کد خبر: 841286
تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۵
«روايتي ناب از واپسين فصل حيات خسرو گلسرخي» در گفت‌وشنود با محمدحسن رجبي
روزهايي كه بر ما سپري گشت، تداعي‌گر سالروز اعدام خسرو گلسرخي بود كه در دوران خود....
محمدرضا كائيني

روزهايي كه بر ما سپري گشت، تداعيگر سالروز اعدام خسرو گلسرخي بود كه در دوران خود، تأثير عاطفي و سياسي فراواني بر مردم نهاد. ماهيت فكري و عملي گلسرخي با گذشت 43 سال از مرگ او، همچنان از محملهاي گفتوگو ميان جريانات اسلامي و چپ به شمار ميرود. به همين مناسبت و در شناخت بيشتر از اين مبارز عصيانگر، با محمدحسن رجبي پژوهشگر تاريخ معاصر - كه مدتي را دركميته مشترك و زندان قصر با گلسرخي سپري كرده است - گفتوشنودي انجام دادهايم كه نتيجه آن را پيش رو داريد.

  

جنابعالي در دوران زندان با مرحوم خسرو گلسرخي همبند بوديد. از آن روزها برايمان بگوييد.

بسم الله الرحمن الرحيم. بنده در 24 خرداد سال 1352 دستگير و در سلول انفرادي كميته مشترك زنداني شدم. هشت روز در انفرادي بودم و سه بار بازجويي شدم. بعد مرا به سلول بزرگتري منتقل كردند كه از لولههايش معلوم بود قبلاً دستشويي بوده است! در آنجا بود كه يك ماه با مرحوم خسرو گلسرخي همسلول بودم. پس از يك ماه هم، ما را به قرنطينه زندان قصر و بعد هم به زندان شماره 4 منتقل كردند.

مجموعاً چند ماه با هم زنداني بوديد؟

حدود پنج ماه، ولي خاطراتم از ايشان، بيشتر به زندان كميته مشترك برميگردد كه شبانهروز با هم بوديم، البته همراه با 13 نفر ديگر. آن هم در گرماي وحشتناك تابستان كه نه وسيله خنككنندهاي بود و نه حتي روزنهاي كه از آن بفهميم روز و شب چه موقع ميرسند و ميروند!

در زندان معمولاً زندانيها از ترس جاسوس به هم اعتماد نميكنند. چقدر طول كشيد تا مرحوم گلسرخي به شما اعتماد كند و با شما انس بگيرد؟

همينطور است، در زندان كسي به كسي اعتماد نميكند و مدتها طول ميكشد تا مطمئن شويد طرف خبرچين نيست، اما خوشبختانه مرحوم گلسرخي به محض اينكه وارد سلول شدم، به من اعتماد كرد و به استقبالم آمد. در آن روزها، من فقط 17 سال داشتم و جثهام به نسبت سن و سالم، كوچكتر هم بود. وارد سلول كه شدم، افرادي كه آنجا بودند با شك و ترديد نگاهم كردند، چون خيلي كوچك بودم و احساس ميكردند معلوم نيست چگونه بازجويي را جواب دادهام يا اصلاً معلوم نيست چه كارهام و شايد خبرچين ساواك باشم و خلاصه در مجموع مرا تحويل نگرفتند، ولي ايشان با رويي گشاده پيش آمد و پرسيد:«كي دستگير شدي؟» جواب دادم: «هشت روز پيش.» سؤال كرد: «به چه جرمي؟» جواب دادم: «اعلاميه.» خود ايشان هم اصراري به دانستن جزئيات نداشت و با همين يك كلمه، اعلاميه قانع شد و ديگر چيزي نپرسيد. ايشان فقط ميخواست به من آموزش بدهد كه اگر دوباره تو را براي بازجويي بردند، به اين شكل بازجويي پس بده! البته نكاتي را كه ميگفت، از قبل بلد بودم و بازجوييهايم را هم پس داده بودم، اما دلسوزي و همراهي ايشان برايم جالب بود.

او كي دستگير شده بود؟

سه، چهار ماه قبل از من و در اسفند سال 1351.

گلسرخي در برخورد اول، چه تأثيري روي شما گذاشت؟

همانطور كه اشاره كردم، قبل از اينكه به زندان بيفتم، با مطالعه جزوات و از طريق كساني كه از زندان آزاد ميشدند، با فضاي زندان و بازجويي‌‌ها آشنايي پيدا كرده بودم، ولي جسارت و شهامت ايشان- كه بدون ذرهاي ترس اين چيزها را به من ميگفت- واقعاً برايم تازگي داشت و جالب بود. يك جور صميميت، صلابت و قاطعيت در كلامش وجود داشت كه احساس ميكردم دروغ نميگويد و ريا نميكند و با كمال صداقت حرف ميزند.

اين صلابتي كه ميگوييد در دفاعي هم كه در دادگاه كرد، آشكار بود. به شما گفت با او چه رفتاري كرده بودند؟

بله، ميگفت: وقتي او را گرفتند، حسابي شلاقش زدند تا صداي فرياد او را درآورند، ولي ميگفت: من حسرت يك آه را هم به دلشان گذاشتم و با اينكه دهانم پر از خون شده بود، دم برنياوردم تا نقطه ضعفي از من نداشته باشند!...

بهشدت ضد رژيم شاه بود و اين را آشكارا بيان ميكرد. بسيار انسان تأثيرگذاري بود و در سلول، برنامههايي را در بين زندانيها جا انداخته بود. مثلاً وقتي بازجو پشت در سلول ميآمد و از سوراخ در به داخل سلول نگاه ميكرد، همه زندانيها بياختيار از جا بلند ميشدند! او كاري كرده بود كه ديگر كسي جرئت نداشت بلند شود! حتي من هم كه نوجوان بودم، بلند نميشدم. ميگفت: وقتي از جا بلند ميشويد، اينها تصور ميكنند كسي هستند، در حالي كه هيچ چيزي نيستند! بازجو از حرصش به او ميگفت: «كچل! تو باز اينها را تحريك كردي؟»

بازجوي او چه كسي بود؟

منوچهري كه از بازجوهاي مهم كميته مشترك بود، ولي مرحوم گلسرخي كمترين ترسي از او نداشت و وقتي اين حرف را ميزد، نگاه غضبآلودي به او ميانداخت. ايشان در همان سلول 9 متري، برنامه نرمش و ورزش جمعي راه انداخته بود. جلو ميدويد و ما پشت سرش! رفتارش هم طوري بود كه زندانبانها جرئت نميكردند حرفي بزنند.

در آن هواي گرم و سلول تنگ، چطور ورزش ميكرديد؟

چارهاي نبود. بايد به هر شكل ممكن روحيه خود را حفظ ميكرديم، مخصوصاً در تابستانها، هواي سلول بهقدري خفهكننده ميشد كه بعضي از زندانيها براي اينكه بتوانند نفسي تازه كنند، داوطلب ميشدند و دستشوييها و ظرفها را ميشستند، زمينها را تي ميكشيدند يا به نگهبانها كمك ميكردند! در يك ماه و هشت روزي كه در كميته مشترك بوديم، فقط يك بار ما را به حمام بردند! آن هم حمام دستهجمعي و كلاً دو دقيقه! وضعيت هولناكي بود و بوي تعفن، همه ما را كلافه كرده بود!

با اين همه مرحوم گلسرخي اجازه نميداد از مسئولان زندان درخواست كنيم اجازه بدهند برويم و خود را بشوييم. ميگفت: «شما دانشجو، مهندس، روحاني و... هستيد و براي خودتان، شأن و منزلتي داريد و نبايد منت اينها را بكشيد كه خيال كنند كسي هستند». سعي ميكرد با ورزش و برنامههاي آموزشي، روحيه همه را بالا نگه دارد. بسيار صبور بود و حتي اگر يك سؤال را 10 بار هم از او ميپرسيدي، هر 10 بار با حوصله جواب ميداد! با همه راه ميآمد و رفتار و گفتار سادهلوحانه هيچكسي، او را از كوره در نميبرد. رفتار و گفتار خشن را فقط با بازجوها و زندانبانها داشت و در برابر بقيه ملايم و صبور بود.

چه شد با شما بيشتر از بقيه انس گرفت؟

ايشان در قم، نزد مادربزرگش بزرگ شده بود. ميگفت: در محله چهارمردان زندگي ميكرده و در مدرسه حكيم نظامي درس خوانده بود. به كبوتر و پرندهها، خيلي علاقه داشت. من هم در قم بزرگ شده بودم و خاطرات زياد و به هرحال، بيشتر از بقيه حرف براي گفتن داشتيم.

مرحوم پدرتان را ميشناخت؟

نه، ولي آثار ايشان را كم و بيش خوانده بود. در مدتي كه با ايشان در زندان بودم، كاملاً مطمئن شدم او ريشههاي مذهبي دارد، مخصوصاً مادر ايشان، زن پارسا و بسيار متديني بود. حس ميكردم به همه حرفهايي كه ميزند، عميقاً اعتقاد دارد. ويژگيهاي اخلاقي او نميتوانست حاصل آموزههاي ماركسيسم باشد. عميقاً به مبارزه با رژيم معتقد بود و به هر كسي كه در برابر استعمار و استبداد مقاومت و با آن مبارزه ميكرد، احترام ميگذاشت و از همه آنها نام ميبرد، مخصوصاً به مبارزاني كه از طبقات پايين جامعه برخاسته بودند، بيشتر احترام ميگذاشت. كساني كه به ماركسيسم معتقدند، معمولاً چنين ويژگيهايي ندارند. شخصيت حماسي خسرو گلسرخي، كاملاً ريشه در گرايشهاي معنوي و مذهبي ايشان داشت. پدربزرگ مادري ايشان روحاني بود و ميديدم ايشان كاملاً با آداب زندگي مذهبي آشناست. به همين دليل هم، با اينكه 12،10 سالي با هم تفاوت سني داشتيم، بين ما انس و الفت ايجاد شده بود.

درباره مسائل اسلامي هم با شما صحبتي ميكرد؟

بله، من در آن دوران، بيشتر كتابهاي مرحوم دكتر شريعتي و آقاي محمدرضا حكيمي را ميخواندم. با همين مطالعات، مخصوصاً سعي ميكردم چهرههايي را كه ميدانستم براي ايشان جذاب هستند، از جمله ابوذر، سلمان، مقداد، حجر بن عدي و... را تعريف كنم و بهويژه سعيام بر اين بود جملات زيبا و اديبانهاي را كه از مرحوم دكتر شريعتي به يادم مانده بود، برايش تكرار كنم. معمولاً چپيها با اعتقادات مسلمانها و مخصوصاً شعائر و آداب ديني آنها، برخورد درستي نداشتند، اما مرحوم گلسرخي موقعي كه ما نماز ميخوانديم، با كمال احترام در گوشهاي آرام مينشست و كوچكترين حركتي كه نشانه بياحترامي به جمع باشد، در او ديده نميشد. گاهي هم صبحها از زندانبان ميپرسيد: وقت نماز هست يا نه؟ و ما را بيدار ميكرد! يادم هست هر وقت از عدالتخواهي پيامبر(ص) و اصحاب ايشان يا از شهداي اسلام برايش ميگفتم، ميديدم كاملاً برايش تازگي دارد و تغيير روحيه و به اصطلاح شارژ شدنش را ميديدم. آثار ماركسيستي را كه حزب توده چاپ كرده بود و آثار طبري را خوانده بودم و درباره ماركسيسم اطلاعات خوبي داشتم و در نتيجه حرفهاي ايشان برايم تازگي نداشت و ميديدم ايشان هم مطالعات عميقي در ماركسيسم ندارد و اطلاعاتش در حد من است! ايشان هم، جذب ماركسيسمِ عملگرا در ايران شده بود. اساساً جريان چپ در ايران عمق علمي بالايي نداشت.

از زندگي شخصي خود هم با شما صحبت ميكرد؟

بله، ميگفت كجاها بوده و بعد به تهران آمده و كارگري كرده و در دورههاي شبانه درس خوانده و بعد هم با عاطفه گرگين، خواهر ايرج گرگين ازدواج كرده و زندگي سادهاي دارد. پسري هم به اسم «دامون» داشت كه آن موقع يعني در سال، 1352 حدوداً دو سالش بود. ميگفت: چند ماهي ميشودكه پسرش را نديده است! خبر نداشت شعري كه به نام «دامون» سروده بود، در نشريه «جنگ صدا» چاپ شده است و وقتي به او گفتم آن شعر را در آنجا خواندهام، خوشحال شد. نقدهاي او را درباره نقاشي و تئاتر در مطبوعات خوانده بودم و ميدانستم از تجملگرايي و روشنفكراني كه به قول خودش، دستگيره توالتشان از طلا بود، نفرت داشت. من هم باورم شده بود كه واقعاً همينطور است و وقتي از او پرسيدم كه آيا واقعاً دستگيره دستشويي منزل احمد شاملو از طلاست؟ خنديد و گفت: مثل عرض كردم! از روشنفكران عافيتطلب و دور از مردم بيزار بود.

در زندان قصر هم رابطه صميمي شما ادامه يافت؟

در زندان قصر، آزادي عمل بيشتري داشتيم و حياطي داشت كه دستكم ميتوانستيم در هواي آزاد آن نفس بكشيم، اما در آنجا دودستگي حاكم بود و به قول خودشان «نمازخوان»ها و «نمازنخوان»ها را از هم جدا كرده بودند. برايم خيلي سخت بود از مرحوم گلسرخي جدا شوم، چون به ما گفته بودند: باغير مذهبيها حتي حرف هم نزنيد، ولي بيآنكه به ايشان بگويم زندانيهاي مذهبي چنين حكمي كردهاند، كم و بيش به دوستي با ايشان ادامه دادم. احساس ميكردم خود ايشان هم با چپيها انس و الفت چنداني ندارد. افكارش بيشتر شبيه زندانيان سياسي دوره رضاشاه بود. از فرخي يزدي خيلي حرف ميزد. حس ميكردم خيلي تنهاست، در حالي كه در زندان قصر منعي براي صحبت كردن با ديگران وجود نداشت. خيلي سعي ميكردم به مذهبيها بگويم: ايشان در زندان كميته چطور به مذهبيها كمك ميكرد و روحيه همه را بالا نگه ميداشت، اما فضا بهقدري سنگين بود كه نميشد اين حرفها را زد. گاهي ميگفت: «رجبي جان! بيا با هم قدم بزنيم!»

درباره دستگيرياش چه مي‌‌گفت؟

ميگفت: جمع دوستانهاي داشتيم و يك بار يك نفر - كه از تلويزيون براي فيلمبرداري به دربار ميرفت - گفت: اگر در دوربين هفتتير بگذاريم و در حال مصاحبه با فرح، او را گروگان بگيريم، چطور ميشود؟ ميتوانيم با اين كار، افكار عمومي جهان را متوجه كنيم و بخواهيم زندانيان سياسي را آزاد كنند!... به خاطر همين حرف، كل آن جمع را دستگير ميكنند و به آنها ميگويند: اگر بياييد و معذرتخواهي كنيد، نهايتاً دو سال زنداني ميشويد، وگرنه اعدامتان ميكنيم! من هم گفتم: حاضرم بميرم، ولي ننگ عذرخواهي را قبول نميكنم. بعد هم به او گفته بودند: اگر قبول كني، چون برادر خانمت جزو كلهگندههاي تلويزيون است، پست خوبي هم در تلويزيون به تو ميدهيم... كه قبول نكرد.

آيا گلسرخي به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت؟

خير، ميگفت: جامعه ايران هنوز به آگاهي سياسي لازم نرسيده و مبارزه مسلحانه ممكن است بين گروههاي مسلح و مردم، فاصله ايجاد كند و انقلاب سياسي - اجتماعي ايران را به تأخير بيندازد.

گروههايي كه به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند، با او چه برخوردي ميكردند؟

گروههاي چپ، بهخصوص فدائيان خلق و مجاهدين خلق، او را بايكوت كرده بودند! و عملاً تنها بود. ميگفتند: عقايد او ريويزيونيستي است... كه در واقع، به منزله ارتداد تلقي ميشد. يكي از دلايل مرتد بودن ايشان هم اين بود كه زخم معده داشت! ميگفتند: اين مرضِ خردهبورژواهاست! بنده خدا نميتوانست آن آشهاي كذايي را- كه در آن بند كفش، كابل و حتي تيغ صورتتراشي هم پيدا ميشد و يك وجب روغن روي آنها بود- بخورد و نان و شير، يا نان و خرما ميخورد و مسخرهاش ميكردند و ميگفتند: آدم انقلابي بايد بتواند هر چيزي را بخورد و اينها ادا و اطوارهاي خرده بورژوازي است!

شما بايكوت نشديد؟

چرا، من از دو جهت بايكوت شدم! يكي به اين دليل كه با ايشان قدم ميزدم و رابطه دوستانهام را با ايشان حفظ كرده بودم و ديگر به اين دليل كه ميگفتند: اگر پدرت انقلابي است، چرا به زندان نيفتاده و شكنجه نشده است؟ چند ماه بعد، برادرم هم به زندان آمد و برايش تعريف كردم آقاي گلسرخي چه شخصيتي دارد و با ايشان هم دوست شد و از حالت بايكوت درآمد. مرا به هجده ماه زندان محكوم كردند، ولي چون سنم قانوني نبود، به شش ماه تبديل شد.

آخرين خاطرهاي را كه از مرحوم گلسرخي داريد، بيان كنيد.

آذر ماه بود و در حياط زندان شماره 4 قصر، سفره انداخته بوديم. مذهبيها و چپيها، جدا جدا غذا ميخوردند. ايشان بلند شد و آمد كنار ما نشست. مدتها بود كه همغذا نشده بوديم و خيلي خوشحال شدم. پرسيد: «كارت چه شد؟» جواب دادم: «قرار است 24 آذر آزاد شوم». در اين موقع ايشان را از زير 8 صدا زدند و گفتند: «لباسهايت را بردار و بيا!» ايشان روي شانهام زد و گفت: «رجبي جان! من رفتم و ديگر برنميگردم. مراقب خودت باش، خداحافظ!» ايشان رفت و من سه روز بعد آزاد شدم. كمي بعد روزنامهها نوشتند: قرار است خسرو گلسرخي را محاكمه كنند. ميدانيد كه همه گروه لاشايي، از جمله رضا براهني عذرخواهي كرده بودند و بسياري از چپها هم - كه او را مسخره ميكردند- توبهنامه نوشته بودند، اما او مردانه ايستاد و از مردم خود دفاع كرد و حتي لحظهاي تزلزل و ترديد به خرج نداد.

 از اينكه در آن سن كم، با ايشان آشنا شدم، بسيار خدا را شكر ميكنم، چون شهامت، رفتار و ويژگيهاي اخلاقي ايشان، خيلي رويم تأثير گذاشت. روحش شاد.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد. 

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار