل ساعت 8 صبح بود، مسجد محلمان خانواده ما را به همراه اهالي محله به مراسم سال تحويل دعوت كردند. اولين سال تحويل بدون آقا سعيد در مسجد حضرت زينب(س) برگزار شد. براي من خيلي سخت بود. 24 تحويل سال را با همسرم گذرانده بودم. از سال 70 تا 94 با هم بوديم. اشكهايم بياختيار سرازير ميشدند. آن روز ياد آخرين سال تحويلي كه با هم بوديم افتادم، صورتم داغ شده بود و غم دوري شهيد در درونم شعله ميكشيد. پيشنماز مسجد اولين عيدي بچهها را به آنها داد و در كنار آن به همه بچههاي داخل مسجد، پاكتهاي زيباي عيدي داد و با شيريني پذيرايي كردند. يكسال بي او گذشت و امسال هم برنامهاي نداريم. ما امسال را با دعا براي ظهور و سلامتي امام زمان( عج ) و با توكل بر خدا شروع كرديم. اما اين روزها بچههايم حال و هواي آن زمان را نداشته و ذوق و شوقي براي سال نو ندارند. غم يتيمي و دلتنگي در بچهها بسيار است. آنها حتي ذوق سفره عيد و لباس عيد را ندارند. دخترم زينب ديروز به پسرم حسين ميگفت آن موقعها ذوق ماهي قرمز و چيدن سفره عيد را داشتيم، اما الان هيچ حسي نسبت به عيد نداريم.
اين روزها بيش از هر زماني، دعاي سال تحويل همسرم را درك ميكنم و مطمئنم كه دعاي سعيدم براي شهادت بود. لحظه سال تحويل سعيد مفاتيح را باز ميكرد و دعا ميخواند و قطرات اشكش سرازير ميشد و ميگفت ميداني خواسته من شهادت است. دعا كن رزق امسالم شهادت باشد. بالاخره آقا سعيد به رزق و روزي كه هميشه از خدا ميخواست رسيد. در روز۲۳ ديماه ۹۴ در حومه حلب در منطقه خانطومان به شهادت رسيد. در آخرين روز خداحافظياش در20 دي ماه 1394 يعني سه روز قبل از شهادتش به من گفت اين بار اگر بروم قطعاً ديگر عيد پيشتان نيستم. براي بچهها لباس عيد بخر و عيدديدني برويد. من خيلي دير ميآيم. راست ميگفت خيلي دير آمد. دير دير...طوري كه حتي پيكرش هم برنگشت.
تجملات عيد را قبول نداشت
زينت موالي، همسر شهيد حاج فرشاد حسونيزاده
نوروز 94 نزديك بود و ما منتظر حاج فرشاد بوديم كه از سوريه برگردد. عاقبت 27 اسفند 93 برگشت. من خيلي خوشحال بودم چون هر وقت ميرفت فكر ميكردم ديگر برنميگردد، نبايد بيخود انتظار بكشم. همان شب كه رسيد گفت آماده باش فردا حركت ميكنيم سمت اهواز.
گفتم حالا چند روزي استراحت كنيد قبول نكرد. گفت نبودم را بايد جبران كنم. من هم آماده شدم و صبح 28 اسفند ماشين را آماده حركت كرد. بعد 14 فروردين برگشتيم تهران و حاج فرشاد پانزدهم دوباره به سوريه رفت. حاجي از عيد نوروز فقط ديد و بازديد را قبول داشت. مخالف برنامههاي تجملاتي و اضافي بود. حاجي رفت تا ديگر بازنگردد...
امسال كه دومين عيد بدون حاجي است، به او ميگويم:«دلتنگي و بيقراري امانم را بريده و تنها به يك چيز دل خوشم كه تو به آرامش ابدي رسيدي و عاقبت بخير شدي. دو سالي ميشود كه سال من بدون تو تحويل ميشود اما من هيچ تحولي در زندگي دنياييام شكل نميگيرد، چراكه تحول تمام روزهاي عمرم و تحويلهاي سالهاي سپري شدهام تو بودي و بس. اين ايام ياد روزهايي ميافتم كه نزديك عيد ميشد و خانه تكاني ميكردم و چه مشتاقانه وعاشقانه پا به پايم لحظه به لحظه ثانيه به ثانيه همراهيام ميكردي و اين همراهي به زندگيام جان ميبخشيد. عيد شد و سفره هفت سين را چيدم، با وجودي كه مخالف چيدن سفره هفت سين بودي، اما هرگز چيزي نميگفتي و عاشقانه همراهيام ميكردي.
حالا دو سالي است كه نه حال خانه تكاني دارم و نه توان سفره چيدن. تو رفتي و همه شوق و ذوقم را با خودت بردي. همه تاب و توانم را با خودت بردي. دوسال است كه نه لباس نودارم و نه حال نو. اين روزها ديگر سفره هفت سين را روي سنگ قبرت ميچينم و صدايت ميكنم و ميگويم: بلندشو سايه سرم، بلند شو همدمم، ببين مثل هر سال سفره چيدهام و تو باز هم به خاطر دل من سكوت ميكني.»
امسال سال تحويل كنار مزارش نشستم و سفره هفت سين را چيدم، خيره شدم به عكسش، به چشمانش و وجودش را حس كردم كه اطرافم است و به استقبالم آمده كه بگويد هنوز هم حواسم به تو است. ساعتهاي آخر سال گذشت و ثانيهها تمام شد و تحويل سال به صدا درآمد يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبراليل و النهار... يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال... اماكدام حال؟... خستهام فرشاد ميشود بلند شوي؟ دلم به وسعت تمام روزهايي كه نيستي گرفته و دلم ميخواهد همه را يك جا درهمين سال جديد خالي كنم...فرشاد من در 20 مهر ماه سال 1394 در سوريه مزارع قنيطره به شهادت رسيد.
احسن الحال را برايم از خدا ميخواست
زينب حسيني همسر شهيد مدافع حرم فاطميون سيد احمد حسيني
ما دي ماه 1388 با هم نامزد كرديم. عيد 1389 من با خانوادهام مشهد رفتم. در نهايت 17 مرداد 89 ازدواج كرديم. اولين عيدمان سال 90 بود. هفت سين كوچكي چيدم. روي يك ميز گوشه خانه. لحظه تحويل سال من، احمد، پدر، مادر و خانوادهاش بوديم. خيلي خوشحال بودم كه كنار احمد سال جديدم را شروع ميكنم. تا دعاي تحويل سال را خوانديم، پيشانيام را بوسيد و به من گفت خيلي خوشحالم كه اولين تحويل سال را در خانه خودمان كنار هم هستيم. بعد گفت هيچ وقت اين روزها را از ياد نبر.
تحويل سال 91 دو نفري تنها بوديم. هفت سين چيدم...يك ساعت به تحويل سال بود كه رفتيم مسجد جمكران. لحظه تحويل سال مسجد بوديم. فكر كنم غروب بود. دعاي تحويل سال را در حياط مسجد خوانديم. سال 92 من و احمد چند ساعت مانده به تحويل سال رفتيم حرم حضرت معصومه(س) و بعد گلزار شهدا. تحويل سال هم باز مسجد جمكران بوديم. خيلي حال خوبي داشتم. ولي احمد چشمهايش پر اشك بود. ميگفت عمرمان دارد ميگذرد... جواني ام دارد ميرود ولي احساس ميكنم براي دينم، براي امام زمانم هيچ كاري نكردهام.
بهمن 1392 بود. به اصرار احمد فرشهايمان را داديم قاليشويي...كل خانه را با هم گردگيري كرديم. يكسري وسايل نو خريديم. احمد گفت لباس بخريم. گفتم چه خبره احمد، گفت ما صحبتهايمان را كرديم. منظورش از صحبتها رفتنش به دفاع از حرم بود. بعد گفت من بروم عيد ميآيم. ميخواهم همه چيز آماده باشد و دست تنها نماني. فروردين 93 زنگ زد و گفت 13 به در پيش هم هستيم. به او گفتم من براي عيد خانه را آماده كردم كه بيايي، ولي براي خودم چيزي نخريدم كه بيايي به سليقه تو بخرم. گفت حتماً ميآيم. برگه مرخصيام در جيبم است، ولي بعد از ظهرش زنگ زد و گفت يك عمليات خيلي مهم در پيش داريم. 14- 13 فروردين است بعد از عمليات برميگردم. گفتم عيد چي 13 به درچي؟ گفت زينب خيلي مهم است. گفتم باشد. كي ميآيي، گفت 28 فروردين قم هستم. لحظه آخر كه خداحافظي ميكرديم گفت زينب به دلم افتاده شهيد ميشوم، از ته دل حلالم كن. عيد 93 اولين عيدي بود كه چشم انتظار بودم و نيامد. 18 فروردين شهيد شد و 18 ارديبهشت پيكر بيسرش آمد و در بهشت معصومه(س) قم آرام گرفت. از آن موقع بهشت من، عيد من، همه چيز من بهشت معصومه شد. عيد 94 بهشت معصومه بودم. عيد 95 هم همين طور. وسايل هفت سين خريدم. با كلي ذوق ميخريدم. همه تعجب كرده بودند. آخر بعد احمد ديگر عيد برايم عيد نبود. بعد از احمد روزهاي آخر سال برايم نفسگير بود.
ولي عيد 95 صبح زود سر مزارش، هفت سين چيدم. لباس نو پوشيدم، با خانوادهام و بقيه خانواده شهدا، سال نو را در كنار احمدم تحويل كرديم. واي چه حس خوبي بود. خدا را شكر الان يك سال ميگذرد، سال خوبي بود. سال 1396هم با هفت سينم بهشت معصومه بودم. كنار احمدم، چون ميدانم دعاي تحويل سال را او با من ميخواند و من سنگ سرد مزارش را ميبوسم به ياد روزهايي كه با هم بوديم. او براي من حول حالنا الي احسن الحال را از خدا ميخواست.
موقع تحويل سال بياو شكستم
سميه شاهجويي همسر شهيد محمد طحان
هر سال خانه تكانيها را زماني انجام ميدادم كه محمد در خانه نباشد. چون دوست نداشتم خسته شود. روزهاي جمعه كه از خواب زودتر بلند ميشدم كارها را دسته ميكردم تا زماني كه از خواب بيدار ميشود كاري نداشته باشم و تمام وقتم را پيش ايشان بگذرانم.
محمد لحظه تحويل سال اولين كارش خواندن نماز امام زمان بود. من و پسرم سر سفره مينشستيم و من قرآن ميخواندم. بعد از اينكه سال تحويل ميشد براي ديدن پدر و مادرهايمان ميرفتيم. اما بعد از شهادتش در 15 آبان 1394، سال خيلي بدي را گذراندم. هر كسي جايي ميشكند، اولين تحويل سال بدون او من شكستم. دوست داشتم ميمردم و چنين روزهايي را نميديدم. خيلي برايم سخت گذشت. الان كه يك سال و حدود پنج ماه از شهادتش ميگذرد باز هم براي عيد غصه ميخورم. با امسال دومين عيدي است كه ايشان در كنارمان نيست. موقع تحويل سال همگي بر سر مزارش مينشينيم و سفره هفت سين هم سر مزارش قرار ميدهيم و چون مزار ايشان داخل امامزاده است جمعيت زيادي هم جمع ميشوند و هر كدام از اين مردم كنار قبر شهيدانشان مينشينند و همگي موقع تحويل سال زيارت عاشورا ميخوانند. من هم كنار مزار مينشينم و دعا ميخوانم. احساس دلتنگي بسيار زيادي دارم دوست داشتم كنارش بودم. شايد بعضيها خيال كنند كه من از رفتن ايشان پشيمان شدم ولي اين طور نيست اين احساس دلتنگي دارد من را ميكشد و در اين روزهاي نوروز از خدا و خانم حضرت زينب(س) ميخواهم كه دلم را آرامتر كنند.
عيد را در كنار مزارش گذراندم
سيده زهرا حسينينيا همسر شهيد مدافع حرم محمدحسين سراجي
سال 1386 با هم ازدواج كرديم و در قم ساكن شديم. بعد از چند سال زندگي مشترك، او 13بهمن ماه سال 1394 در دفاع از حريم اهل بيت به شهادت رسيد. خوب به ياد دارم سال 1395زمان تحويل سال من فقط كنار مزار ايشان بودم. هميشه قبل از سال تحويل ميگفت با خودت و خداي خودت يك عهد و پيمان ببند كه امسال يك ذكري را هر روز صد مرتبه بگويي. وقتي سال تحويل ميشد ميگفت خب حالا از همين امروز شروع كن و آن ذكري كه ميخواستي در سال جديد بگويي را بگو. امسال كنار من. نبودنهايش در لحظات تحويل سال دشوار بود. وقتي لحظه تحويل سال من و بچهها سر مزار ايشان نشسته بوديم لحظات خيلي سخت و سنگيني را گذرانديم. اصلاً باورم نميشد كه ديگر محمدحسين در بين ما نيست.
نوشيدن شربت شهادت در لحظه تحويل سال
ريحانه قرقاني همسر شهيد مدافع حرم امير سياوشي عيد دو سال پيش با هم رفتيم كهف الشهداء در ولنجك تا سال جديد را كنار شهدا آغاز كنيم. من با زعفران سلامهاي قرآني را روي ظرف سفيد نوشتم و با گلاب شستم و شربت را با خودم بردم كهف الشهدا. لحظه سال تحويل با امير خورديم. يادم هست بيشترين سهم را دادم به امير به اين نيت كه هميشه سلامت و شاد باشد. حالا گاهي به خودم ميگويم نكند شربت شهادت بود و من نميدانستم! امير در 29 آذرماه 94 در خان طومان به شهادت رسيد. من و امير نامزد عقد كرده بوديم و در ماهي كه قرار بود ازدواج كنيم او به شهادت رسيد. دو سال و نيم عقد بوديم. يك سال عيد اينجا بود و مابقي را در مأموريت. عيدها من دلتنگ بودم و روزهايم به شمارش لحظهها براي ديدارش ميگذشت. هميشه ميگفت فقط دعا كنيم كه هيچ مردي در اين ايام خجالتزده زن و بچهاش نباشد. چون براي يك مرد خيلي سخت است. امسال دومين سال بود كه لحظه تحويل سال او را در كنارم نداشتم. خيلي سخت است. توان ديدن جاي خالياش واقعاً طاقتفرسا است، با توجه به اينكه ميداني هست و كنارت است ولي در عين حال ديدنش برايت يك آرزوست.