کد خبر: 808266
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۰
«مروري بر خاطرات روزهاي پرمخاطره انقلاب به بهانه سالروز شهادت دكتر محمدجواد باهنر» در گفت و شنود با دكتر حسن غفوري‌فرد
دكتر حسن غفوري‌فرد وزير نيرو در كابينه شهيد دكتر‌محمدجواد باهنر بوده است...
علی احمدی‌فراهانی
دكتر حسن غفوريفرد وزير نيرو در كابينه شهيد دكترمحمدجواد باهنر بوده است. از اين رو، در روزهايي كه يادآور نام و خاطره آن نماد انديشه و خدمت است، براي خاطرهگويي چهرهاي مناسب و مغتنم به شمار ميرود. گفت و شنودي كه پيش رو داريد، با چنين رويكردي تهيه شده است. اميد آنكه مقبول افتد.

از چه زمان و چگونه با شهيد باهنر آشنا شديد؟

بسمالله الرحمن الرحیم. بنده در دورهاي كه شهيد رجايي رئيسجمهور بودند، استاندار بودم و بعد هم در كابينه شهيد باهنر وزير نيرو شدم. آشنايي بنده با نام و اوصاف ايشان به سال 1348 برميگردد، اما آشنايي نزديك با ايشان در سال 1357 روي داد.

از نخستين ملاقات حضوري خود با شهيد باهنر بگوييد؟ اين ديدار در چه زماني انجام شد؟

شش ماه قبل از پيروزي انقلاب، هنگام افطار ماه رمضان ايشان زنگ زدند و گفتند ميخواهند درباره موضوعي با من صحبت كنند. بعد هم نشاني دادند و رفتم. ايشان در آن جلسه فرمودند: «قرار است با همكاري شهيد آيتالله بهشتي، آيتالله خامنهاي، آيتالله هاشمي رفسنجاني و آيتالله موسوي اردبيلي حزبي را تشكيل بدهند و ميخواهيم از حضور چند تن از جوانان دانشگاهي و اساتيد هم در اين حزب بهره ببريم. اگر قبول كنيد، شما را براي عضويت شوراي مركزي حزب توصيه كردهاند.» بنده گفتم باعث افتخارم است كه در خدمت چنين بزرگواراني باشم. به هر حال در آن جلسه رسماً از من و همسرم - كه در امريكا تحصيل كرده بود- دعوت به عمل آمد كه عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي شويم. منتها در آن ايام و مخصوصاً به خاطر فاجعه 17 شهريور، امكان ملاقات حضوري چنداني بين كساني كه مبارزه ميكردند، وجود نداشت و اين موضوع به بعد از پيروزي انقلاب، يعني در روز 27 يا 28 بهمن كه حزب جمهوري اسلامي رسماً اعلام موجوديت كرد، به تعويق افتاد.

عضوگيري حزب به چه شكل بود؟

نخستين عضوگيريها در كانون توحيد و بر طبق اساسنامهاي كه قبلاً تهيه و تنظيم شده بود و به امضاي بزرگواراني كه نام بردم، رسيده بود، شروع شد. قرار بود هر وقت تعداد اعضاي حزب به 300 نفر رسيد، كنگره حزب برگزار و شوراي مركزي، دبيركل و هيئت اجرايي بهطور رسمي انتخاب شوند، ولي در همان يكي دو ساعت اول، تعداد افرادي كه ثبتنام كردند به چند هزار نفر رسيد! يادم است براي ثبتنام، صفهاي طولاني تشكيل شدند و استقبال عجيبي از سوي مردم صورت گرفت. ابتدا قرار نبود در شهرستانها دفتر داشته باشيم، اما به دليل اينكه از شهرهاي مختلف براي ثبتنام به تهران هجوم آوردند، ضرورت تشكيل دفاتر حزب در شهرستانها هم به وجود آمد و شهيد باهنر مسئول امور استانها و شهرستانها شدند.

ظاهراً تعبير «حزباللهي» هم پس از اعلام موجوديت حزب وارد ادبيات سياسي كشور شد، اينطور نيست؟

بله، هواداران حزب جمهوري اسلامي- كه اكثريت بدنه انقلابيون مكتبي و پيروان خط امام را تشكيل ميدادند- به «حزباللهي» شهرت پيدا كردند. اين ارزشي بود كه بعدها و بيشتر در تقابل با منافقين و بنيصدر شكل گرفت.

به نظر شما علت اين استقبال عجيب از حزب جمهوري اسلامي چه بود؟

مخالفين ميگفتند چون اين حزب از «جمهوري اسلامي ايران» استفاده كرده است، مردم به دليل اعتمادي كه به اين نام دارند، ثبتنام كردهاند. اين تعبير تا اندازهاي صحيح است، اما واقعيت اين است كه حضور ياران نزديك به امام و افراد شاخص مبارز در هيئت مؤسس اين حزب، در جلب اعتماد مردم نقش فوقالعاده زيادي داشت. همان زمان سازمان مجاهدين و گروههاي ديگر هم عضوگيري ميكردند، ولي واقعيت اين است كه استقبال از حزب جمهوري امر بيسابقهاي بود.

جنابعالي كي استاندار شديد و چه مدت در حزب بوديد؟

بنده هفت هشت ماهي در حزب جمهوري بودم و بعد استاندار خراسان شدم.

از ارتباطتان با شهيد باهنر ميگفتيد؟

بله، ايشان همواره به بنده لطف داشتند. بنده هم حقيقتاً شيفته منش، اخلاق، تواضع و بزرگواري ايشان بودم و از دانش ايشان استفادههاي فراواني ميبردم. معمولاً هم در جلساتي كه برگزار ميكرديم، از ايشان براي سخنراني دعوت به عمل ميآورديم. يادم است در تاسوعا و عاشوراي سال 1357، راهپيمايي عظيمي در خيابان انقلاب انجام و براي نخستين بار شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد. در آن راهپيمايي، در خدمت شهيد باهنر بودم. ايشان انصافاً يكي از اركان انقلاب و ساماندهنده بسياري از تحركات مذهبي تحت رهبري امام بودند. پس از اين راهپيمايي، كلاً جو جامعه عليه رژيم و به نفع انقلاب تغيير كرد. شاه از كشور رفت و همه مبارزين و انقلابيون دلگرمتر شدند. ماهها قبل از آن و درست در فرداي روز عاشورا كه احساس كرديم شايد از تعداد راهپيمايان كم شود، اعلام كرديم اولين سمينار علمي ـ ورزشي با نام حادثه عاشورا در دانشگاه پليتكنيك (اميركبير) برگزار خواهد شد تا بدينوسيله در تجميع راهپيمايانِ روزهاي قبل و تقويت اين روند نقشي داشته باشيم. يكي از سخنرانان در اين جلسه، شهيد باهنر بودند. ايشان در روز اول يعني 4 دي سال 1357 درباره آزادي سخنراني كردند و مردم براي نخستين بار در يك جمع عمومي، عكس شاه را آتش زدند! اين در زمان حكومت نظامي بود كه تجمع بيش از سه نفر ممنوع بود، اما در آن جلسه بيش از 2 هزار نفر جمع شده بودند! مأموران حكومت نظامي عملاً غافلگير شدند و كاري از دستشان برنيامد.

يكي از فرازهاي مهم پيش از پيروزي انقلاب تحصن روحانيون در دانشگاه تهران بود. شما هم حضور داشتيد؟

جامعه دانشگاهيان جزو نخستين گروههايي بودند كه از اين تحصن حمايت كردند. همان روز يا فرداي آن شهيد بهشتي، شهيد باهنر، مرحوم آيتالله رباني شيرازي و عدهاي ديگر، با خبرنگاران خارجي مصاحبه كردند و بنده و شهيد قندي ترجمه را به عهده گرفتيم.

مگر وروديهاي پليتكنيك تحت نظر نبودند؟

چرا، ولي ما ديوارهاي داخل پليتكنيك را خراب كرديم و افراد از طرف خيابانهاي حافظ، كالج و رشت وارد دانشگاه شدند! قرار بود روز بعد آقاي هاشمي صحبت كنند كه رژيم متوجه شد و چهار طرف دانشگاه تانك گذاشت و خيابانهاي وليعصر، انقلاب، حافظ و رشت را محاصره كرد. يادم است رژيم از سربازهاي اسرائيلي براي بستن درهاي دانشگاه استفاده كرد! در كنار پل حافظ، نيروهاي حكومت نظامي صف كشيده بودند. بالاي پل هم يك جيپ نظامي درست روبهروي دانشگاه مستقر شده بود و همه جا را زير نظر داشت، چون احتمال تيراندازي وجود داشت. به آقاي هاشمي گفتيم: بهتر است بروند و سخنراني نكنند! به سرگردي كه آنجا بود گفتم: اگر به مردم بگوييد متفرق شوند كسي به حرف شما گوش نميدهد، ولي ممكن است به حرف من گوش بدهند. او قبول كرد كه با مردم صحبت كنم. بنده هم پشت بلندگو به مردم گفتم: ميخواهيم درباره امام حسين(ع) حرف بزنيم، ولي رژيم از اين قضيه ميترسد و اجازه نميدهد و ممكن است به شما صدمه بزند، بنابراين از شما ميخواهم پراكنده شويد! بعد از حرفهايم، عدهاي به طرف خيابان ويلا (نجاتاللهي) راهپيمايي كردند و در وزارت علوم با اساتيد و كساني كه تحصن كرده بودند پيوستند و دكتر كامران نجاتاللهي در همان جا شهيد شد.

حضرتعالي در كميته استقبال از حضرت امام(ره) هم حضور داشتيد. به خاطراتي از آن روزها اشاره كنيد.

بله، بنده تا حدودي در مدرسه رفاه و كميته استقبال از حضرت امام حضور داشتم، ولي جزو اعضاي اصلي كميته نبودم. يادم است شبي كه امام ميخواستند تشريف بياورند، در بلوار كشاورز خوابيديم! صبح نماز خوانديم و سپس به فرودگاه رفتيم.

پس از پيروزي انقلاب، ارتباط شما با شهيد باهنر چگونه تداوم پيدا كرد؟

درآن دوره، دائماً با ايشان تماس داشتم و در جلسات شوراي مركزي حزب هم در خدمتشان بودم. بنده از ششم دي سال 1358 استاندار خراسان شدم و به همين دليل، مقداري ارتباطم كمتر شد. پس از رونق گرفتن حزب جمهوري اسلامي هم ديگر ايشان را نديدم. در خراسان بودم و وقتي هم به تهران ميآمدم، چون اقامتم كوتاه بود، متأسفانه توفيق ديدار با ايشان را پيدا نميكردم تا 7 مرداد سال 1360، يعني درست يك ماه پس از فاجعه 7 تير ايشان با من تماس گرفتند و گفتند: امشب حزب ميخواهد درباره هيئت دولت جديد تصميم بگيرد و شما هم بياييد. بنده به تهران آمدم و بعدها فهميدم اتفاقاً در همان روز قرار بود در مشهد مرا ترور كنند!

در همان ايام بود كه بنيصدر از كشور فرار كرد. اينطور نيست؟

بله، بنيصدر فرار كرده بود و حزب ميخواست شهيد رجايي را به عنوان كانديداي رياست جمهوري معرفي و روي ايشان سرمايهگذاري كند. با حمايت حزب از ايشان، كاملاً مشخص بود شهيد رجايي رأي خوبي خواهند آورد، كما اينكه همينطور هم شد و ايشان 3 ميليون هم بيشتر از بنيصدر رأي آوردند.

چه شد شما را به عنوان وزير نيرو انتخاب كردند؟

پيش از انتخابات يك روز جمعه ميخواستيم براي راهپيمايي برويم كه شهيد باهنر به من گفتند: پس از نماز بياييد ميخواهم با شما صحبت كنم! پس از نماز به دفتر ايشان رفتم و گفتند: « به احتمال قوي آقاي رجايي رئيسجمهور ميشوند و قرار است من هم نخستوزير ايشان باشم و كابينه را تشكيل بدهم. شما را به عنوان وزير نيرو در نظر گرفتهام.» البته براي بنده افتخار بزرگي بود كه در خدمت ايشان باشم، اما افرادي را ميشناختم كه شايستگي آنها براي پذيرش اين مسئوليت خيلي بيشتر از من بود، به همين دليل آقاي دكتر رنجبر از همكاران دانشگاه صنعتي شريف و مهندس كرايهچيان را پيشنهاد دادم. شهيد باهنر با هر دو تن مذاكره و صحبت كردند و نهايتاً گفتند: ترجيح ميدهم شما اين سمت را بپذيريد! بنده هم قبول كردم. تا روز انتخابات و اعلام اعضاي كابينه توسط ايشان هنوز دو هفتهاي باقي مانده بود. در اين فاصله در خدمت ايشان بودم و با بنده زياد مشورت ميكردند. پس از انتخابات، ايشان به عنوان نخستوزير به مجلس معرفي شدند و رأي اعتماد گرفتند و بعد هم كابينهشان را به مجلس معرفي كردند. تا آن زمان همه ميدانستند قرار است وزير نيرو شوم و يكي دو هفتهاي بود با من مشورت ميكردند.

و بالاخره وزير نيرو شديد؟

بنده خودم قصد نداشتم اين سمت را بپذيرم، اما سير حوادث بهگونهاي پيش رفت كه به ناچار پذيرفتم.

چطور؟

يك ساعت پيش از اينكه شهيد باهنر بخواهند كابينهشان را به مجلس معرفي كنند، به بنده زنگ زدند و گفتند: ما فرد ديگري را براي وزارت نيرو در نظر گرفتهايم. ايشان آقاي منصور شهيدي مديرعامل برق اصفهان را در نظر گرفته بودند. گفتم: به سلامتي انشاءالله! ايشان گفتند: شما براي وزارت پست، تلگراف و تلفن بياييد. عرض كردم: بهتر است آقاي مهندس مرتضي نبوي را معرفي كنيد. البته ايشان را نديده بودم، ولي ميدانستم كه فردي مبارز و زندان رفته و از فعالان انجمن اسلامي مهندسين هستند. 10 دقيقه بعد ايشان تماس گرفتند و گفتند: براي وزارت علوم و آموزش عالي بياييد. عرض كردم: «بنده دو سال بيشتر نيست استاد شدهام و از بنده باصلاحيتتر فراوانند. توصيه ميكنم يك پزشك باسابقه و مبارز را به اين كار بگمارند و آقاي دكتر عباس شيباني را پيشنهاد كردم.» من آن موقع نماينده مشهد در مجلس بودم. به ايشان عرض كردم: « باور كنيد اگر وزير نشوم هيچ اتفاق خاصي نميافتد و من هم مكدر نميشوم. اينقدر بر انتخابم اصرار نداشته باشيد.» در هر حال ايشان آقاي منصور شهيدي را به عنوان وزير نيرو و آقاي دكتر محمدعلي نجفي را به عنوان وزير راه معرفي كردند. همه كساني كه در آن جلسه ميدانستند قرار بود بنده وزير شوم، خيلي تعجب كردند! به هرحال روز پنجشنبه مجلس تشكيل شد. بنده هم در رديف جلو نشسته بودم. بحثها كه صورت گرفت، مشخص شد آقاي شهيدي انصراف دادهاند و شهيد باهنر بدون صحبت با من، بنده را به عنوان وزير نيرو معرفي كردند! بنده به هيچوجه آمادگي نداشتم و قبل از آن جلسه هم، حتي ايشان تماس محدودي با من نگرفته بودند، لذا كاملاً غافلگير شدم و وزارت نيرو را پذيرفتم. روز 27 مرداد كابينه شهيد باهنر از مجلس رأي اعتماد گرفت. عمر اين كابينه بيش از دو هفته نبود و در پي انفجار دفتر نخستوزيري، ايشان و شهيد رجايي به شهادت رسيدند. آنها ياران و همرزمان ديرينه بودند و مقدر بود در كنار هم شهيد شوند. يادم است پس از انقلاب هر جلسهاي كه تشكيل ميشد، اين دو بزرگوار در كنار هم بودند. شهيد رجايي معمولاً در جلسات كابينه هم شركت ميكردند. در جلسه روز هشتم شهريور شهيد باهنر آياتي از سوره توبه را قرائت و تفسير ميكنند. اين امكان وجود داشت كه آن روز هم فاجعهاي مثل 7 تير رقم بخورد و همه يا اكثر اعضاي كابينه به شهادت برسند. متأسفانه شهيد رجايي به مسعود كشميري اعتماد زيادي داشتند. حتي شنيدم يك بار كشميري همراه ايشان ميخواست نزد امام برود و به علت اعتماد زيادي كه به او وجود داشت كيفش را بازرسي نميكردند، اما در آن روز مرحوم سيد احمد آقا ميگويند: بايد كيف او هم بازرسي شود كه به او برخورده و برگشته بود! ظاهراً آن كيف حاوي بمب بود كه با هوشياري احمد آقا نتوانست صدمهاي به امام بزند، اما توطئهاش در مورد رئيسجمهور و نخستوزير انجام شد. در آن حادثه آقاي شهبازلو و آقاي وحيد دستجردي هم به شهادت رسيدند.

ظاهراً جنازهاي به اسم كشميري هم تشييع شد. داستان از چه قرار بود؟

بله، آن جنازه را هم با جنازههاي شهيد رجايي و شهيد باهنر تشييع كردند. افراد نفوذي، كيسهاي را كه در آن خاكستر جنازه بود به ما دادند و گفتند: جنازه كشميري است! پس از كنترل تلفن منزل كشميري معلوم شد كشميري فرار كرده است. جنازهها را به بيمارستان برده بودند و تا چند ساعت مشخص نبود چه كساني در دفتر نخستوزيري به شهادت رسيده بودند. جنازهها بهقدري سوخته بودند كه تشخيص آنها مشكل بود. خود بنده كمي گلاب روي صورت شهيد باهنر ريختم و از روي دندان طلاي ايشان تشخيص دادم جنازه متعلق به ايشان است! اما جنازه شهيد رجايي را نديدم.

و سخن آخر؟

شهيد باهنر انسان بسيار بااخلاق، متين، عالم و تأثيرگذاري بودند و واقعاً انسان در همان برخورد اول تحت تأثير ايشان قرار ميگرفت. ايشان از روحي بلند، همراه با تواضع برخوردار بودند. علاوه بر آن پشتوانه تبليغ حوزوي و انقلابي هم داشتند. بسيار محجوب و آرام بودند و مستدل و عميق صحبت ميكردند. متين و مؤدب بودند و هميشه با دقت حرف همه را ميشنيدند و پاسخ ميدادند. ابداً تكبر و منيت نداشتند و انصافاً الگوي تواضع بودند. شهيد رجايي روي حرف خودش ميايستاد و پافشاري ميكرد، اما شهيد باهنر انعطافپذيري بيشتري داشت كه به همان حجب، حيا و سر به زيري ايشان برميگشت. منظور اين نيست كه ايشان از مواضع خود كوتاه ميآمدند، ولي انسان منعطف و نرمخويي بودند. هيچوقت حرف بيمبنا نميزد و سخنانشان مستدل و محكم بود. شهيد باهنر بسيار پخته، پرتوان و عميق بودند.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۷/۲۲
0
0
از بس که شما ساده لوحید
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار