کد خبر: 839798
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۸
«جلوه‌هايي از منش سياسي و اخلاقي شهيد آيت‌الله فضل‌الله محلاتي» در گفت‌و‌شنود با محمود مهدي‌زاده‌محلاتي
نام شهيد آيت‌الله حاج شيخ فضل‌الله محلاتي براي مجموعه انقلابيون، خاطره‌انگيز و الهام‌بخش است...
احمدرضا صدري

نام شهيد آيتالله حاج شيخ فضلالله محلاتي براي مجموعه انقلابيون به ويژه نسل اول پاسداران انقلاب اسلامي، خاطرهانگيز و الهامبخش است. ايمان و انگيزه و نيز شور خدمت، از جمله خصالي بود كه بيش از هر چيز در آن روحاني مبارز نمود داشت. در سالروز شهادت آن بزرگوار و در تكريم ياد و نام او، با فرزندش جناب محمود مهديزاده محلاتي گفت و شنودي انجام دادهايم كه نتيجه آن را پيش روي داريد.


به عنوان نخستين سؤال، درآغاز بفرماييد كه پدر بزرگوارتان را بيشتر با چه ويژگيهايي به ياد ميآوريد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. شخصيت و زندگي مرحوم پدرم، از جنبههاي مختلف قابل بررسي، تأمل و شايسته الگوبرداري است. در واقع ايشان جمع اضداد بودند كه همين ويژگي به شخصيت ايشان جذابيت فوقالعادهاي ميداد.

يكي از ويژگيهاي برجسته مرحوم پدر، مردمداري و اشتياق خارقالعاده ايشان به خدمت و كمكرساني به مردم بود. ايشان در دوران قبل از انقلاب در كنار مشغلههاي فراوانشان، عادت داشتند هر روز ظهر يا قبل از نماز- كه اتوبوسي از محلات به قم ميآمد- به گاراژ بروند و ببينند آيا از همشهريهايشان، كسي هست كه در قم كسي يا جا و مكاني نداشته باشد، يا نياز به پزشك يا مشكل اداري داشته باشد و به او كمك كنند. اين ويژگي مرحوم پدر، تا آخر عمر شريفشان ادامه داشت. هر هفته دو سه نفر از محلات به خانه ما ميآمدند و مشكلاتشان را با ايشان مطرح ميكردند. حتي زماني كه ديگر ايشان نماينده مجلس نبودند و ديگران نماينده بودند، باز مردم محلات به خانه ما ميآمدند! سالها از شهادت مرحوم پدر ميگذرد، ولي وقتي به محلات ميرويد، ميبينيد كه عكس ايشان در اكثر خانهها و مغازهها هست! مردم به خاطر تواضع، مردمداري و عشق به خدمت، به ايشان ارادت بسيار داشتند و دارند.

به اساتيد و مدارج تحصيلي شهيد محلاتي اشاره كنيد؟

مرحوم پدر تحصيل حوزوي را در سنين پاييني شروع ميكنند و به همين دليل، هنوز 21 سال بيشتر نداشتند كه طي حكمي از سوي آيتالله بروجردي، براي تبليغ به تبريز اعزام ميشوند. همين موضوع نشان ميدهد ايشان فرد شاخصي بودهاند، چون نماينده آيتالله بروجردي قطعاً بايد داراي شايستگيها و ويژگيهاي خاصي ميبود.

به نظر شما چه عواملي موجب اين توفيقات شده بودند؟

ايشان در حوزه، حضوري جدي و فعال داشت و در كسب علوم ديني، ممارست و پشتكار شايان توجهي نشان ميداد. مرحوم پدر، شاگرد حضرت امام و علامه طباطبايي بودند و به مرحوم آيتالله سيد محمدتقي خوانساري، فوقالعاده علاقه داشتند. مرحوم پدر در عين حال كه در درس بسيار موفق بودند، همزمان به فعاليتهاي اجتماعي نيز ميپرداختند، از جمله زماني كه قرار شد جنازه رضاخان را در قم دفن كنند، با سه چهار نفر قرار ميگذارند در مدرسه فيضيه روي آن سكوي معروف، بروند و ذهن مردم را روشن كنند كه جلوي اين كار را بگيرند و طلبهها را هم تهييج كنند تا مانع از خاكسپاري جنازه رضاشاه در قم شوند. قرار ميگذارند وقتي يك نفرشان از سكو بالا ميرود و او را پايين ميكشند، بلافاصله يك نفر ديگر بالا برود و به روشنگري بپردازد. مرحوم پدر هم در صف نوبت بودهاند. همين مسئله نشان ميدهد ايشان با وجود سن كم، جزو افراد شاخص حوزه بودهاند.

ايشان در آن دوره، با كداميك از علما و مراجع ارتباط بيشتري داشتند؟

ايشان علاقه زيادي به حضرت امام داشتند. علاوه بر اين، با آيتالله سيد محمد تقي خوانساري و آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني در مسير مبارزه مرتبط و همراه بودند. پس از فوت آيتالله خوانساري و آيتالله بروجردي، در دستگاه و بيت امام بودند و به ايشان ارادت زيادي داشتند. خانه ما در كوچه يخچال قاضي، درست روبهروي منزل امام بود و ايشان در سال 1341، 1342 كه از زندان و حصر آزاد شدند، يك شب به منزل ما تشريف آوردند. البته من در آن دوره، خيلي كوچك بودم و فقط شلوغيها يادم هست. مردم جلوي خانه جمع شده بودند و وقتي متوجه شدند ايشان به خانه ما آمدهاند، ميخواستند به داخل خانه ما بريزند! جد مادريام آيتالله شهيدي هم در آن جلسه بودند. ايشان استاد مرحوم پدر و روحاني بزرگ محلات بودند و به دليل همين ويژگيها بود كه پدر داماد ايشان شدند.

از قديميترين خاطراتي كه پدرتان درباره مبارزه براي شما تعريف كردند، چيزي به ياد داريد؟

مرحوم پدر ميگفتند: در جريان ملي شدن نفت، ايشان در تبريز منبر ميروند. مأموران به طرف ايشان تيراندازي ميكنند و پدر براي اينكه تير به ايشان نخورد، خود را از منبر پايين مياندازند و سرشان ميشكند! اين خاطره برايشان جالب بود.

سلوك ايشان در خانواده و بين خويشاوندان چگونه بود؟

در ابتداي بحث عرض كردم مرحوم پدر جمع اضداد بودند. معمولاً كساني كه خيلي جدي درس ميخوانند، يا اهل مبارزه سياسي هستند، خيلي فرصت نميكنند به كارهاي ديگر برسند، ولي ايشان براي خانواده و جمعهاي فاميلي وقت ميگذاشتند و با نهايت خوشرويي در اين جمعها حضور مييافتند. قبل از انقلاب خانمهايي در فاميل ما بودند كه حجاب نداشتند و وقتي به خانه ما ميآمدند، حجاب نيمبندي را رعايت ميكردند. تصور ما از روحانيون اين است كه معمولاً به اين افراد روي خوشي نشان نميدهند، اما مرحوم پدر اينطور نبودند. به روي خودشان نميآوردند و اخم و ترشرويي نميكردند.

مرحوم پدر در خانواده، منبع و منشأ شادي بودند. بعد از اينكه آيتالله شهيدي فوت كردند، دايي ما هم به خانه ما آمدند و همگي با هم زندگي ميكرديم و خانه شلوغي داشتيم. مرحوم پدر كه به خانه ميآمدند، شادي در خانه ما شروع ميشد. ما دو خواهر و دو برادر بوديم كه دايي هم آمدند. برادر كوچكم ميثم بعد از انقلاب به دنيا آمد و آن موقع هنوز به دنيا نيامده بود. معمولاً وقتي پدرها به خانه ميآيند، بچهها دست از بازي و شوخي برميدارند، ولي وضع ما فرق ميكرد و تازه وقتي مرحوم پدر ميآمدند، شيطنت ما گل ميكرد!

خانواده شما در چه سالي به تهران مهاجرت كرد؟

در سال 1342. از ايام قديم، اهالي نطنز در تهران هيئت داشتند. معمولاً هم شغلشان دستفروشي بود و با دوچرخه ميل پرده و شلنگ ميآوردند و ميفروختند. آنها از مرحوم پدر خواسته بودند در هيئت آنها منبر بروند. ايشان در تهران منبري معروفي بودند. منبريهاي معروف همه جا نميرفتند و به اصطلاح شأن خود را حفظ ميكردند، اما پدر به اين چيزها اهميت نميدادند و هر جا كه احساس ميكردند حضور و سخنشان مفيد است، حضور مييافتند. گاهي هم ما را با خود ميبردند. كساني هم كه ماشين داشتند، زياد نبودند و ايشان ما را با اتوبوس ميبردند. در بعضي از مجالس شايد بيشتر از چهار نفر حضور نداشتند، اما حاجآقا مينشستند و چهار ساعت براي اين افراد صحبت ميكردند! مقيد بودند هر هفته به هيئتها بروند. فرقي هم نميكرد 2 هزار نفر پاي منبر باشند يا چهار نفر! ايشان بر خود فرض ميدانستند به تكليف عمل كنند. پس از دستگيري آيتالله انواري، ايشان بهجاي آن مرحوم، در مسجد چهل تن بازار- كه بسيار كوچك بود- نماز جماعت را اقامه ميكردند و اين كار را تا پايان حبس آقاي انواري انجام دادند. با كمك محلاتيها در سر آسياب دولاب، مسجدي ساخته بودند كه غروبها نماز جماعت را در آنجا اقامه ميكردند. خلاصه با نظم خاصي، وقت خود را بين مبارزات سياسي، فعاليتهاي ديني و اجتماعي و معاشرتهاي خانوادگي تقسيم كرده بودند و در كنار همه اينها، به مدرسه مروي هم ميرفتند تا درسشان را تا مرحله اجتهاد ادامه بدهند. در كتاب خاطرات ايشان- كه مركز اسناد چاپ كرده- بيش از هزار سند ساواك عليه ايشان ذكر شده است كه نشان ميدهد در زمينه فعاليتهاي سياسي نيز، كارآمد بودهاند. ما واقعاً گاهي از اينكه ميديديم ايشان حتي يك لحظه را هم تلف نميكنند، از بيتوجهي خودمان شرمنده ميشديم و سعي ميكرديم از ايشان سرمشق بگيريم.

براي انجام اين همه كار وقت كم نميآوردند؟

اين براي ما هم عجيب بود. مرحوم پدر از تمام علايق خود زده بودند. شش، شش و نيم صبح از خانه بيرون ميرفتند و 12 شب برميگشتند! دائماً در حال تلاش و تكاپو بودند. گاهي مادر اعتراض ميكردند كه: صبح ميرويد و شب ميآييد و اين بچهها را به جان من مياندازيد! ما هم بچههاي شلوغي بوديم. مرحوم پدر درباره تحصيل ما، بسيار حساس بودند و حتي اگر پول هم نداشتند، قرض ميكردند تا حتماً ما را در يك مدرسه خوبِ مذهبي ثبتنام كنند. يك سال در مدرسه علوي درس خوانديم، ولي بعد مرحوم پدر سر داستانِ آقاي حلبي و انجمن حجتيه، با آقاي علامه اختلاف پيدا كردند و ما را به مدرسه قدس بردند كه پدر آقاي دكتر آلاسحاق مدير آنجا بودند. ايشان مرد بسيار بزرگي بودند و در تربيتم، نقش فوقالعاده مؤثري داشتند. با اينكه وضع مالي ما خيلي خوب نبود، پدر حتي براي رفت و برگشت ما هم سرويس گرفته بودند. گاهي تجديد كه ميشديم، اگر لازم ميشد معلم خصوصي بگيريم يا كلاس برويم، اين كار را ميكردند. اول تابستان ميگفتند: يا برويد جايي بايستيد و كار ياد بگيريد يا به كلاس تقويتي برويد و وقتتان را تلف نكنيد. هزينه انواع و اقسام كلاسها از زبان، فيزيك و شيمي گرفته تا قرآن و احكام را هم ميپرداختند. هميشه به ما يادآوري ميكردند بيكار نباشيد، وقت تلف نكنيد و برنامهريزي داشته باشيد.

به خوشاخلاقي ايشان اشاره كرديد. با اين همه فشار كاري و فعاليتهاي متعدد، چگونه ميتوانستند هميشه بر خود تسلط داشته باشند و ترشرويي نكنند؟

واقعاً يكي از ويژگيهاي برجسته و بارز مرحوم پدر، روي خندان ايشان بود. شهيد مطهري در كتاب «جاذبه و دافعه علي(ع)» ميگويند: فقط آدم منافق است كه دشمن ندارد! وقتي در عالم واقع حقي وجود دارد و باطلي، انسان به هر حال بايد موضعي داشته باشد و طبيعتاً افراد جبهه مخالف، خوششان نميآيد و دشمن ميشوند. مرحوم پدر در زمينههاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي فعال و صاحب تفكر و رأي بودند. در جلسات متعددي شركت و اظهار نظر ميكردند. طبيعتاً عدهاي هم رأي ايشان را نميپسنديدند و برخورد تند ميكردند. مرحوم پدر در اينگونه موارد از شيوه پيامبر(ص) پيروي ميكردند، يعني هر توهين و اعتراضي را كه نسبت به خودشان بود، ناديده ميگرفتند، اما اگر كسي به حق يا به مقدسات اهانت ميكرد، قاطعانه و به قويترين وجه موضع ميگرفتند.

پس از انقلاب مشكلات زيادي پيش آمدند، از جمله مسئله دولت موقت، بنيصدر، مجاهدين خلق و... در اينگونه موارد برخورد ايشان چگونه بود؟

يادم هست موقعي كه بين بنيصدر و حزب جمهوري اختلاف پيش آمد، مرحوم پدر گفتند: « تا وقتي امام از او حمايت ميكنند، ما هم حمايت ميكنيم، هر وقت ايشان دست از حمايت برداشتند، ما هم همين كار را ميكنيم!» ميگفتند: « 4، 50 روز بعد از اينكه بنيصدر سر كار آمد، در حضور شهيد آيتالله بهشتي، مرحوم آيتالله موسوي اردبيلي و چند نفر ديگر، خدمت امام عرض كردم: «دفتر بنيصدر را مجاهدين خلق اداره ميكنند و او را به انحراف خواهند كشاند.» امام فرموده بودند: «آقاي محلاتي! حق نداريد با بنيصدر مخالفت كنيد. برويد و كمكش كنيد!» و مرحوم پدر تا زماني كه بنيصدر سر كار بود، حتي يك كلمه در مخالفت با او حرف نزدند، اما موقعي كه امام در يك سخنراني عليه بنيصدر صحبت كردند، مرحوم پدر در مجلس سخنراني كردند و مشكلاتي را كه بنيصدر ايجاد كرده بود برشمردند، در حالي كه قبلاً، حتي در دورهاي ايشان را به هواداري از بنيصدر متهم كرده بودند! داييام تعريف ميكردند: حاجآقا يك بار در محلات براي عرض تسليت، به منزل يك خانواده شهيد ميروند و در آنجا برادر شهيد، به سبب موضعگيريهاي حاجآقا، به ايشان اهانت بدي ميكند! حاجآقا هيچ حرفي نميزنند و به پدر و مادر شهيد تسليت ميگويند و بيرون ميآيند. فرداي آن روز در خيابان ميرفتيم كه باز به همان فرد برخورديم و حاجآقا انگار نه انگار اتفاقي افتاده است، جلو رفتند و سلام و عليك و روبوسي كردند! هميشه وقتي به خود ايشان توهين ميشد، كوتاه ميآمدند و ميگذشتند، ولي در برابر توهين به مقدسات، ذرهاي گذشت نميكردند. در خاطرات حاجآقا هست كه وقتي كمالي، شكنجهگر ساواك ايشان را ميزد ايشان هيچ عكسالعملي نشان ندادند، اما وقتي او به حضرت زهرا(س) اهانت كرد، سيلي محكمي به گوشش زدند! بيآنكه از آن فضا و تجهيزات شكنجه ترسي به دل راه بدهند. البته به همين دليل بهشدت هم شكنجه شدند.

همين رفتارها بود كه نام ايشان را زنده نگه داشت و حتي در دورترين روستاها هم، اسم مدرسه، حوزه علميه، مركز فرهنگي و جاهاي مختلف را« شهيد محلاتي» ميگذارند. به نظر من التزام به رعايت صفات محمدي موجب شده است، بيآنكه كسي براي ايشان تبليغ كند، نامشان جاودانه بماند و مهرشان در دلها باقي باشد. در دوران انقلاب هم اگر كسي به خود ايشان توهين ميكرد، پاسخ نميدادند، ولي در برابر توهين به نظام و انقلاب بهشدت دفاع ميكردند.

به اختلاف شهيد محلاتي بر سر مواضع آقاي حلبي اشاره كرديد. اختلاف بر سر چه موضوعي بود؟

مرحوم آقاي حلبي يك روحاني متنفذ و رئيس انجمن حجتيه بود. حاجآقا با اين انجمن مشكل داشتند و آنها هم تفكرات ايشان را قبول نداشتند. مرحوم پدر، با دو دسته از مذهبيون اختلاف نظر داشتند. يكي انجمن حجتيهايها و عدهاي كه با امام مشكل داشتند. قبل از انقلاب زماني كه امام مبارزه سياسي ميكردند، عده زيادي از روحانيون به مبارزات سياسي اعتقاد نداشتند و امام را بسيار اذيت كردند. آنها معتقد بودند ما فقط يك دشمن داريم و آن هم دشمنان اهلبيت(ع) هستند و بايد بيشتر به اين موضوع بپردازيم. راهش هم گريه كردن، عزاداري و سينهزني است! كساني كه با حضرت امام همراه بودند، در عين حال كه به عزاداري اعتقاد داشتند، وظيفه شيعه را صرفاً عزاداري نميدانستند، بلكه ترويج درسي را كه امام حسين(ع) به ياران خود دادند و الگو قرار دادن آن را اصل ميدانستند. مرحوم پدر در تمام سالهاي مبارزه، گرفتار روحانيوني بودند كه بر سر اين موضوع با ايشان اختلاف داشتند. حجتيهايها هم وظيفه خود را مبارزه با بهاييها عنوان ميكردند و تقريباً با حكومت هيچ كاري نداشتند! اگر هم با حكومت مشكل مختصري پيدا ميكردند، بر سر بهاييها بود، چون بهاييها در حكومت پهلوي نفوذ زيادي داشتند و حتي گفته ميشد: هويدا هم بهايي است! مرحوم پدر و روحانيون پيشرو معتقد بودند: مشكل اصلي، رژيم شاه است كه دست بهاييها را باز گذاشته است و اگر از بين برود، خود به خود بهاييها هم، ديگر زمينهاي براي فعاليت نخواهند داشت!

پس از انقلاب امام فرمودند: ديگر يزيد وجود ندارد و حالا مشكل اصلي امريكا، كشورهاي غربي و روسيه هستند! در دو سال اول استقرار نظام، در ايام عزاداري محرم و صفر، فقط راهپيمايي برگزار ميشد! سپس امام در يك سخنراني فرمودند: مراسم عزاداري بايد به شكل سنتي و مثل سابق برگزار شود. . . و عدهاي از ولايتيها- كه در دو سال اول انقلاب از اينكه مراسم عزاداري برگزار نميشود، ناراحت بودند- جذب شدند.

رفتار شهيد محلاتي در موضوع عزاداريهاي متعارف چه بود؟ دراينباره چه ديدگاهي داشتند؟

ايشان قبل از انقلاب، دستور داده بودند علم، كتل و اينجور چيزها را از حسينيه محلاتيها جمع كنند و فقط چند پرچم و مراسم سينهزني را نگه دارند و بيشتر روي جنبههاي حماسي عزاداري در سخنرانيها تكيه كنند. جوانها هم بيشتر دنبال اين نوع مطالب بودند. بعد از سال 1361، كمكم اين گرايشها كم شد و بازار سينهزني، علم و كتل داغتر شد و مداحان، جاي روحانيون اهل علم را گرفتند و اين داستان هنوز هم ادامه دارد. يادم هست در زمان شاه، طرفداران آيتالله شريعتمداري با چاقو و قمه به جان طرفداران امام ميافتادند. چرا؟چون اين طيف ميگفتند: فلسفه وجودي زنده نگه داشتن نهضت امام حسين(ع)، الگوبرداري از ايشان، يعني زير بار ظلم نرفتن و تلاش براي احياي ارزشهاي اصيل آيين محمدي است، نه صرفاً سينه زدن و گريه كردن! عزاداري وسيله و ابزار رساندن پيام امام حسين(ع) است نه هدف آن. نهضت امام حسين(ع) بايد به اين دليل زنده نگه داشته شود كه مسلمانان به تأسي از مولاي خود، زير بار ظلم نروند. اين پيامي بود كه پيروان تفكر امام بالاي منبرها، اعلاميهها و نوشتههايشان ميگفتند و پاي آن ميايستادند و به زندان ميرفتند و به خاطرش شكنجه ميشدند، وگرنه رژيم شاه كه با عزاداري مشكلي نداشت. مرحوم پدر از شش سال قبل از انقلاب ممنوعالمنبر بودند، چون از اينجور حرفها ميزدند كه به مذاق رژيم خوش نميآمد.

چرا شهيد محلاتي تأليفاتي ندارند؟ وقت نگارش پيدا نميكردند؟

بيشتر وقت ايشان، صرف فعاليتهاي تبليغي، اجتماعي و سياسي ميشد و در عين حال كه واقعاً محقق بودند، براي نگارش تجربهها و تحقيقات خود، وقت نداشتند. ايشان همه عمر خود را وقف مبارزه با ظلم و خدمت به مردم كرده بودند. ايشان فقط يك نوشته داشتند و آن هم تقرير احاديثي بود كه حضرت امام در دروس خود خوانده بودند. موقعي كه ايشان شهيد شدند، مرحوم حاج احمد آقا گفتند: دستخطهاي ايشان را به دفتر نشر امام بدهيم. نميدانم سرانجام كار چه شد.

يكي از فرازهاي بسيار مهم زندگي شهيد محلاتي، حضور پررنگ در مسائل جنگ و سپاه است. اشارهاي هم به اين موضوع داشته باشيد.

جنگ در سال 1359 شروع شد و پدر در سال 1364 شهيد شدند. اولين نماينده امام در سپاه مرحوم آقاي لاهوتي بودند كه سلسله ماجراهايي برايشان پيش آمد. منزل آقاي لاهوتي نزديك خانه ما بود و بهواسطه اينكه ايشان هم از مبارزان پيش از انقلاب بودند، با مرحوم پدر رابطه نزديكي داشتند. پس از آقاي لاهوتي شهيد محلاتي نماينده امام در سپاه شدند. ايشان حس همكاري بسيار بالايي داشتند و حتي با كساني كه از نظر فكري هم خيلي به هم نزديك نبودند، ميتوانستند كار كنند. ايشان همواره تأكيد ميكردند: « بايد تمام اختلافات را كنار بگذاريم و فقط روي مسئله جنگ متمركز شويم، چون هر اختلافي نهايتاً به تماميت كشور آسيب ميرساند كه به نفع كسي جز دشمن نيست.» ايشان براي سپاه، خيلي وقت ميگذاشتند. گاهي هم اختلافات داخلي دامان ايشان را به عنوان دبير جامعه روحانيت مبارز و نماينده امام در سپاه ميگرفت. جامعه روحانيت مبارز در انتخابات از بنيصدر حمايت كرده بود و وقتي بين حزب جمهوري اسلامي و بنيصدر اختلافاتي پيش آمد، طبيعتاً بسياري از حملات متوجه حاجآقا شد و مخالفان بنيصدر- كه در سپاه هواداراني داشتند- علناً عليه حاجآقا موضع گرفتند. ايشان بسيار تلاش ميكردند وارد اين كشمكشها نشوند و همه توان خود را روي جبهه و جنگ متمركز كنند، ولي فشارها خيلي زياد بودند. ايشان با اينكه فوقالعاده صبور بودند، گاهي ميگفتند: « حال كسي را دارم كه بين پتك و سندان گرفتار شده است.» يكي از كارهاي بسيار مهمي كه حاجآقا در آن مقطع انجام دادند، اين بود كه قانون عدم دخالت نيروهاي نظامي و انتظامي را در امور سياسي تهيه كردند و به مجلس بردند. مرحوم آقاي هاشمي رفسنجاني - كه در آن زمان رئيس مجلس بودند- با اين لايحه مخالفت كردند! حاجآقا رفتند و درباره ضرورت تصويب اين لايحه صحبت كردند و حضرت امام هم در سخنراني خود علناً از اين لايحه حمايت كردند و مجلس ناچار شد آن را تصويب كند.

شهيد محلاتي دائماً در جبههها حضور مييافتند. از آن ايام چه خاطراتي داريد؟

ايشان در تمام جلسات فرماندهي سپاه شركت ميكردند. من هم گاهي همراه ايشان ميرفتم، از جمله در عمليات فتحالمبين با ايشان رفتم. يادم هست براي انتخاب نام براي اين عمليات، حاجآقا استخاره كردند و آيه: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا»(1) آمد.

حاجآقا با ارتشيها رابطه بسيار دوستانهاي داشتند. يك بار همراه ايشان به اهواز رفته بودم و همراه با سرلشكر شهيد فلاحي - كه در آن موقع رئيس ستاد مشترك ارتش بودند- از اهواز به طرف پادگاني ميرفتيم كه ناگهان يكي از تريليهاي حامل تانك، نزديك بود از روي ماشين ما رد شود! و خداخواهي بود راننده توانست در آن تاريكي محض، از جلوي تريلي فرار كند! مرحوم پدر، اعتماد زيادي به من داشتند. من هم غالباً به دفتر ايشان در سپاه ميرفتم و كمكشان ميكردم. پدر نامههاي محرمانه را به من ميدادند و ميگفتند: « بخوان و زير مطالب مهم آنها خط بكش و خلاصهاي تهيه كن تا همانها را بخوانم، چون نميرسم همه را بخوانم.» موضوع نامهها، اغلب شكايت بود. حاجآقا سعي ميكردند خودشان با تلفن، بهنوعي مشكلات را حل كنند، اما طيف مشكلات بسيار گسترده بود.

به مواردي اشاره ميكنيد؟

مثلاً بعضي از پاسدارها در شهرها مينوشتند: «اينجا مردم گرسنهاند و امام جمعه، صندوق صندوق ميوه براي خانهاش ميخرد!» بعضيها هم مسائل خانوادگي خود را مطرح ميكردند. گاهي هم از ديد خودشان در گوشهاي از مملكت خيانتي ميديدند و براي حاجآقا مينوشتند. حاجآقا خيلي به سپاه علاقه داشتند و سرانجام هم در راه انجام وظيفه در سپاه بود كه به شهادت رسيدند.

و به عنوان سؤال پاياني، چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد؟

آن موقع كارمند وزارت امور خارجه در بلغارستان بودم. حاجآقا در روز پنجشنبه به شهادت رسيدند و من تلاش كردم از طريق سوريه هر چه سريعتر خود را به ايران برسانم. عمو و برادرم احمد آقا هم، در آن موقع به مكه رفته بودند و به دمشق آمدند كه همگي به ايران بياييم، اما به هواپيما اجازه پرواز ندادند!

چرا؟

چون هم به هواپيماي حاجآقا حمله شده بود و هم ميگهاي عراقي، هواپيماي مسافربري ديگري را رهگيري كرده بودند و امنيت هوايي براي پرواز وجود نداشت، لذا به مدت 24 ساعت تمام پروازها به ايران لغو شدند و ما بهناچار در دمشق مانديم. وقتي به ايران رسيديم، مراسم تشييع و خاكسپاري انجام شده بود و ما فقط توانستيم در مراسم ختمها شركت كنيم. پيكر حاجآقا را در حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاك سپرده بودند. مراسمهاي متعددي هم براي ختم ايشان برگزار شد كه طبيعتاً نميتوانستيم در همه آنها شركت كنيم.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

*پينوشت در سرويس تاريخ موجود است. 

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار