عليرضا محمدي
چند سالي است كه اسفند ماه براي ما ايرانيها تنها يادآور ايام پاياني سال و جشن نوروز نيست. حالا كه كاروانهاي راهيان نور با كيفيت و كميت بينظيري از روزهاي پاياني سال راهي مناطق عملياتي دفاع مقدس ميشوند، اسفند براي ما ايرانيها نويد حضور در يكي از بزرگترين حركتهاي فرهنگي حال حاضر جهان را ميدهد. قرار داشتن در چنين ايامي را فرصتي دانستيم تا ما نيز همراه با كاروان رسانهاي نيروي زميني ارتش، سفري كوتاه به مناطق عملياتي غرب كشورمان داشته باشيم.
پناهگاه گلايولفاصله تهران تا كرمانشاه كمتر از 600 كيلومتر است كه طي كردن اين مسير با هواپيما خيلي طول نميكشد و زودتر از آنچه فكرش را ميكنيم در فرودگاه شهيد اشرفي اصفهاني پياده ميشويم. ما وارد شهري شدهايم كه در مقطع عظيمي از دفاع مقدس، منطقه جنگي به شمار ميرفت و بارها و بارها توسط دشمن بمباران شده بود. بنابراين هنگام عبور از خيابانهاي كرمانشاه، به دنبال نشاني از نشانههاي جنگي ميگردم كه هشت سال تمام با شدتي مثالزدني به ملت ايران تحميل شده بود.
لحظاتي بعد بيآنكه جستوجويم نتيجهاي دربرداشته باشد، مقابل مجموعه گلايول كه محل اسكان چند روزه گروه است توقف ميكنيم. در حياط نسبتاً بزرگ اين مجموعه، آن چه در شهر نيافتم را به عينه ميبينم! نمايي از پيكره فرسوده پناهگاهي در گوشهاي از حياط ديده ميشود كه در سكوتي گنگ و آزار دهنده بيهيچ حرف و كلامي راوي شبها و روزهاي پرالتهاب كرمانشاه ميشود. شايد اگر اين پناهگاه زبان باز ميكرد، از بمباران وحشيانه 25 آبان 1365 ميگفت كه چطور زنان و مردان غيرنظامي كرمانشاهي قرباني وحشيگري ارتش بعث شدند يا ماجراي يلداي خونيني را تعريف ميكرد كه يك ماه بعد در شامگاه 30 آذرماه 1365 رقم خورد و طي آن دشمن مبادرت به بمباران خوشهاي يك شهر غير نظامي كرد. واقعهاي كه اگر براي يكي از كشورهاي غربي رخ ميداد، بدون شك اكنون شهره جهانيان بود و نام شهر مورد نظر را چنان در بوق و كرنا ميكردند تا به تك تك اهالي اين كره خاكي برسد. اما افسوس كه ما...
كمينگاه الهيصبح اولين روز از سفر، به طرف تنگه چهارزبر حركت ميكنيم. خيلي دور نيست. تنها 30 كيلومتر از دروازههاي كرمانشاه فاصله دارد. خبر رسيده ستون زرهي منافقان تا آنجا پيش آمدهاند و كرمانشاه در خطر سقوط قرار دارد. راستي! چه حسي دارد اگر دشمني تا اين حد به تو نزديك شده باشد...
موقع حركت به سوي يادمان مرصاد به مردمي فكر ميكنم كه خبر نزديك شدن منافقان را با هيجاني التهابآور ميشنيدند. در واقع ستون نفاق با بهرهگيري از تانكهاي چرخدار برزيلي، طي چند ساعت از سرپل ذهاب به اسلامآباد و نهايتاً چهارزبر رسيده بودند. منطقهاي كه در 30 كيلومتري غرب كرمانشاه قرار دارد و اگر مقاومت رزمندگان ارتشي و سپاهي نبود، كمتر از يك ساعت بعد در وحشت سقوط حتمي لحظهشماري ميكرد.
«مرصاد» يكي از نامآشناترين عملياتهاي دفاع مقدس است كه با نام هوانيروز و شهيد صياد شيرازي در هم آميخته است. طي اين عمليات سپاهيها و بسيجيها از روي زمين و هوانيروز و نيروي هوايي ارتش از روي هوا، چنان جهنمي را براي منافقان ايجاد كردند كه كمر نفاق براي هميشه شكست و «فروغ جاودانشان» به غروبي مرگبار تبديل شد.
يادمان شهداي عمليات مرصاد يكي از زيباترين يادمانهاي عملياتي دفاع مقدس نيز به شمار ميرود. ماكت بالگردهاي ارتش در كنار تانكهاي منهدم شده منافقان، دو قبضه مسلسل ضد هوايي، حسينيه شهداي مرصاد، مزار پنج شهيد گمنام و همين طور نمايشگاهي كه درون حسينيه ايجاد شده است، جاذبههاي بصري بسياري دارد كه نه تنها براي راهيان نور بلكه براي ديگر گردشگران نيز جذاب و پركشش به نظر ميرسد. اين يادمان كه توسط ارتش و سپاه اداره ميشود، معمولاً از راويان برجستهاي بهره ميبرد كه اطلاعات ارزشمندي را در اختيار علاقهمندان قرار ميدهند.
داخل حسينيه تابلوهايي ميبينيم كه لحظه به لحظه عمليات مرصاد را بازگو ميكنند. همچنين ماكتي از نقشه منطقه در يكي از سالنها قرار داده شده كه راويها از روي آن، منطقه عملياتي مرصاد را به خوبي شرح ميدهند. راوي ما سرهنگ غلامرضا اعظمي است كه مختصري از روند عمليات مرصاد را توضيح ميدهد. او ميگويد: «منافقان از چند محور وارد كشورمان شده بودند اما محور اصلي هجومشان از سرپل ذهاب به سمت اسلامآباد و همين تنگه چهارزبر بود كه در اينجا رزمندگان سپاهي راه آنها را سد ميكنند. سپس صياد شيرازي به همراه يك فروند بالگرد 214 و دو فروند بالگرد كبري براي شناسايي دقيق منطقه و ماهيت دشمن وارد عمل ميشوند. هماهنگيها كه انجام ميگيرد، بالگردهاي ارتش و همين طور نيروي هوايي، چنان آتشي را بر سر نفاق ميريزند كه ظرف چند ساعت ستونشان مضمحل شده و بسياري از آنها به هلاكت ميرسند.»
222 شهيد، آماري است كه سرهنگ اعظمي به عنوان تعداد شهداي ارتش در عمليات مرصاد اعلام ميكند. البته به جهاتي بايد اين آمار را مورد ترديد قرار داد، چراكه كل آمار شهداي مرصاد را 304 نفر اعلام كردهاند كه اسامي اين شهدا نيز منتشر شده است. به هرحال در برابر حدود 300 شهيد از رزمندگان، نفاق نزديك به 2 هزار نفر كشته ميدهد و با احتساب مجروحين اين گروهك و اينكه آمار كل آنها چيزي كمتر از 5 هزار نفر بوده، بايد گفت كه تيپ اعزامي منافقان به كلي از هم پاشيد و بعد از مرصاد اين سازمان ديگر كمر راست نكرد.
كوره موش- بازي درازبازي دراز نام بلنديهايي در دشت ذهاب است كه به جهت ارتفاع و موقعيت استراتژيك، اشراف خوبي روي شهرهاي مرزي استان كرمانشاه دارند. تصرف اين بلنديها جزو تاكتيكهاي اصلي دشمن بود تا اگر نتوانست به پيشرويهاي مورد نظر دست يابد، حدالمقدور بر شهرهاي مرزي كرمانشاه مسلط باشد و قدرت آتش خود را به مردم و رزمندگان تحميل كند.
دشت ذهاب و مشخصاً منطقه كوره موش، نقطهاي است كه به عنوان دومين مقصد سفر به آنجا ميرويم. در اينجا يادمان شهيد شيرودي در جايگاه رفيعي قرار دارد. پيشتر كه به اينجا آمده بودم، روي يك بنر مختصري از زندگي و مبارزات شهيد شيرودي ديده ميشد كه الان همان بنر هم موجود نيست! اما شيرودي چه با معرفي يا بيمعرفي، يكي از شناخته شدهترين رزمندگان كل دوران دفاع مقدس است. به نوعي ميتوان امثال او را شناسنامه جنگ دانست و كمتر ايراني را ميتوان يافت كه شيرودي را نشناسد.
براي رسيدن به المان يادمان شيرودي بايد پلههايي را طي كنيم كه ما را به رأس اين يادمان رهنمون ميسازند. نكته تأسفآور اين است كه بعد از گذشت چند سال، هنوز بناي يادمان كاملاً تكميل نشده و قسمتهايي از آن نيمهكاره رها شده است. با اين وجود ذوق سازندگان يادمان شيرودي قابل تحسين است و در صورت تكميل نهايي، بايد آن را يكي ديگر از جاذبههاي اردوهاي راهيان نور بدانيم كه چون كنار جاده واقع شده، به راحتي نيز قابل دسترسي است.
بالگرد شيرودي در هشتم ارديبهشت سال 60 در همين منطقه كوره موش كه روبهرويش بلنديهاي سر به فلك كشيده بازيدراز نمايان است، سقوط ميكند. او رفته بود تا از رزمندگاني چون شهيدان غلامعلي پيچك و محسن وزوايي و نيروهايشان پشتيباني هوايي انجام بدهد كه در يك حمله غافلگيرانه بازيدراز را از تصرف دشمن آزاد كرده بودند. شيرودي در اين عمليات به قدري از تانكهاي دشمن را نابود كرد و مشغولشان ساخت كه رزمندگان سپاهي توانستند قله را بازپس گرفته و حفظ كنند. اما در حين همين عمليات گلوله يكي از تانكها، بالگرد شيرودي را مورد هدف قرار ميدهد و كبراي او در همين نقطه يادمان سقوط ميكند. «شكارچي تانك» گرچه خود شكار تانك شده بود، اما در طي حيات پربارش به قدري از نيروهاي دشمن را نابود ساخت و به ادوات زرهيشان لطمه وارد كرد كه سالها پس از شهادتش نيز نام «علياكبر شيرودي» لرزه بر اندام دشمنان ميانداخت.
گروهان واكنش سريعبا چند صد متر فاصله از يادمان شهيد شيرودي، گروهان واكنش سريع از تيپ 71 پياده- مكانيزه ابوذر، در همين منطقه كوره موش مستقر است. ميزبانان ارتشيمان در آنجا برنامهاي را براي گروه رسانهاي ترتيب دادهاند تا ميزان آمادگي رزمندگان ارتش را به نمايش بگذارند. در اين مقر كوچك، يك گروهان از نيروهاي زبده تكاوري مستقر هستند كه چهرههاي آفتاب سوختهشان، خبر از مرارتهايي ميدهد كه در دوران آموزشي پشت سر گذاشتهاند و حالا هم كه در منطقهاي مرزي بدون كمترين امكانات خدمت ميكنند.
گروهان واكنش سريع در مانوري كه طرح فرضي آن كمك به يگان ديگري است، با فرياد «يازهراي» فرماندهشان به يكباره از جا كنده ميشوند و طي چند ثانيه سوار بر اتومبيلهاي آمادهشان، رهسپار عمليات امداد و پشتيباني ميشوند. آنها خيلي زود و تر و فرز عازم ميشوند و چند دقيقه بعد با انجام عمليات فرضي به پايگاه برميگردند. ميزان آمادگي اين نيروها، باعث دلگرمي است چراكه اگر خوب گوش كنيم، هنوز صداي زوزه دشمنان را از آن سوي مرزها خواهيم شنيد.
نگاهي پر از معنيمقصد بعدي ما يادمان عمليات كربلاي9 و محل شهادت سرلشكر محمد وفايي از شهداي اين عمليات در ارتفاعات باباهادي- آهنگران است. تصوير شهيد وفايي از پسزمينه سنگ گرانيتي كه روي آن حك شده، به نقطه نامعلومي نگاه ميكند. رد نگاهش را كه ميگيرم، ميبينم به خط مرزي ايران و عراق و رودخانه قورتو چشم دوخته است. گويا هنوز نگران سرنوشت خاك مادرزادياش است و داستان نانوشتهاي را روايت ميكند. قورتو رودي است كه دشمن سالها پيش با خيالي واهي از آن عبور كرد، اما آمدنش با خودش بود و بيرون راندش با شهدايي چون وفاييها و همتها و باكريها كه با ذره ذره وجودشان دشمن را به شكست واداشتند و تا آن سوي مرزها بيرون راندند.
پادگان زخميمقام معظم رهبري فرمودهاند «پادگان ابوذر بايد با حفظ هويت ارتشياش، تبديل به دوكوهه غرب شود» هرچند هنوز اقبال و توجهي كه به دوكوهه ميشود را در ابوذر نميبينيم، اما اين پادگان رفته رفته جايگاه شايسته خود را در سفرهاي راهيان نور بازمييابد و با حضور آحاد مختلف مردم، هر سال شلوغ و شلوغتر ميشود.
پادگان ابوذر به جهت باقي ماندن ساختمانهاي زخمي و نيمه ويران، موزهاي عيني و مستند از دوران جنگ است. زمستان سال 63، يا دقيقترش 16 اسفند 1363 كه مصادف با انجام عمليات بدر در جبهه جنوب بود، نيروهاي بسياري از رزمندگان سپاهي و بسيجي و ارتشي در ابوذر جمع ميشوند تا عملياتي ايذايي در غرب انجام گيرد اما ستون پنجم حضور اين رزمندگان را به دشمن اطلاع ميدهد و جنگندههاي بعثي از ساعت 11 و نيم صبح تا 4 بعدازظهر اقدام به بمباران شديد پادگان ميكنند طوري كه حدود يك هزار نفر از رزمندگان طي چند ساعت شهيد و مجروح ميشوند. (آماري كه تأييد رسمي نشده است).
ما در كنار بخشي از آسفالت كنده شده خيابان مركزي پادگان شنواي روايتگري سروان خداداد كمري مسئول ايثارگران ابوذر هستيم كه به گفته ايشان همين چاله نيز در بمباران دشمن ايجاد شده و به جهت حفظ آثار جنگ ترميم نشده است. كنار اين خيابان يكي از ساختمانهاي نيمريخته قرار دارد كه آن هم از گزند بمباران دشمن به اين حال و روز درآمده است. عموماً ساختمانهاي ابوذر پنج طبقه، زمخت و محكم هستند كه با هشت پله و يك پاگرد و باز هشت پله ديگر، طبقهاي به طبقه بالاتر متصل ميشود. داخل ساختمان نيمه ويران كه ميرويم، آثار هيچ ظريفكاري مثل گچكاري و رنگكاري و... ديده نميشود. محيط كاملاً خشن و نظامي است. تصور اينكه عين همين ساختمانها، چند متر آن طرفتر محل اسكان خانواده رزمندگان تيپ 71 مستقر در اين پادگان است، آدم را آزار ميدهد. هرچند به قطع و يقين خانه سازمانيها حداقل رنگ و لعاب بهتري دارند، اما به نظر ميرسد كه اين ساختمانهاي زمخت مناسب طبع لطيف زنان و كودكان نيست.
به هرحال كمي در راهروهاي دلگير و پر از خاك و خل ساختمان راه ميرويم و بچههاي عكاس تند تند عكس ميگيرند. به نظرم ميرسد اگر روزگاري نه چندان دور انفجاري عظيم اين ساختمان محكم و بتني را به اين روز درآورده است، به حتم بايد آن را يكي از مستندات جنگ به شمار آوريم. يك جور موزه طبيعي كه شايسته نيست در چنين حال نزاري رها شود و حدالمقدور ميشد با پرچمها و بنرها و كمي تميزكاري آن را آماده بازديد كاروانهاي راهيان نور كرد. اقامت ما در ابوذر يك شب طول ميكشد و روز بعد دوباره به كرمانشاه برميگرديم.
هنوز ايستادهايمصبح آخرين روز از سفر، به ديدار امير فرهاد آريانفر فرمانده قرارگاه منطقهاي غرب كشور (كرمانشاه و ايلام) ميرويم. امير خود از يادگاران دفاع مقدس است و چندين سال به عنوان داوطلب بسيجي و چندين سال نيز به عنوان يك ارتشي در مناطق جنگي حضور داشته و عمليات متعددي را پشت سرگذاشته است.
امير آريانفر طي سخناني با اشاره به وفاداري ارتش ايران به آرمانهاي امام راحل ميگويد: «در اواخر دوران طاغوت حدود 100 نفر از افسران ارشد ارتش به دليل فعاليتهاي انقلابي در زندانهاي رژيم طاغوت به سر ميبردند. از اين بين حدود 30 نفر به اعدام محكوم شدند و مابقي به حبسهاي طولاني مدت. 15 نفر از اين عزيزان نيز به شهادت رسيدند.»
«شهيد سپهبد قرني» اولين شهيد ارتش بعد از انقلاب است كه امير آريانفر با ذكر نام وي ميافزايد: «بدنه ارتش چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن ماهيت اسلامي خود را بروز داده بود. از همين رو خيلي از جريانها به دنبال انحلال آن بودند كه حضرت امام با هوشياري مانع اين دسيسه شد. ارتش نيز پاسخ اعتماد امام را به خوبي داد و چه در جنگ و چه در شرايط كنوني همواره پشتيبان ولايت فقيه و ايران اسلامي بوده است. ما هنوز با تمام قدرت ايستادهايم.»
امير آريانفر خبر خوشي هم داشت به اين مضمون كه عمليات پاكسازي ميادين مين در غرب كشور به اتمام رسيده است و تنها مناطق محدودي از نوار مرزي هنوز آلوده به وجود مين هستند. مناطقي كه به دليل حساسيتها و ملاحظات مرزي امكان دسترسي به آنها وجود ندارد.
خلبان دوست داشتنيبه عنوان آخرين بخش از سفر به ديدار از پايگاه يكم رزمي هوانيروز كرمانشاه ميرويم. اين پايگاه كه در حومه شهر قرار دارد، بارها در جنگ تحميلي مورد هجوم هوايي دشمن قرار گرفته و در كلكسيون افتخارات استان كرمانشاه، جايگاه شايستهاي را به خود اختصاص داده است.
پايگاه يكم رزمي را بايد يكي از آمادهترين يگانهاي نظامي كشورمان بدانيم كه نه تنها در جنگ تحميلي بلكه در ساير رويدادها و حوادث نيز فعال بوده و ضربات خردكنندهاي را بر پيكره دشمنان وارد آورده است. دو سال پيش كه با امير يوسف قرباني فرمانده وقت اين پايگاه صحبت ميكردم، او از برخورد كبراهاي مستقر در اين پايگاه با فتنه پژاك و ضد انقلاب در شمالغرب كشور خبر داد و امسال نيز شنيديم كه خود امير قرباني در يك عمليات، تعدادي از عناصر گروهكها را به هلاكت رسانده است.
هنگام حضور ما در پايگاه يكم رزمي هوانيروز، مدتي ميشد كه امير قرباني ارتقا يافته و به عنوان فرمانده كل هوانيروز به تهران منتقل شده بود. به جاي او سرهنگ ستاد خلبان عزتالله زنديه به عنوان سرپرست پايگاه پذيراي كاروان رسانهاي شده است. در كنار سرهنگ زنديه يكي از قديميترين خلبانهاي هوانيروز سرتيپ سيدنظر محمدي فرمانده اسبق هوانيروز كرمانشاه ديده ميشود كه در آستانه 70 سالگي و پختگي، خاطرات خوبي را از دوران طولاني خدمتياش تعريف ميكند.
گفتوگوي ما با امير محمدي طولاني ميشود چراكه او از زمان حضور يگانهاي ارتش در ظفار عمان خاطره دارد تا حضورش در دفاع مقدس و عمليات گوناگون و نهايتاً شركت در عمليات مرصاد. امير محمدي از آن دست پيرمردهاي باصفا و دوست داشتني است كه هرچه با او گفتوگو ميكنيم سير نميشويم. به گفته يكي از بچهها، محمدي خلباني دوست داشتني است كه معلوم نيست با اين روحيه لطيف چطور هشت سال تمام در جنگ تحميلي حضور داشته است.
چند ساعت بعد دوباره به فرودگاه اشرفي اصفهاني كرمانشاه ميرويم تا عازم تهران شويم. سالها پيش همين مسير را رزمندگان بسياري طي كرده و برخي بازگشته بودند. رزمندگاني كه معلوم نيست چند نفر از آنها به شهادت رسيدند يا به مقام جانبازي نائل آمدند تا اكنون امنيت ايران اسلامي در سراسر خاورميانه مثالزدني باشد. جنگ اگرچه مملو از خشونت و سختي است، اما بلندنظري مرداني چون صيادها و شيروديها و پيچكها و وزواييها، آن را تبديل به گنجينهاي كرده است كه سالهاي سال بايد از آن نوشت و از آن آموخت.