کد خبر: 841570
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۱
«روايتي از تعامل انقلابي ياران موافق در مشهد» در گفت‌وشنود با زنده‌ياد آيت‌الله عباس واعظ طبسي
سال گذشته در چنين روزهايي، يكي از پيشتازان و سابقون نهضت اسلامي روي در نقاب خاك كشيد و...
احمدرضا صدری

سال گذشته در چنين روزهايي، يكي از پيشتازان و سابقون نهضت اسلامي روي در نقاب خاك كشيد و رهبري و مردم انقلابي را به سوگ خويش نشاند. عالم مجاهد مرحوم آيتالله حاج شيخ عباس واعظ طبسي (قده)، چهرهاي بود كه سالها پيش از آغاز نهضت اسلامي و در دوران نوجواني، فعاليتهاي مبارزاتي خود را آغاز و سپس در تعامل با رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيتالله العظمي خامنهاي و شهيد حجتالاسلام و المسلمين سيدعبدالكريم هاشمي نژاد، به اين مسير تداوم بخشيد. آن مرحوم در گفت و شنودي كه پيش رو داريد، به پارهاي از خاطرات مبارزاتي خويش در شهر مشهد اشاره كرده است. اميد ميبريم كه انتشار اين سند تاريخي، تاريخپژوهان انقلاب و علاقهمندان را مفيد و مقبول افتد.

   ***

جنابعالي، رهبرمعظم انقلاب و شهيد سيدعبدالكريم هاشمينژاد، محورهاي اصلي مبارزه در مشهد بوديد. از نحوه شكلگيري اين جمع سه نفره و شيوههاي مبارزاتيتان در آن دوران برايمان بفرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم. ما سه تن، در واقع يك تن واحد را تشكيل ميداديم. حضرت آقا و شهيد هاشمينژاد، در آغاز در قم بودند، بعد كه به مشهد آمدند، جلسات مشتركي را در منزل مرحوم مهامي و شهيد هاشمينژاد و گاهي منزل حضرت آقا تشكيل ميداديم. ما در شبهاي پنجشنبه اول هر ماه، روضه داشتيم كه معمولاً هم هر دو بزرگوار شركت ميكردند.

در جلساتي كه در منازل تشكيل ميشد، معمولاً مسائل اجتماعي مطرح ميشدند. يك سلسله جلسات خصوصي هم قبل از ظهرهاي پنجشنبه داشتيم كه فقط ما سه نفر در آن شركت ميكرديم و مسائل خاص و حساسي در آن مطرح ميشدند كه در نوع فعاليت و مسير مبارزاتي ما چه در داخل حوزه، چه خارج از آن نقش تعيينكننده داشتند. در يكي از جلسات خدمت عزيزان عرض كردم: براي اينكه نيت و انگيزه ما در مبارزات كاملاً خاص باشد و به دنبال مسئلهاي جز مبارزه نباشيم، بياييد سوگند تعهدآوري را ياد كنيم. ابتدا من و حضرت آقا اين سوگند را ياد كرديم با اين تعهد كه براي تشكيل حكومت اسلامي و ترويج مرجعيت امام، از هيچ تلاشي فروگذار نكنيم. بعد هم صحبتي با شهيد هاشمينژاد داشتيم و ايشان هم سوگند ياد كرد. ما در اين سوگند، سه نفر شديم.

درچه سالي؟

يك سال قبل از پيروزي انقلاب.

مفاد اين تعهد چه بود؟

سوگند ياد كرديم كه اولاً: تمام نيروي فكري و جسمي خود را وقف پيروزي انقلاب كنيم. ثانياً: به امام و انقلاب اسلامي وفادار باشيم و در اين راه از هيچ چيزي، ترس به دل راه ندهيم و ثالثاً: هر يك ديگري را مثل خود بداند و هرگز گله و شكايتي نداشته باشيم. به همين دليل، هميشه آبرو و احترام ديگري را بر خود مقدم ميداشتيم و هرگز پيش نيامد از يكديگر كدورتي به دل بگيريم و به همين دليل اشاره كردم كه در واقع، سه روح در يك جسم بوديم! به همين دليل هم توانستيم براي طلبهها، به عنوان محور حركت قرار بگيريم و در خط امام، بدون تزلزل و ترديد قدم برداريم و مبارزات را در مشهد به سر منزل مقصود برسانيم.

مگر روزي كه قسم ياد كرديد مطمئن بوديد انقلاب خواهد شد و حكومت اسلامي تشكيل ميشود؟

خير، هيچكس تصورش را نميكرد كه مبارزات به آن سرعت به نتيجه برسد و انقلاب پيروز شود، اما قسم خورده بوديم براي تشكيل حكومت اسلامي و ترويج مرجعيت و رهبري امام تلاش كنيم و همين كار را هم ميكرديم. در آن سالها، نذر جالبي هم كرده بودم و هر وقت به حرم حضرت رضا(ع) مشرف ميشدم، خدمت آقا عرض ميكردم:«از شما درخواست ميكنم روزي براي رفتن به سفر حج استطاعت مالي پيدا كنم كه در ايران حكومت اسلامي تشكيل شده باشد.» حضرت عنايت فرمودند و توانستم در سال 1360 به حج مشرف شوم.

در زماني كه اين تعهد را به يكديگر سپرديد، در چه سطحي در حوزه بوديد؟

هر سه در سطوح عالي حوزه تدريس ميكرديم. آقا مكاسب ميگفتند، شهيد هاشمينژاد كفايه ميگفت و من هم رسائل ميگفتم. اگر ما سه نفر تدريس را تعطيل ميكرديم، قطعاً درس مرحوم آقاي ميلاني هم تعطيل ميشد. تأثيرات اين سه درس و طلاب شركتكننده در آن، در حوزه مشهد كاملاً نمايان بود.

چه عاملي سبب شد به فكر تشكيل اين گروه سه نفره بيفتيد؟

ماجرا به سال 1342 برميگردد كه براي سومين بار بازداشت شدم.

علت بازداشتتان چه بود؟

حضرت امام را از زندان و حصر به منزلشان در قم برگرداندند. بنده به عنوان نماينده حوزه علميه مشهد، همراه با برخي از اساتيد خدمت امام رفتيم. در آنجا به بنده تكليف شد از سوي ديگران صحبت كنم. در قم غوغايي بود و منزل امام هم از جمعيت موج ميزد. بنده نيمساعتي درباره 15 خرداد حرف زدم و حضرت امام اشك ريختند! آن روز خدمت ايشان عرض كردم: « به راهي كه شما برگزيدهايد، ايمان قلبي دارم و اگر ضرورت پيش بيايد، حاضرم پسر دو سالهام را به انقلاب و اسلام تقديم كنم. به نمايندگي از مردم مشهد و خراسان آمدهام تا با شما بيعت كنم.»

واكنش رژيم به اين سخنراني چه بود؟

بعد از آن سخنراني، مرا دستگير كردند و به زندان قزلقلعه تهران آوردند. مدتي در آنجا بودم و بعد به زندان موقت شهرباني - كه يكي، دو ماه بعد كميته مشترك ناميده شد- منتقل شدم. پس از اينكه از زندان آزاد شدم، مجدداً خدمت حضرت امام رفتم و عرض كردم: «سه، چهار ماه پيش، خدمت شما چنين عرايضي داشتم و به زندان افتادم و حالا آمدهام بگويم بر همان عهد و پيمان هستم و هر امري كه بفرماييد، امتثال امر خواهم كرد». امام فرمودند: «شما جوان هستيد و لازمه جواني، آمادگي هميشگي براي پيكار و مبارزه است. با اينكه پيرمرد هستم، ولي از آن علما و فقهايي كه اسلام را عبادت و رفتن به حرم و بازگشتن به خانه و بيتوجهي به مسائلي كه بر سر امت اسلامي مي‌‌دانند، نيستم و اگر بدانم مسئلهاي خلاف مصالح مردم و اسلام پيش آمده است، به خيابان خواهم آمد و فرياد ميزنم!»

اين سخنان امام نيروي عجيبي را در روح و جانم دميد و هنگامي كه به مشهد بازگشتم، در هر جمعي اين بيانات را تكرار ميكردم كه بسيار تأثيرگذار بود و عامل تحرك عميق و مؤثر در حوزههاي علميه و مردم ميشد. امام فرموده بودند:«به آقايان علما در مشهد بگوييد: اگر هيچ حرف و كاري هم باهم ندارند، هفتهاي يك بار دور هم جمع شوند و مطمئن باشند نفس تشكيل چنين جلساتي، رژيم را به وحشت مياندازد و زمينه را براي وحدت روحانيون و آگاهي از نظريات يكديگر فراهم ميسازد.» اين پيام سبب شد با برادران بزرگوارم حضرت آقا و شهيد هاشمينژاد، ارتباط صميمانهتري برقرار كنيم.

اشارهاي به ويژگيهاي شهيد هاشمينژاد كنيد؟با عنايت به اينكه در عرصههاي مبارزاتي و اجتماعي فراواني با ايشان همراه بوديد؟

بنده ايشان را براي اولين بار، در مدرسه نواب ديدم و از آن پس در درس آيتالله حاج شيخ مجتبي قزويني، با نظرات يكديگر بيشتر آشنا شديم و باب مراوده ما با ايشان گشوده شد و در منزل اين شهيد بزرگوار، نشستهاي خودماني زيادي داشتيم. شهيد هاشمينژاد علاقهمند بود در مشهد جلسات سخنراني داشته باشد، ولي در آن مقطع هنوز كسي ايشان را نميشناخت. با كمك دوستان براي ايشان مجالس سخنراني ترتيب داديم و هنوز زمان زيادي نگذشته بود، كه مجالس سخنراني ايشان پر از جمعيت شد! ايشان تقريباً از سالهاي 1339، 1340، به عنوان يك سخنران قوي و فاضل در مشهد شناخته شد. علاوه بر آن در كانون بحث و انتقاد ديني هم نقش زيادي داشت و جوانان زيادي را جذب كانون كرد. علاوه بر سخنراني، كتابهاي مفيدي را هم تأليف كرد. به نسل جوان بسيار توجه داشت و ميگفت:«بايد با سخنراني، تشكيل محافل رسمي و علني و تأليف كتاب، معارف اسلامي و افكار امام را براي جوانان تشريح كرد». به تشكيل حزب هم اعتقاد زيادي داشت. بسيار سليمالنفس، اهل توسل، دعا و ذكر بود و به ائمه اطهار(ع) عشق ميورزيد. خطيبي توانا با درك بالاي سياسي و آشنا با فنون مبارزه بود و انصافاً در آگاهيبخشي به مردم، بهويژه جوانان نقش بسيار برجستهاي داشت.

آيا در دوران زندان هم با ايشان ارتباط داشتيد؟

بله، از شش باري كه به زندان رفتم، دو بار با ايشان همزنداني بودم كه يك بار آن، در پادگان مشهد بود. با اينكه زندان بسيار تاريك، مرطوب، كوچك و آزاردهندهاي بود، ولي چون سلولهايمان در كنار هم قرار داشت و صداي هم را ميشنيديم و در وقت هواخوري هم گاهي همديگر را ميديديم، خيلي خوش ميگذشت، طوري كه وقتي از زندان آزاد شدم و ايشان هنوز در زندان بود، بسيار احساس دلتنگي داشتم و تازه حس ميكردم در زندان هستم!

در سال 1340 هم كه مجبور شدم مدتي به صورت مخفي زندگي كنم، فقط شهيد هاشمينژاد بود كه به ديدنم ميآمد و فقط او بود كه محل اختفايم را ميدانست. گاهي صبحها ميآمد و پيشم ميماند و ناهار را با هم ميخورديم و درباره مسائل مختلف اجتماعي و سياسي صحبت ميكرديم.

در آن دوره مقام معظم رهبري در مشهد نبودند؟

خير، ايشان براي مدتي در مشهد نبودند. من هميشه منتظر بودم شهيد هاشمينژاد در ساعت 9صبح بيايد و با هم صحبت كنيم. ايام بسيار خوشي بود. در سالهاي 1355 و 1356 هم حدود يك سال و نيم با شهيد هاشمينژاد همخانه بوديم و در اين مدت، بيش از پيش به خصوصيات اخلاقي برجسته ايشان پي بردم. من ناراحتي كمر دارم، بهطوري كه وقتي درد شديد ميشود، حتي قادر نيستم از جا بلند شوم و وضو بگيرم! شهيد هاشمينژاد، چه موقعي كه در زندان بوديم و چه در اين ايام، از من پرستاري ميكرد و حتي لحظهاي هم خم به ابرو نميآورد! ايشان واقعاً آدم با ارزشي بود و از صميم دل، براي نجات انسانها از ورطه افكار انحرافي و التقاطي زحمت ميكشيد. از جمله براي جواناني كه به دام منافقين افتاده بودند، اما متأسفانه بسياري از آنها زير بار حرف حق نميرفتند. آخرالامر هم جان خود را بر سر اين هدف گذاشت.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در هنگام تشكيل حزب جمهوري اسلامي، از جنابعالي دعوت به عمل آمد؟

بله، قبل از پيروزي انقلاب، در تهران جلساتي براي بحث درباره اساسنامه و تشكيلات حزب برگزار شد  كه در جلسه اول و دوم از من دعوت شد و براي جلسات سوم و چهارم، به اتفاق شهيد هاشمينژاد به تهران رفتيم. اين جلسات تا پيروزي انقلاب ادامه داشت. همانطور كه اشاره كردم شهيد هاشمينژاد به تشكل و تحزب اعتقاد زيادي داشت و لذا هنگامي كه حزب جمهوري اعلام موجوديت كرد، ايشان به عنوان دبير حزب در خراسان انتخاب شد و رسماً كار خود را آغاز كرد.

از برخورد شهيد آيتالله بهشتي با موضوع تشكيل حزب جمهوري اسلامي، خاطرهاي را به ياد داريد؟

بله، يادم هست در اولين جلسهاي كه براي طرح و بررسي اساسنامه حزب تشكيل شد، ايشان از همه پرسيد: هدفشان چيست و ميخواهند چه مسيري را دنبال كنند؟ آيا به دنبال برطرف كردن اشكالات و اشتباهات هستند و ميخواهند به سراغ يك حكومت دموكراتيك بروند يا به دنبال يك انقلاب بنيادين و اصيل هستند و ميخواهند بر اساس معيارها و ارزشهاي اسلامي، حكومتي در اين مملكت تأسيس شود؟

بديهي است پاسخ همه، لزوم برپايي يك انقلاب بنيادين ديني و تشكيل يك حكومت اسلامي بود. شهيد بهشتي فرمود:«پس همگي براي شهادت آماده باشيد! يك انسان انقلابي و عاشق اسلام، كسي است كه مبارزه ميكند، ولو اينكه بداند شكست خواهد خورد! شايد اين حرف به نظر خيليها منطقي نباشد، اما معتقديم نفس مبارزه با استكبار جهاني و خدمت به اسلام، موضوعيت دارد و داراي حسن است و لذا حتي اگر مبارزه ظاهراً به پيروزي نرسد، همه موظف هستيم در راه آن تلاش كنيم. علم و دانش بسيار ارزشمند است، ولي امروز به سراغ كساني ميرويم كه تقواي بيشتري داشته و از خوف و خشيه الهي بيشتري برخوردار باشند». اين سخن بسيار مهم وجالبي بود كه ايشان در آن جلسه بيان كرد، آقاي بهشتي واقعاً در حرف و عمل، به آنچه ميگفت اعتقاد داشت.

در ماجراهاي اختلاف با بنيصدر، برخورد ايشان را چگونه ديديد؟

در جلساتي كه با حضور شهيد بهشتي، حضرت آقا، شهيد هاشمينژاد و بنده تشكيل ميشد، گاهي بر اثر فضايي كه دولت موقت و پس از آن بنيصدر ايجاد كرده بودند، بحثهايي مطرح ميشد، ولي حتي يك بار هم از شهيد بهشتي كلمهاي كه بوي گلايه يا اهانت بدهد، نشنيدم. ايشان هميشه وقار و طمأنينه خاصي داشت و ابداً وارد اينگونه مباحث نميشد. اين بحثها بيشتر در سطح هواداران جريان داشت تا خودايشان!

از دوران دفاع مقدس برايمان بگوييد. در آن دوره چگونه به جنگ كمك ميكرديد؟

حضرت آقا كه عهدهدار مسئوليتهاي سنگين بودند و طبيعتاً ايشان را كمتر ميديديم و بيشتر با شهيد هاشمينژاد فعاليت ميكرديم. ايشان بسيار در توجه دادن افكار و انديشههاي جوانان به ضرورت دفاع از انقلاب و نظام تلاش ميكرد و معتقد بود بايد براي جنگ سرمايهگذاري كرد. در گردآوري كمكهاي مردمي هم تلاش زيادي ميكرد و همراه با ايشان، براي جمعآوري اين كمكها حساب مشتركي را باز كرديم. ايشان در طول مدت آغاز جنگ تا زمان شهادت، چندين بار به جبهه رفت و معتقد بود روحانيون بايد در جبههها حضور يابند تا رزمندگان اطمينان قلب پيدا كنند كه روحانيت هم در برابر جنگ احساس وظيفه ميكند و از هيچ تلاشي دريغ نميكند. خدا رحمتش كند براي حفظ كردن جوانان در خط امام از هيچ كوششي دريغ نميكرد و از جان و دل مايه ميگذاشت. شهادت ايشان واقعاً خيلي برايم سنگين بود.

چطور از شهادت ايشان باخبر شديد؟

در مكه مشغول انجام فرايض حج بودم. البته قبل از آن، يك شب خواب ديدم شهيد بهشتي به مشهد آمده و در صحن امام با شهيد هاشمينژاد مشغول صحبت است. وارد شدم كه با آنها صحبت كنم. شهيد بهشتي با چهرهاي خندان و با فروتني جلو آمد و گفت: «فعلاً با شما كاري نداريم، شما تشريف داشته باشيد، من با آقاي هاشمينژاد عرض خصوصي دارم!» دو روز بعد از اين خواب بود كه خبر شهادت آقاي هاشمينژاد را شنيدم و بسيار متأثر شدم، چون برادر دلسوز و دوستي شفيق را از دست دادم و احساس كردم انقلاب سرمايهاي ارزشمند و بسيار مفيد را از دست داده است. ايشان واقعاً همچون يك سد محكم در برابر افكار التقاطي و ضد انقلاب مقاومت ميكرد. انسان بسيار مسئولي بود، وظايف و تكاليف خود را بهدرستي ميشناخت و همواره براي شهادت آماده بود.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار