تفاوت اصلي سينما و تلويزيون در اين نيست که مديوم و قاببندي و حتي پروداکشن کدام يک از اين دو بزرگتر يا متفاوتتر است بلکه تفاوت اصلي اين است که بيننده در زمان تماشاي تلويزيون اين حق را دارد که اگر از فيلمي خوشش نيامد، شبکه را عوض کند. کساني که اولين اکران جشنواره فيلم فجر را به عنوان مهمترين رخداد سينمايي کشور تماشا ميکردند، با فيلمي روبهرو شدند که در بهترين حالت يک روز عصر از تلويزيون پخش ميشد و هيچ وقت هم کسي آن را آنقدر جدي نميگرفت که برايش نقد بنويسد يا حتي يادش باشد که بعد از چند دقيقه تماشاي اين فيلم شبکه را عوض و شبکه ديگري را براي تماشا انتخاب کرده است. متأسفانه با وجود اينکه جشنواره نام سينما را با خود يدک ميکشد، هنوز هم شاهد فيلمهايي هستيم که از سينمايي بودن تنها ادعاي آن را دارند. فيلم «خانه ديگري» اولين نمونه از اين فيلمها بود و چه بد که جشنواره فيلم فجر اين فيلم را به عنوان اولين فيلم سينمايي داستاني براي شروع انتخاب کرده بود.
خانه ديگري را بهنوش صادقي براي اولين تجربه سينمايياش ساخته است. فيلمي که بهروز افخمي به عنوان مشاور در کنار کارگردان حضور داشته و افخمي که اين روزها فکر و ذکرش برنامه «هفت» است و چالشهاي اين برنامه، وقت چنداني براي کمک به کارگردان جوان فيلم نگذاشته است؛ داستان يک خطي و بدون تعليق «خانه ديگري» و قابهاي تقريباً ثابت دوربين با چند دوربين روي دست عجلهاي که از بس تکرار شده کارکردش را از دست داده است، تنها داشتههاي فيلم به شمار ميرود. حتي کارگردان نتوانسته است از توانمنديهاي بازيگري گوهر خيرانديش و پژمان بازغي استفاده کند و اين دو بازيگر که سابقه بازيهاي متفاوتي را در آثار گذشتهشان داشتهاند در اين فيلم چيزي جز تکرار نقشهاي تيپ شده از خودشان بروز ندادند. بزرگترين گره فيلم که همانا پنهانکاري ساعت مرگ نويسنده است هم به سطحيترين نوع ممکن گشوده ميشود. کارگردان در حالي که ميتوانست بار تعليق فيلم را در کشاکش ميان پنهانکاري و جستوجو براي کشف حقيقت قرار دهد به راحتي گره فيلمش را فداي پايان خوش آن ميکند. فيلمي مانند «خانه ديگري» اگرچه به لطف دست و دلبازي هيئت انتخاب جشنواره به فجر سي و پنجم رسيد، اما بعيد است اين فيلم راهي به اکران عمومي در سينماها پيدا کند.