نويسنده: حجتالاسلام مهدي حسينپور
بعد از احضار به دادگاه مجرمين به جرم خود اقرار كرده و مسئوليت اين كار را بر عهده گرفتند. متهم رديف اول، علت اطاعت نكردن از دستور مافوق را اين گونه بيان ميكند: من از او بهتر و برتر بودم. چرا به من دستور داده شد كه بايد بر او سجده كنم؟! من هرگز از اين فرمان پيروي نميكنم. متهم رديف دوم هم اين گونه توضيح ميدهد كه: چرا هديهاي كه او آورد پذيرفته شد ولي هديه من مورد قبول واقع نشد؟ من از او بهتر و برتر بودم. چون هديه من پذيرفته نشد، او را به قتل رساندم! با توجه به اقرارات صورت گرفته و شواهد و دلايل موجود و به حكم خداوند حكيم و قادر، هر دو متهم به حبس ابد، همراه با سختترين شكنجهها محكوم شدند. همچنين نام آنها را فاش ميكنيم تا عبرتي شوند براي ديگران. نام: ابليس، جرم: سرپيچي از دستور خداوند و سجده نكردن بر آدم، علت جرم: حسادت. اقرارنامه: انا خير منه، خلقتني من نار و خلقته من طين: من از او بهتر و برترم، من از آتش و او از خاك است. نام: قابيل، جرم: قتل برادر، علت جرم: حسادت. اقرارنامه: واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر قال لأَقتلنك... هنگامي كه دو فرزند آدم براي تقرب و نزديكي به خدا قرباني آوردند. اما از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. قابيل به برادرش گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت... .
پناه بر خدا از حسود و حسادتي كه در دل دارد. براي در امان بودن از شر حسود بايد سوره فلق را بخوانيم: و من شر حاسد اذا حسد.
حسد ايمان را ميخورد
چه بيماري خطرناكي است اين حسادت كه هزاران سال عبادت را بر باد ميدهد و كاري ميكند تا دستور مستقيم پروردگار انكار شود! و در نهايت، عذاب و خشم الهي، حكمي است كه از دادگاه عدالت خداوند صادر ميشود.
چه بيماري خطرناكي است اين حسادت كه قابيل حاضر ميشود، برادر خود كه بر او برتري داده شده بود را به قتل برساند و تا آنجايي پيش رود كه از يك حيوان (كلاغ) درس بگيرد كه چگونه جنازه را در زمين دفن كند! پناه بر خدا از حسادت كه ايمان را همچون لقمهاي چرب ميبلعد.
از بيانات امام صادق(ع) است كه فرمودند: «همانا حسد، ايمان را ميخورد چنانكه آتش هيزم را ميخورد».
حسادت يك بيماري مزمن است كه جاده هلاكت را صاف ميكند و خورهاي است كه در كمين وجود همه ما است. اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايند:«الحسد داءٌ عياء لايزول الا بهلك الحاسد او موت المحسود»: «حسادت مريضي مزمني است كه درمان نميشود، مگر با هلاكت حسادتكننده يا مرگ حسادت شونده».
مگر نشنيدهايم كه فرزندان يعقوب نبي با برادرشان كه برگزيده خدا بود چه كردند؟ آيا دليلي جز حسادت وجود داشت كه باعث شد آنها ايمانشان را فاسد و حكم به قتل برادر صادر كنند! وقتي فرزندان يعقوب احساس كردند كه پدرشان يوسف را بيشتر از آنها دوست دارد. حسادت در وجودشان جوانه زد و نتايج شومي را به بار آورد كه از جمله آن نتايج شوم ميتوان به اين موارد اشاره كرد: به گناه افتادن فرزندان حضرت يعقوب، صادر كردن حكم قتل برادر، دوري چندين ساله پدر از فرزند، به بردگي فروختن حضرت يوسف، نابينا شدن حضرت يعقوب، بياحترامي فرزندان به پدر و به حضرت يعقوب گفتن كه: «تو در گمراهي هستي!»
حسادت آنچنان خطرناك است كه خداوند در آيه 27 سوره مائده به پيامبرش دستور ميدهد: واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق قال لأَقتلنك: ماجراي دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را به درستي براي همگان بخوان. در آن هنگام كه هر كدام، كاري براي تقرب به پروردگار انجام دادند اما از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. همين موضوع سبب شد تا برادري كه عملش قبول نشده ديگري را تهديد به قتل كند و سوگند ياد كند كه تو را خواهم كشت!
حسادت، زندگيها را به نابودي دعوت ميكند. بايد توجه داشته باشيم كه برانگيختن حس حسادت در افراد، چه عواقب شومي را به دنبال خواهد داشت. دانشآموزي را ميديدم كه به خون پسرعمو و برادرش تشنه بود و هر كاري براي از بين بردن آنها انجام ميداد! خودش هم از شدت ناراحتي و خشم به شدت رنج ميبرد و درسهايش به طرز عجيبي ضعيف شده بود! بعد از جلسات مختلف با او و با خانوادهاش، متوجه مطلب ناراحتكنندهاي شدم! متأسفانه مادر او و مادربزرگش، دائماً او را با پسرعمو و برادرش مقايسه ميكردند و ميگفتند كه تو چرا مثل اينها نيستي! ببين اينها چقدر از تو بهترند! آنها با برانگيختن آتش حسادت در وجود آن فرزند بيگناه، هم او و هم پسرعمو و برادرش را در معرض خطر و نابودي قرار داده بودند.
خانم محترمي كه راه چاره را در جدايي و طلاق ميديد، ميگفت: شوهرم دائماً از خانمهاي محل كار يا خانمهاي اقوام سخن ميگفت و خواسته يا ناخواسته آنها را به رخ من ميكشيد! اين كار آنقدر ادامه يافت كه اكنون شوهرم تحمل مرا بريده و ديگر طاقت شنيدن اين حرفها را ندارم. زني كه حس مالكيت نسبت به همسر و زندگياش دارد اكنون احساس خطر ميكند و شعلههاي حسادت در وجودش زبانه ميكشد.
حسادتهاي اشتباهي
اكنون به چند مورد از حسادتهايي كه ناخواسته در زندگيها ايجاد ميشود، اشاره ميكنم. از وقتي فرزندمان به دنيا آمده، همسرم كمتر به من توجه ميكند. احساس ميكنم علاقهاش به من كمتر شده و فرزندش را بيشتر از من دوست دارد! احساس ميكنم من فرزند واقعي آنها نيستم! چون آنها كمتر به حرفهايم گوش ميدهند و خيلي كم به من توجه دارند. خوش به حال خواهرم كه مورد توجه پدر و مادر است! از وقتي داداش كوچولو به دنيا آمده، مامان و بابا كمتر به من توجه ميكنند. حس ميكنم، او جاي مرا گرفته. از او بدم ميآيد! دوست دارم شاگرد زرنگ كلاسمان را از مدرسه پرت كنم بيرون! همه معلمها به او توجه دارند و دائم از اون تعريف ميكنند! آمدند شامشان را خوردند، بعد نشستند يكسره از مال و اموالشان تعريف ميكنند. با خودشان چه فكري كردند؟! اون از خانمش كه از اول تا آخر پز سرويس طلا و جهيزيه دخترش را ميداد و آن هم از خودش كه از خانه و ماشينش ميگفت. صبر كن دفعه بعدي كه دعوتشان كرديم نشانشان ميدهم! ببين، من ديگه خانه مامانت نميآيم! هر دفعه كه رفتيم خانهشان، مامانت نشسته از اول تا آخر، از آن يكي عروسش تعريف ميكند كه حرص مرا دربياورد! ديگر حق نداري بروي خانه داداشت!
لحظه فراموش نشدني
هيچگاه نصيحتها و سفارشات پدرانه و دلسوزانه آن عالم فرزانه را از ياد نميبرم. وقتي عمامه رسول خدا را بر سرم ميگذاشت و مرا ملبس به لباس روحانيت ميكرد، دائماً مرا سفارش ميكرد: حسادت، حسادت، حسادت !فرزندم، مراقب حسادت باش. نكند خداي ناكرده به بلاي حسادت گرفتار شوي كه ايمانت را از دست خواهي داد. حسادت همچون آتش، ايمانت را ميبلعد. وقتي ايمانت را گرفت، زندگي، همسر، فرزند، پدر و مادر، به واژههايي نامفهوم تبديل خواهند شد. پناه ميبرم به خدا، از شر حسود و شعلههاي حسد.