کد خبر: 752999
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۲
روايت «جوان» از شهيد 20 ساله ماه صفر
شهيد حسن پالاش يكي از همان سربازان در قنداق امام خميني (ره) بود كه به نداي رهبرش لبيك گفت و راهي شد تا براي دفاع از كشور اسلامي‌اش به ميدان نبرد حق عليه باطل برود.
صغري خيل فرهنگ
متولد كوي زاهدي در ماه صفر 1340، در خانواده‌اي مذهبي رشد يافت و در نهايت در ماه صفر سال 1360 آسماني شد. آنچه در پي مي‌آيد مروري بر زندگي تا عروج شهيد ماه صفر است كه پيش رو داريد.
 

يك انقلابي جهادي

حسن فرزند مردي بود كه از بزرگان و معتمدان به شمار مي‌رفت و به شيخ معروف بود. شيخ از پيرغلامان اباعبدالله حسين(ع) بود و مادر شهيد نيز زني مومنه و پارسا بود.

حسن از سنين كودكي به همراه پدر بزرگوارش به هيئت‌ها و جلسات مذهبي مي‌رفت. بعد از گذراندن دوران ابتدايي و راهنمايي به هنرستان فني رشته برق رفت و چون در يك خانواده‌ كارگري بزرگ شده بود و طعم فقر را حس ‌كرده بود روزهاي تعطيل و در ساعات فراغت از تحصيل به سيم‌كشي ساختمان مي‌پرداخت تا كمك خرج خانواده باشد.

در جريان انقلاب، عليه نظام ستمشاهي فعال بود و همگام با ساير مردم به مبارزه با رژيم ستمشاهي مي‌پرداخت، به همين خاطر مأموران پاسگاه ژاندارمري محل سكونتشان واقع در جاده ساوه او را به شدت تحت نظر داشتند و حسن مجبور بود در خانه اقوام پنهان شود تا به دام مزدوران رژيم گرفتار نشود. او به شدت فعال بود و اعلاميه‌ها و نوارهاي سخنراني امام خميني (ره) را تكثير مي‌كرد و به مشتاقان وعلاقه‌مندان مي‌رسانيد تا آگاهي سياسي - مذهبي آنها بالاتر رود و در اكثر تظاهرات و راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد.

در آزاد‌سازي پادگان جي از دست مأموران طاغوتي و سپردن آن به انقلابيون در روز 21 و 22 بهمن سال 57 نقش بسزايي داشت و پس از دو روز دوري از خانواده و نگراني پدر و مادر با يك قبضه تفنگ به منزل بازگشت و خبر تسخير پادگان را داد.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و به ثمر نشستن خون پاك شهداي انقلاب با دستور امام خميني (ره) به جهاد سازندگي براي كمك‌رساني به مردم به برق منطقه‌اي ‌بخش منيريه رفت و چون با كمبود نيرو مواجه بودند داوطلبانه پذيرفت تا برق را به محل سكونتشان ببرد و با اين كار باعث شد تا 300 خانوار از نعمت برق بهره‌مند شوند.

مهماني در سنگر

با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران به عضويت آن نهاد انقلابي درآمد و با وجود اينكه برگ معافيت نظام پزشكي داشت، داوطلبانه ثبت‌نام كرد و پس از پايان دوره آموزش نظامي در مهر ماه 1359 به جبهه گيلانغرب اعزام شد و در مدت 14ماهي كه با مزدوران بعثي مبارزه مي‌كرد فقط سه بار آن هم هر دفعه چهار روز به تهران آمد. در حالي كه مي‌توانست هر 45 روز 15 روز به مرخصي بيايد.

آخرين بار كه مي‌خواست برود مادر به او مي‌گويد: حسن جان! ديگر بس است. او در جوابش مي‌گويد: شما خبر نداريد آنجا چه مي‌گذرد. ناموس ما در خطر است. من چطور مي‌توانم آسوده اينجا بمانم در حالي كه مادران و خواهرانم آنجا در خطرند؟ شش ماه از رفتن حسن مي‌گذشت و چشم مادر به در بود. نگراني‌هاي مادرانه باعث شد تا برادر كوچك و عمويش راهي كردستان شوند تا خبري از حسن بگيرند. آنها يك روز مهمان سنگر حسن بودند و به او گفته بودند مادرت از نگراني تو مريض شده، بيا همراه ما به تهران برويم اما حسن از عمليات آن شب برايشان گفته بود.

حسن از ما خواسته بود يك روز ديگر بمانيم. مي‌گفت امشب عمليات است، يا خودم مي‌روم و برمي‌گردم يا با دست پر برمي‌گردم و اسير مي‌آورم. برادر كوچك به خاطر درس و مدرسه نتوانسته بود پيش حسن بماند. وقتي اين حرف‌ها را به من گفت خيالم راحت شد كه حسن سالم است و چند روز ديگر برمي‌گردد غافل از اينكه عمليات همان شب، حسن را آسماني كرده بود. حسن فراموش كرده بود حالت سوم را براي برادرش بگويد، اينكه مي‌رود و ديگر برنمي‌گردد.

رفت و ديگربازنگشت

او در 21 آذر ماه 1360 در سرپل ذهاب، عمليات طريق‌القدس بر اثر اصابت تركش متجاوزان بعثي زمين خاكي را رها كرد و روح پرتلاطم و ملكوتي‌اش در ماه صفر به آسمان‌ها پركشيد. مادر مي‌گفت: خدايا فرزندي را كه در ماه صفر به من دادي و به نام شهيد اين ماه امام حسن مجتبي(ع) او را حسن نام نهادم در ماه صفر از ما گرفتي. از تو مي‌خواهم به ما لياقت بدهي كه راه او را ادامه دهيم و حسن را ضامن ما در آن دنيا قرار بده و به خون شهيدمان ما را ببخش و بيامرز.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار