حاجعبدالله معيني وضع مالي خوبي داشت. خانهاي بزرگ و ماشيني داشت كه اوايل انقلاب مدل بالا محسوب ميشد. اما حاجي دل به اين چيزها نبسته بود. چون از كودكي پدرش را از دست داده و كار كرده بود، مزه فقر و نداري را ميدانست و قلباً در جبهه استضعاف بود. به همين خاطر دست مستمندان را ميگرفت و وقتي جبهه استضعاف و استكبار با جنگ تحميلي عراق بعثي عليه ايران آغاز شد، خودش را به جبهههاي جنگ رساند و سال 62 به شهادت رسيد. حالا كه 33 سال از شهادتش ميگذرد و پدر و مادر شهيد نيز مرحوم شدهاند، به سراغ صغري معيني خواهر و مجيد معيني خواهرزادهاش رفتيم تا حاجعبدالله را بيشتر بشناسيم.
خواهر شهيدشما خواهر بزرگتر شهيد بوديد، اگر ميشود كمي از خانواده معينيها بگوييد. ما شش برادر و سه خواهر بوديم. از برادرهايم حالا فقط دوتايشان ماندهاند و باقي به رحمت خدا رفتهاند. شهيد متولد 1328 بود. وقتي خيلي كوچك بود پدرمان حاج غلامرضا به رحمت خدا رفت. به همين خاطر حاج عبدالله زير دست برادر بزرگمان حاج حسن در ميدان ترهبار كار ميكرد. شغلشان بارفروشي بود. شهيد از كودكي در محيط ميدان كار كرد و خيلي زود دستش به دهانش رسيد و وضع مالي خوبي پيدا كرد. اما هيچ وقت دوران نداري را فراموش نكرد و به اصطلاح خودش را گم نكرد. ما خانواده مذهبي داشتيم. برادرمان حاج حسن هميشه با وضو سركار ميرفت و حاج عبدالله هم حلالخوري را از ايشان ياد گرفت. حلال درميآورد و به ديگران هم خيلي كمك ميكرد. با اينكه تا كلاس سوم راهنمايي بيشتر درس نخوانده و بعد مجبور به كار شده بود، اما از درك و فهم بسيار زيادي برخوردار بود. جهيزيه دخترهاي مرا همين برادر شهيدم پرداخت كرد. بس كه به فكر خانواده و ديگران بود. اگر ميشنيد يك جواني نميتواند از عهده خرج ازدواجش برآيد يا كسي نميتواند جهيزيه دخترش را تأمين كند، حاجي آستين بالا ميزد و كمكش ميكرد.
شهيد در زمان انقلاب 29 ساله بود، فعاليتهاي انقلابي هم داشت؟بله داشت. برادرم با خدابيامرز اسدالله سلحشور كارگردان سريال حضرت يوسف(ع) همدوره و دوست بود. حشر و نشر با چنين افرادي باعث ميشد كه از مسائل روز كشور سردربياورد و دغدغه انقلاب را داشته باشد. يادم است موقعي كه انقلاب تازه شروع شده بود، خيلي اين در و آن در زد تا عكس و اعلاميههاي امام را گير بياورد و پخش كند. وقتي هم كه عكس امام را به دست آورد، برد اصفهان. نميدانم آنجا به كي ميخواست تحويل بدهد. هرچه بود فعاليتهاي انقلابياش باعث ميشد خيليها با او دشمن شوند.
خواهرزاده شهيد شما از دايي شهيدتان چه شنيدهايد؟من موقع شهادت ايشان كوچك بودم. اما ميدانم كه دايي از نظر مالي وضعيت بسيار خوبي داشت. بارفروش ميدان بود و يك خانه سه طبقه بزرگ و ماشين مدل بالا داشت. ولي دست به خير هم بود و خيلي به اين و آن كمك ميكرد. دايي در قبل از انقلاب فعاليت ميكرد. يادم است مداحي ميكرد و اعلاميههاي حضرت امام را ميگرفت و دوستان و آشنايان را براي سخنراني انقلابي جمع ميكرد. حتي وقتي جنگ شروع شد، كاميون كاميون ميوه و سيب زميني و پياز و ارزاق ديگر را به خرج خودش براي پشتيباني از جنگ به جبههها ميفرستاد. حتي به جنگزدهها هم كمك ميكرد.
ايشان فرزندي هم داشتند؟بله، سه دختر داشت كه موقع جبهه رفتنش يكي از آنها 9 ماهه بود. (خواهر شهيد ادامه ميدهد) وقتي حاج عبدالله ميخواست به جبهه برود، دختر كوچكش در گهواره بود. او را كه سرجايش گذاشت آه عميقي كشيد. فكر ميكرد ما متوجه ناراحتياش نشدهايم. اما ما شنيديم كه چطور داغ دل كندن از فرزند نوزادش را به جان خريد و راهي جبهه شد.
(از خواهر شهيد ميپرسم) برادرتان چند بار به جبهه رفت. گويا مدتي مفقودالاثر هم بود؟حاج عبدالله دوبار به جبهه رفت. سري اول كه رفت فكر ميكرديم شهيد شده است. اما برگشت و دوباره رفت. اوايل سال 62 بود و ميخواست در عمليات والفجر يك در منطقه فكه شركت كند. همانجا هم به شهادت رسيد و پيكرش مفقود شد. البته ما فكر ميكرديم اسير شده است. سال 69 كه اسرا آزاد شدند مادرمان در بيمارستان بستري بود. خبر آزادي اسرا را شنيد و با خوشحالي از اين دنيا رفت. اما برادرم برنگشت تا اينكه سال 76 چند تكه استخوان از حاجعبدالله تحويل ما دادند. بقاياي پيكرش را در قطعه 50 رديف 60 دفن كرديم. حاجي وضع مالي خوبي داشت اما دلش با جبهه استضعاف بود. الان خانه برادرم را تبديل به حسينيه كردهاند.
فرازي از وصيتنامه شهيداي عزيزان مرد باشيد و مرد بمانيد. براي دفاع از كشور از همه چيز و همه كسي بگذريد و جانتان را فداي اين مملكت كنيد.