کد خبر: 827721
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۳
«جلوه‌هايي از سيره سياسي و اخلاقي شهيد آيت‌الله سيد‌عبدالحسين دستغيب» در گفت‌و‌شنود با مرحوم آيت‌الله سيد‌عبدالله زبرجد
مرحوم آيت‌الله سيد‌ عبدالله زبرجد، داماد شهيد محراب آيت‌الله سيدعبدالحسين دستغيب بود كه...
محمدرضا كاييني
فقيد سعيد، مرحوم آيتالله سيد عبدالله زبرجد، داماد شهيد محراب آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب بود كه از فراز و نشيبهاي مبارزات و نيز منش اخلاقي آن بزرگوار خاطراتي ارجمند داشت. او در اغلب محافل، راهپيماييها و اجتماعات پيش و پس از انقلاب، شهيد دستغيب را همراهي ميكرد و از ياران نزديك ايشان به شمار ميرفت. آن مرحوم در گفت و شنودي كه پيش رو داريد، شمهاي از خاطرات خويش را از دومين شهيد محراب بازگفته است كه به مناسبت سالروز شهادت آن عارف گرانمايه به شما تقديم ميشود. اميد آنكه تاريخپژوهان انقلاب و نيز علاقهمندان را مفيد و مقبول آيد.

   

به عنوان آغازين سؤال، لطفاً بفرماييد كه از چه مقطعي و چگونه با شهيد آيتالله دستغيب آشنا شديد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. بنده قبل از اينكه با اين خانواده معزز وصلت كنم، از جلسات عرفاني شهيد آيتالله دستغيب بهرهها ميبردم. ايشان حقيقتاً عالم و عارف بزرگي بودند.

چه سالي با دختر ايشان ازدواج كرديد؟

سال 1345. همانطور كه عرض كردم، قبل از آن هر وقت كه از قم به شيراز ميآمدم، با ايشان كه از علماي بزرگ شيراز بودند ملاقات و از رهنمودها و نصايح ايشان استفاده ميكردم. بسيار محضر نوراني و با معنويتي داشتند.

چه ويژگيهايي در ايشان بود كه براي شما از همه بيشتر جذابيت داشت؟

تدين و شجاعت بينظيرشان. آن روزها كسي جرئت نداشت حتي به جقه همايوني هم توهين كند، چه رسد به اينكه به شخص شاه حرفي بزند، اما ايشان در حضور همه علما و مردم در مسجد جامع به منبر ميرفتند و با كمال شجاعت و شهامت عليه شاه حرف ميزدند. ديگران نصيحت ميكردند كمي ملاحظه كنيد و در حرفهايتان ملايمت بيشتري به خرج بدهيد. ايشان براي اينكه همه را جمع كنند ميگفتند باشد! ولي وقتي همه جمع ميشدند دوباره شروع ميكردند. ذرهاي ترس در وجود ايشان نبود.

واكنش رژيم چه بود؟

طبيعي است مستقيم و غيرمستقيم هشدار ميدادند كه ايشان بايد سكوت كنند كه نميكردند. واقعاً در شيراز بارزترين مبارز عليه رژيم گذشته بودند و هميشه از رژيم، به هر زباني و هر نحوي انتقاد ميكردند. از ديگر ويژگيهاي ايشان اين بود كه علاوه بر اجتهاد، عارف بودند. گاهي پيش ايشان ميرفتم و از موضوعي ناراحت بودم، اما به روي خودم نميآوردم و حرفي نميزدم، اما ايشان حديث يا حكايتي را نقل ميكردند و من آرام ميشدم! ايشان ارتباط عجيبي با خدا داشتند و به همين دليل هم به شهادت رسيدند. براي انسان والامقامي چون ايشان، مرگ عادي كم بود و به خاطر مقامي كه داشتند، كسوت شهادت به تنشان برازنده بود.

آيا موقعي كه ايشان از تبعيد برگشتند، شما در شيراز بوديد؟

خير، در قم بودم، اما شنيدم استقبال و تجليل عجيبي انجام شده بود.

از ويژگيهاي اخلاقي ايشان ميفرموديد.

بله، ايشان همواره سعي ميكردند با رفتارشان، اخلاق و رفتار اسلامي و تقوا را به ديگران بياموزند. رفتارشان در خانواده و نسبت به خويشاوندان يگانه بود. ايشان نصيحت زباني هم ميكرد، ولي بيشتر با عمل خود ديگران را ارشاد ميكرد. ما هميشه روزهاي جمعه خدمت ايشان ميرفتيم كه مواعظ و مطالبي را ميفرمودند و بعد همراهشان به نماز جمعه ميرفتيم. بسيار متواضع بودند و هر طلبهاي كه نزد ايشان ميرفت، مورد لطف قرار ميدادند و منت هم نميگذاشتند. هميشه هم طوري به افراد كمك ميكردند كه به آنها برنخورد و ناراحت نشوند. يك بار يكي از دوستان تعريف ميكرد كه خدمت ايشان رفته بودم و ايشان كتابي را به من هديه دادند. آن را در كتابخانهام گذاشتم و مدتي گذشت و وضع ماليام فوقالعاده بد شد. گفتم اين كتاب را بخوانم كه آرامش پيدا كنم. كتاب را كه برداشتم ديدم ايشان لاي آن پول گذاشتهاند! آن پول هم بركت زيادي داشت و بسياري از مشكلاتم را حل كرد. ايشان در مجموع انسان بسيار عجيبي بود. به نظر من هنوز به درستي شناخته نشدهاند.

 هنگامي كه امام بحث ولايت فقيه را در نجف مطرح كردند، شهيد دستغيب در تبيين و ترويج آن در ايران تلاش فراواني كردند. از اين موضوع چه خاطراتي داريد؟

شهيد دستغيب به ولايت فقيه اعتقاد راسخ، عميق و محض داشتند و ميفرمودند: «اطاعت از آقاي خميني به دليل اينكه ولايت مطلقه از ناحيه امام زمان(عج) به مراجع منتهي شده است و ايشان در غيبت حضرت دستورات و احكام الهي را تبيين ميكنند، در واقع اطاعت از خداست». خود ايشان هم براي تفسير و ترويج ولايت فقيه از هيچ تلاشي فروگذار نميكردند و در اين زمينه هم با شهامت و شجاعت بسيار سخن ميگفتند. همه ميدانستند تمام تحركات سياسي در شيراز از سوي ايشان صورت ميگيرد و به ولايتپذيري و عزم جزم ايشان واقف بودند و به همين دليل هم ايشان را به شهادت رساندند. ايشان همواره در سخنرانيهايشان گوشزد ميكردند تا امام حسن(ع) زنده بودند، امام حسين(ع) از ايشان اطاعت محض ميكردند و لذا واجب است ساير علما از امام خميني پيروي كنند. ايشان ميگفتند در حال حاضر پرچم اسلام به دست آيتاللهالعظمي خميني است و اطاعت از ايشان و حفظ وحدت بين مسلمين از واجب واجبات است. ايشان قبل از امام، آيتالله خويي را تبليغ ميكردند، ولي همين كه امام مبارزه را شروع كردند، برگشتند و بقيه را هم برگرداندند. هيچيك از علماي شيراز در ترويج امام، به اندازه شهيد دستغيب فعال نبودند. آيتالله محلاتي مرجع بزرگوار و مبارزي بودند، ولي از نظر سياسي و مبارزاتي شهيد دستغيب واقعاً در شيراز منحصر به فرد بودند. ايشان يك مجتهد عالم فقيه و عارف بودند. ميفرمودند يكي از اساتيد ايشان در نجف به ايشان گفته بودند لازم است به شيراز برويد و شهادت شما مسلّم است!

ارتباط ايشان با ديگر علماي شهر از جمله مرحوم آيتالله محلاتي چگونه بود؟ دراين باره چه خاطراتي داريد؟

 يك بار عوامل ساواك منزل ايشان را محاصره كردند، بهطوري كه كسي حق ملاقات با ايشان را نداشت و از ورود همه ممانعت ميكردند. يك روز من از مدرسه خان آمدم و سر كوچه ايشان، به مأموري كه آنجا بود، گفتم من داماد ايشان هستم! اول اجازه نميداد، ولي وقتي خيلي اصرار كردم اجازه داد، اما مأموري كه جلوي در ايستاده بود، خيلي سختگير بود و اجازه نداد و با او شروع به جر و بحث كردم. شهيد دستغيب از داخل خانه صداي جر و بحثم را شنيدند و فرياد زدند: «بگذاريد بيايد، او داماد من است». خلاصه به هر نحوي كه بود وارد خانه شدم. شهيد دستغيب به من فرمودند: «ميروي و پيغام مرا به آيتالله محلاتي ميرساني!» مرحوم آيتالله محلاتي هم واقعاً براي انقلاب خيلي زحمت كشيدند. من به منزل ايشان رفتم و عرض كردم: «آيتالله دستغيب خدمت شما سلام رساندند و فرمودند كاري را كه از دستم برميآمد و وظيفهام بود انجام دادم، ولي در حال حاضر منزلم در حصر است، ببينيد چه كار ميتوانيد بكنيد». آقاي محلاتي از من پرسيدند: «به نظر شما چه بايد كرد و چگونه ميتوان اين حصر را شكست؟» عرض كردم: «به نظر من خوب است همه علماي شيراز را جمع كنيد و به ديدار ايشان برويد. از ورود شما كه جرئت نميكنند ممانعت به عمل آورند.»ايشان هم همين كار را كردند و همراه مرحوم آقاي ساجدي - كه مردي مبارز و امام جماعت مسجد ساجدي بودند- مرحوم آقا مجدالدين و عدهاي ديگر به منزل شهيد دستغيب رفتند. مأموران با ديدن اين جمع كه همه از بزرگان، علما و مراجع شيراز بودند، دست و پايشان را گم كردند و كنار رفتند. شهيد آيتالله دستغيب فوقالعاده خوشحال شدند و خطاب به اين بزرگان فرمودند: «از اينكه در منزل در حصر هستم ناراحت نيستم. همه نگرانيام اين است كه شعله انقلاب در شيراز فروكش كند و نتوانم آنطور كه بايد و شايد با مردم حرف بزنم و حقايق را به گوش آنها برسانم». مرحوم آيتالله محلاتي براي ساواك شيراز پيغام فرستادند: « اگر حصر منزل ايشان برداشته نشود، ما ناچار خواهيم بود تظاهرات و راهپيمايي كنيم». اين تهديد كارگر افتاد و حصر منزل ايشان برداشته شد. نكته جالب اين كه فرداي آن روز باز ايشان منبر رفتند و عليه رژيم شاه حرف زدند!

شما در اغلب راهپيماييهايي كه ايشان شركت داشتند، همراهيشان ميكرديد. از آن روزها برايمان بگوييد.

ايشان با همان شجاعت و شهامت مثالزدني، همواره در صف مقدم راهپيمايان حركت ميكردند. يك بار در خيابان توحيد مأموران شروع به تيراندازي كردند و همه پا به فرار گذاشتند، اما ايشان خيلي عادي و خونسرد به راه خود ادامه دادند. من در كنارشان بودم و عرض كردم: «آقا! بهتر است به يكي از اين كوچهها برويم» ولي ايشان هيچ عجلهاي نداشتند و خيلي آرام بودند. ايشان در تمام راهپيماييهاي شيراز شركت ميكردند و همانطور كه عرض كردم انقلابِ شيراز، واقعاً مديون پايمردي و استقامت ايشان است.

ارتباط ايشان با مبارزان ساير شهرها چگونه بود؟

ايشان به هر كسي كه با رژيم شاه مبارزه ميكرد، علاقه داشتند و آنها را ميپذيرفتند و با آنان صحبت و تشويقشان ميكردند. همواره هم از ديگر مبارزان، براي مؤثرتر كردن شيوه مبارزات مشورت ميگرفتند. اين سنت وروش ايشان بود.

شهيد دستغيب در تأسيس مدارس علميه و طلبهپروري هم نقش برجستهاي داشتند. اشارهاي هم به اين وجه از زندگي ايشان داشته باشيد.

بله، عمده كار ايشان، طلبهداري و طلبهپروري بود و در شيراز، چندين مدرسه علميه را تأسيس كردند. ايشان منزل برخي از افراد از جمله آقاي ايماني را- كه بسيار بزرگ بود- خريدند و تبديل به حوزه علميه كردند. مدرسه حكيم و مدرسه محموديه در زلزلهاي كه حدود يك قرن پيش در شيراز آمد، تبديل به مخروبه شده بود. محمودخان از اهالي مرودشت اين مدرسه را تعمير كرد و دو باره ساخت و نام آن را محموديه گذاشت. بعد از انقلاب همه مسئولان قبلي مدرسه را- كه با رژيم ارتباط داشتند- بيرون كردند و از شهيد دستغيب خواستند براي آنجا مسئولي را تعيين كنند. ايشان هم مسئوليت اداره آنجا را به عهده بنده گذاشتند. چون از سوابق مدرسه مطلع بودم و ميدانستم مسئولان قبلي، حسابي اموال را در آنجا حيف و ميل ميكردند، از اينكه آنها به خصومت و مقابله بپردازند سخت نگران بودم، لذا از ايشان خواستم برايم استخاره بگيرند كه آيه «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَه وَ الْمَوْعِظَه الْحَسَنَه وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(1) آمد كه نشان ميداد بايد كار را به عهده بگيرم و با حكمت و موعظه حسنه با افراد رفتار كنم تا به نتيجه برسيم. شهيد دستغيب فرمودند: «افرادي را كه اخلاق حسنه دارند به كار بگماريد تا مشكلي پيش نيايد». ما با استعانت از خدا كار را شروع كرديم و ايشان خودشان هم ميآمدند و كمك ميكردند. بعد از اينكه مدرسه محموديه سر و ساماني گرفت، يك روز يكي از مسئولان اوقاف از من پرسيد چرا مدرسه بغلِ اين مدرسه را بازسازي نميكنيد؟ يك مدرسه مخروبه و تعطيل بود. گفتم: «پول نداريم!» شهيد دستغيب فرمودند: «ما مسجد جامع را با يك تومانيهايي كه جمع كرديم، بازسازي كرديم، اين مدرسه كه كاري ندارد!» بعد هم 5 هزار تومان به بنده دادند و فرمودند: «اتاق اول مدرسه را با اين پول بسازيد!» كار را شروع كرديم. بهتدريج خيرين آمدند و يكييكي اتاقهاي مدرسه ساخته شدند و وقتي مدرسه كاملاً بازسازي شد، شهيد دستغيب تشريف آوردند و افتتاح كردند. اين شهيد بزرگوار چون نيت خالص و قصد قربت داشتند، هر كاري را كه شروع ميكردند به بهترين وجه به نتيجه ميرسيد. اين مدرسه طلبههاي باسوادي را پرورش داد و ميدهد و در دفاع مقدس هم، چهار پنج شهيد تقديم انقلاب اسلامي كرد. از مختصات جالب اين مدرسه، حجرهاي است كه مرحوم مقدس اردبيلي قبل از اينكه به نجف بروند، در آن تدريس كردهاند. حجره بسيار با معنويتي است و سه شهيد بزرگوار در آن درس ميخواندند. هر كسي كه در آن سكونت ميكند، عوالم عجيبي را تجربه ميكند، چون مرحوم مقدس اردبيلي تقوا و كرامات عجيبي داشتند.

دليل اينكه منافقين ايشان را به آن طرز عجيب و فجيع به شهادت رساندند چه بود و از آن ايام چه خاطراتي داريد؟

شهيد آيتالله دستغيب با توجه به شرايط زمان و مكان، براي دفاع از انقلاب و اسلام، شيوه خاصي را در پيش ميگرفتند. پس از پيروزي انقلاب هم با هر مانعي كه بر سر راه انقلاب قرار ميگرفت، مبارزه ميكردند، از جمله با فعاليتهاي منافقين كه از قديم كينه ايشان را به دل داشتند.

در روز شهادت ايشان، خدمتشان رفتم تا همراهشان براي نماز جمعه- كه در شاهچراغ برگزار ميشد- بروم. آن روز چهلم برادرشان مرحوم آقاي آسيد ابوالحسن دستغيب بود. ايشان به من فرمودند: «از طرف من به مراسم برويد و فاتحهاي بخوانيد و از اخويزادهها هم عذرخواهي كنيد كه نتوانستم بيايم». ايشان بر ما حكم پدري داشتند و بايد اوامرشان را اطاعت ميكردم، لذا از محضرشان مرخص شدم و فيض شهادت نصيبم نشد. به بيتالعباس رفتم و پيام آقا را رساندم و بعد برگشتم و در صف اول جماعت نماز جمعه نشستم كه ايشان تشريف بياورند كه ناگهان صداي مهيب انفجاري را شنيدم و هنوز دو، سه دقيقه نگذشته بود كه خبر شهادت ايشان را آوردند! كسي كه دست به اين جنايت زد از مدتها قبل در كوچه منزل ايشان در خانهاي سكونت كرده و همه رفت و آمدها را زير نظر گرفته بود. شدت انفجار به حدي بود كه همه كساني هم كه ايشان را همراهي ميكردند، شهيد شدند و گوشتهاي بدن همه به در و ديوارهاي اطراف چسبيده بود. قبل از دفن شهيد دستغيب به خواب يكي از بستگان آمده و فرموده بودند: «همراه با كفنم كيسهاي هست، گوشتهاي بدنم را از روي ديوارها جمع كنيد و در اين كيسه بگذاريد!»

و كلام آخر؟

اخلاص، عرفان، نيت الهي و معنويت بالاي شهيد دستغيب ايشان را به بالاترين مرتبتي كه براي يك انسان متصور هست رساند.

 

 پينوشت:

1ـ سوره نحل، آيه 125

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۷:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۳
0
0
جناب زبرجد رحمه الله علییه که حق استادی بهگردن ماداشت انصافامردباتقواوبی الایش وفوق العاده دوست داتنی بود
سیدمجدالدین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۴۶ - ۱۴۰۲/۰۱/۲۴
0
0
خداوند رحمتشان کند فوق العاده خوب بودند مهربان باتقوا خاکی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار