کد خبر: 775320
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۱
مريم كمالي‌نژاد

تلفن سحر زنگ مي‌خورد. از تختش پايين مي‌پرد و مي‌رود سمت راهرو، صدايش اما به خوبي شنيده مي‌شود:«مامان جان، نگران نباشيد، من يه كاريش ميكنم...چشم! بذار ببينم چي ميشه. باشه ميگم. تو اصلا بهش فكر نكن قربونت برم...»

پدر سحر چند سال قبل، در يك تصادف جانش را از دست داده. برادرش سرباز است و مادرش شهرستان و سحر يك دلش توي پادگان است و يك دلش شهرستان. خودش مي‌گويد اصلاً راضي نبوده كه مادرش را تنها بگذارد و خودش را آواره شهر غريب و غربت خوابگاه كند كه بعد از چهارسال مدرك ليسانسي كف دستش بگذارند كه هيچ جا برايش كاري نيست. مي‌گويد به اصرار مادرش راهي دانشگاه شده تا مادرش گمان نكند بچه‌هاي علاف و بيسوادي تربيت كرده كه بعد از اين همه سختي‌ كه كشيده و بچه‌هايش را بدون پدر بزرگ كرده لااقل دلش خوش باشد كه دخترش ليسانس دارد.

از همان روز اولي كه سحر را شناختم دغدغه‌اش پيدا كردن يك كار نيمه وقت بود كه هم به دانشگاه برسد و هم بتواند خرج و مخارج خودش را بدهد و كمك خرج مادرش باشد. به اساتيد و دانشجوها مي‌سپرد كه اگر كاري سراغ داشتند، به‌ او بگويند. خودش هم هر روز روزنامه مي‌خريد و دنبال كار مي‌گشت.

امروز كه دو سال از آن روزهاي اول گذشته، سحر ديگر روزنامه نمي‌خرد. چندين و چند كار را تجربه كرده و هر كدامش به دليلي مناسب نبوده‌اند و مهم‌تر اينكه كار نيمه وقت درست و درماني پيدا نمي‌شود آن هم براي يك دانشجوي دختر كه بايد در كلاس‌هاي دانشگاهش هم شركت كند.

سحر اهل خرج‌ كردن‌هاي زيادي نيست. به حداقل‌ها كفايت مي‌كند. به ندرت پيش مي‌آيد كه با ما به گردش و خريد بيايد. ساده‌ترين غذاها را مي‌خورد و لباس‌هايش هميشه چند مدل از مد روز عقبند. از روزي كه ديدمش همين كيف و كفش را دارد. كتاب‌هاي دست دوم را از سال بالايي‌ها قرض مي‌گيرد.

سحر با چشم‌هاي غمناك وارد اتاق مي‌شود. موبايل ساده‌اش را كه تنها كاري كه ازش مي‌آيد شماره گرفتن است، پرت مي‌كند روي تخت. مي‌گويم:«چيزي شده سحر؟»

نگاهم مي‌كند اما چيزي نمي‌گويد. انگار اصلاً سؤال مرا نشنيده. دوباره مي‌پرسم:«چيزي شده؟ مامانت بودن؟ حالشون خوبه؟»

بي‌مقدمه مي‌گويد:«تو تا حالا از دانشگاه وام گرفتي؟»

ـ نه! چطور؟

با لحن ملتمسانه‌اي مي‌گويد:«من يه بار گرفتم، ديگه بهم تعلق نميگيره، تو ميري درخواست بدي، به نام خودت وام بگيري، بدي به من، من قسطاشو پرداخت كنم؟»

گيج مانده‌ام، نمي‌دانم چه جوابي بدهم. دوباره مي‌پرسم چي شده؟

آرام مي‌گويد:«براي پول پيش خونه، موعدش سر اومده.»

نفس عميقي مي‌كشم و مي‌گويم: «نگران نباش، درست ميشه، من درخواست ميدم...»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر