کد خبر: 773864
تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۶
فيلمي كه قصه‌گوي ساده ولي گرم است
خيلي از فيلمسازان ما كم‌كم چيزي به اسم مخاطب عام را يادشان رفته است.
محسن غلامي(قلعه سيدي)
خيلي از فيلمسازان ما كم‌كم چيزي به اسم مخاطب عام را يادشان رفته است. فيلم مي‌سازند باري به هرجهت. اگر بيننده نداشته باشد پز روشنفكري مي‌دهند كه دنبال خواص هستيم. اسمشان را مي‌گذارند هنري‌ساز و از اين جور اسم‌ها. خب مگر مجبوري؟ نساز!
اما در نقطه مقابل هستند عده‌اي ديگر كه به سينماي قصه‌گو مشغولند چه قوي چه ضعيف. از اين داستان‌هايي كه بشود باورش كرد. حال و هواي خانه‌هاي ايراني را داشته باشد، بالا و پايين‌شهري‌‎اش نيز فرق ندارد، ماجرايي كه بوي جامعه را بدهد. اگر دوست داشت نيش و كنايه هم بزند. پس توي سينماگر نمونه دم‌دستي‌اش را بساز، شاهكار پيشكش.
اين را گفتم تا از «كوچه بي‌نام» حرف بزنيم به عنوان مصداقي كه حداقل فاكتورها را دارد. جرياني از آدم‌هاي جنوب شهري كه فيلمساز البته برخلاف خيلي‌ها اين‌بار آن را چرك نشان نمي‌دهد. داستان حاج‌مهدي و بچه‌هايش كه هر كدام از تضاد و تفاوتِ نسلي و هرچه اسمش را بگذاريد، حرف مي‌زند. عشق بي‌شيله پيله و يكسري حوادث نيز چاشني كار است.  مي‌شود داستانش را لمس كرد شايد نه به شدت مقدمه‌اي كه نوشتيم، ولي فيلم بدي نيست. دليلش ايراني بودنش است و اين را از شخصيت‌پردازي كاراكترهايش مي‌توان فهميد. چه فرهاد اصلاني و صدرعرفايي باشد و چه دو تا دخترك و بقيه. كمي اغراق چاشني آدمك‌هايش است ولي ايراد عجيبي ندارد بالاخره سينماست. خودي بودنشان را هم براي مخاطب، رو مي‌كنند.

   لااقل حال مخاطب را بد نمي‌كند
كاراكترهاي «كوچه بي‌نام» برخلاف نظرات برخي، نه قرار است نماد باشند، نه تخريب اعتقادات يا مدعي پز روشنفكري و امثال اين بحث‌‎ها. دنبال از آب، كره گرفتن هم نرفته است! صرفاً قصه خودماني براي دورهمي چندساعته است، حال مخاطب را هم نمي‌گيرد.
اثر جمع و جوري است در كنار برخي ايرادات. مثلاً برخي نقش‌ها و روابطشان براي يك فيلم، شلوغ‌بازي گاه زيادي دارند البته روايت را مضحكه نمي‌كنند مثل تزريق همان دختر چاق در چند سكانس كه بي‌خودي است. بازي همه دلچسب نشده چنانكه به گمانم بازي مليسا ذاكري زيادي استخوان‌قورت داده است. پانته‌آ بهرام و بعد خُل‌بازي اغراق‌شده‌اش نيز دست كمي از او ندارد.
ولي در يك نقطه يعني كشمكش كاراكترها به عنوان پيكره اين داستان خانوادگي بجاست به خصوص بازي سه خواهر فيلم و بگومگوهايشان كه حي و حاضر است و باورپذير از كار درآمده است.  هاتف عليمرداني براي فيلمش نقش بي‌ربط نتراشيده است. بازيگرانش با وجود همهمه‌شان بالاخره حتي در حد اشاره باشد، يك تز و دنياي متفاوتي دارند. گيردادن‌هاي مادر قصه، تا بيخيالي نه چندان باوركردني پدر يا درددل محدثه و نصيبه و عشق‌هاي كوچك دزدكي اين دو جا افتاده‌اند، درآمده‌اند، ول نمي‌شوند با اين‌حال جاهايي شعاري نيز مي‌شود مثل نصيحت‌هاي اصلاني پدر به كوثري دختر. (از لحاظ فرميك وگرنه در مضمون، ايرادي نيست)
   كمي نيمه خالي را ببينيم
فيلم خوب شروع مي‌شود، دست و پا نمي‌زد تا اواسط، ولي ماجراي اصلي بالاخره چه بود؟ عمدتاً بايد كشته شدن حميد در سقوط هواپيما و قس علي هذه باشد ولي فعلا كه نيست. طوري كه قصه بين اين و آن پاسكاري و هر لحظه يك نفر داناي كل مي‌شود. اينگونه هم «كوچه بي‌نام» هر چند دقيقه به نوبت، شده درونيات يكي از اين رل‌ها متأسفانه. پس طرح كلي كار از دستش مي‌رود. مثل اين مي‌ماند كه «نقش اصلي را كشت و دفن كرد و الفاتحه!» انگار كه نه انگار فيلم، اصلاً قصه اوست و بعد به در و ديوار زدن و درام و غيره تعريف كردن.
چنانكه فيلم از استارت تا خبر احتمالي زنده يا مرده بودن حميد، سرراست و به‌وسيله تعليق «چه شد چه نشد؟» با مخاطب حرف مي‌زند، بده بستان حسي كرده و او را پيگير وا مي‌دارد. اما به مرور فقط روايت لحظه‌اي بقيه را مي‌شنويم مثلاً اينكه فروغ ضجه مي‌زند و خيالبافي مي‌كند، محدثه دچار چالش شخصيتي مي‌شود، مادر و باباي فيلم هم كه صرفاً به گذشته‌شان رجوع مي‌كنند!
اين سياق فراموشكاري ادامه يافته تا چند سكانس نهايي و راز حاج مهدي «كوچه بي‌نام» كه فيلم بعد كلي پِرت‌گويي، بالاخره سر و سامان مي‌يابد. به گمانم بدنه نبايد اسير شاخ و برگ‌هاي فيلمنامه مي‌شد. فينال سوررئالش هم كه صرفاً براي به رخ كشيدن دوربين است والا ربطي به محتواي آن ندارد.

   شاهد روزمرگي سرزنده هستيم
اين فيلم بهترين كار تا به الان هاتف عليمرداني است. فيلم سرجمعي است و متنش زيادي به بيراهه نمي‌رود. حداقل روايتگري مي‌كند. پيچيدگي آنچناني نيز ندارد كه مثلاً مخاطب در متنش، گير كند كه سرانجام فلاني پس به كجا رسيد يا در ابهام بماند. بيننده سرگيجه نمي‌گيرد و تكليفش با سر و ته كار و اينكه «چه بود و به كجا رسيد؟» مشخص است.  بنابراين «كوچه بي‌نام» نمود پرداختي ساده در سينما به زندگي آدم‌هاي معمولي‌ است كه جايشان اين سال‌ها در توليدات خالي بوده است. سادگي نه از جهت دم‌دستي بودن، اگر روزمره است اما بي‌حال و كرخت نيست كه خسته‌كننده باشد. به هرحال اين جماعت، اتفاقاتشان شيرين‌تر و براي مخاطب، قابل فهم‌تر است.
تصويري كردن حتي اين روزمرگي در قالب سكانس‌هاي سينمايي به اين راحتي‌ها نيست، چراكه اگر مردم خودشان را در اينها نبينند به‌راحتي پس مي‌زنند. با اين توصيف كوتاه، «كوچه بي‌نام» معركه‌گيري و بازي‌سازي زندگي نيست و اينكه فكر مي‌كنم هاتف عليمرداني به‌طور ميانگين مخاطبش را اين‌بار نااميد نكرده و مي‌تواند رضايت نسبي مخاطب را به كار خودش ببيند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار