کد خبر: 702809
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۱
جستارهايي در زمينه‌ها و پيامدهاي ورود آخرين همسر محمدرضا پهلوي به دربار
شاهد توحيدي

كاركرد «فرح ديبا» در دو دهه آخر حاكميت محمدرضا پهلوي، از جنبه‌هاي گوناگون در خور تحليل و واكاوي است. اين بررسي از آن روي اهميتي در خور مي‌يابد كه در اين دو دهه به موازات رشد قدرت مشاراليها، تاثيرات وي بر سياست و فرهنگ كشور نيز افزون مي‌شود. بي‌ترديد اين فرآيند، بدون شناخت خصال شخصيتي و اخلاقي اين فرد، ناتمام خواهد بود. درمقالي كه پيش روي داريد، تلاش شده است تا با استناد به پاره‌اي شواهد موثق، پاره‌اي از ويژگي‌هاي فكري و عملي آخرين همسر شاه مرورگردد. اميد آنكه مقبول افتد.

فرح ديبا در ويلاي حصارك

درباره نحوه راهيابي فرح ديبا به دربار محمدرضا پهلوي، عموم خاطره نگاران براين باورند كه در اين ميان، نقش واسطه بر عهده اردشير زاهدي بوده است اما در باب چند و چون اين وساطت روايات گوناگوني نقل مي‌شود. زاهدي خود، داستان را بدين‌گونه نقل كرده است: «يك روز در محل دفتر كار موقت خود در وزارت‌خارجه نشسته بودم كه منشي‌ام اطلاع داد يك دانشجوي مقيم فرانسه تقاضاي ديدار با شما را دارد. ضمن صحبت‌هايم متوجه شدم دوشيزه فرح ديبا براي ديدار با خانواده‌اش به ايران آمده است، ولي در فرودگاه مأموران شهرباني گذرنامه او را اخذ كرده‌اند. از ايشان سؤالاتي كردم و متوجه شدم ايشان در دوران دانشجويي در پاريس به‌واسطه همكلاس بودن با چند دانشجوي چپ‌گرا و چند دانشجوي عضو سازمان دانشجويي حزب توده و كنفدراسيون دانشجويان ايراني مورد سوء‌ظن مقامات اطلاعاتي سفارت ايران در پاريس قرار گرفته بود و نامش را در ليست دانشجويان مخالف رژيم به تهران فرستاده‌اند.» (1)

در آن دوره محمدرضا پهلوي از ثريا اسفندياري بختياري به بهانه «نازايي» جدا شده بود و واسطه‌گران فراوان دربار، دختران زيادي را براي تفريح يا همسر گزيني به دربار گسيل مي‌داشتند. اردشير زاهدي در نگاه اول، ترديد مي‌كند كه با شناختي كه از شاه دارد، آيا اين دختر «نازيبا» و «مستاصل» مورد پسند او قرار خواهد گرفت؟

«اين دختر سيه موي، لاغراندام و تا حدودي سيه چرده (سبزه) است و شاهنشاه كه قبلاً همسري به زيبايي ملكه ثريا داشته‌اند، حالا چطور ممكن است اين دختر را كه به نظر مي‌رسد از خانواده‌اي معمولي هم باشد بپسندد.‌» (2)

ارتشبد حسين فردوست، دوست و محرم اسرار شاه و معاون ساواك و رئيس سازمان بازرسي شاهنشاهي ـ سازماني اطلاعاتي موازي ساواك كه به چشم و گوش شاه معروف بود ـ جريان آشنايي شاه با فرح را به گونه‌اي ديگر روايت كرده است. اين روايت با توجه به محذوراتي كه هم اينك گريبانگير اردشير زاهدي دربيان واقعيت ماجراست، قابل تأمل‌تر به نظر مي‌رسد:‌«چنين دختري ـ منظور فرح است ـ نمي‌توانست مورد پسند هيچ مردي باشد، براي درك اين ادعا كافي است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود! فرح از فرط استيصال براي اخذ كمك مالي به سراغ اردشير زاهدي در حصارك مي‌رود تا بتواند در پاريس تحصيل و زندگي كند. اگر ندانيم حصارك چيست، شايد مسئله مفهوم نشود. در حصارك ويلايي بود كه اردشير زاهدي با تعدادي از رفقاي جوانش، منتظر شكار دخترها و زن‌ها مي‌نشست و هر مراجعه‌كننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدي واقع مي‌شد، بلافاصله به اتاق خواب مي‌رفتند و اگر مورد پسند زاهدي نبود، او را به يكي از رفقايش كه حضور داشتند مي‌داد، اين بود شغل و كار اردشير زاهدي. حال اين دختر در چنين وضعيتي به سراغ اردشير زاهدي در حصارك مي‌رود. لابد زاهدي از اين دخترك خوشش نيامده بود كه به محمدرضا تلفن مي‌زند كه دختري اينجا آمده است و اگر اجازه بدهيد او را بياورم و محمدرضا مي‌پذيرد و بدون تحقيق قبلي كه او كيست و خانواده‌اش كيست، او را به فرودگاه مي‌برد... و در هواپيما به وي پيشنهاد ازدواج مي‌كند و معلوم است فرح نيز بلافاصله قبول مي‌كند!»(3)

آغازي بر ورود و نفوذ نزديكان فرح به دربار

بي‌ترديد تمامي آنان كه راهي به دربار مي‌يافتند، بيش وپيش از هر امرديگري، درپي توسعه نفوذ وچپاول خويش بودند. مسلما اين امردرباره كسي كه به همسري محمدرضا پهلوي درآمده، بيشتر صادق بوده است. تاج الملوك مادر محمدرضا پهلوي دراين‌باره مي‌گويد:‌«از روزي كه پاي اين دختر (فرح) به خانه ما باز شد، هر چه ديبا در سراسر ايران بود به تهران سرازير شدند و هر گوشه دربار و مؤسسات كه مي‌رفتم چند تايي ديبا مي‌ديدم كه داير مدار امور دربار و دفتر مخصوص و بنياد پهلوي و ساير مؤسسات وابسته به دربار شده‌اند و سرگرم چاق كردن خودشان هستند!»(4)

تاج‌الملوك در ادامه خاطراتش درباره تأثيرات حضور فرح در دربار مي‌گويد:‌«فرح دوست داشت محيط دربار بي‌بندوبار و در يد او و مطابق ميلش باشد. از وقتي زن محمدرضا شد، پاي افراد عاطل و باطل به دربار باز شد. مي‌گفتم اين خانم كيست كه در كاخ رفت و آمد مي‌كند؟ مي‌گفتند همكلاسي سابق فرح است. مي‌گفتم اين آقا كيست كه اينجا پلاس است؟ مي‌گفتند پسرعمه دسته ديزي فرح است!»(5)

ملكه ولنگار دربار!

هرچند فساد اخلاقي در دربار پهلوي قدمتي ديرينه داشته، اما حضور فرح درآن محيط به شكسته شدن قبح بسياري از رفتارهاي غير‌اخلاقي، كمك زيادي كرده است. اين درحالي بود كه وي در همان دوره در رسانه‌ها سعي داشت تا از خويش، چهره‌اي اخلاقي و نيكو‌كار به نمايش بگذارد! مادر محمدرضا (تاج‌الملوك) كه به گفته خودش از سال 1352 با فرح قهر كرده و كلمه‌اي با او سخن نگفته بود، روايت ديگري از روابط خانوادگي شاه و فرح دارد و به گفته خودش بارها برخوردهاي تند و خشني در قبال رفتارهاي فرح داشت:‌«يك بار آقاي صاحب‌اختيار (عباسعلي يعقوبي) رئيس خدمه كاخ‌هاي سلطنتي با ترس و لرز و هزار اما و اگر و ببخشيد و جايي نگوييد و اين‌گونه مقدمات گفت قربانت گردم، آيا اين درست است شهبانوي مملكت دوست پسر داشته باشد و او را با خود داخل كاخ بياورد؟ البته مي‌دانستيم فرح با فريدون جوادي قاتي شده است، اما نه اينكه او را به كاخ بياورد! اين بود كه يك روز خود فرح را خواستم و به او نهيب زدم كه زنيكه گدا! خجالت نمي‌كشي اين قبيل كارها را جلوي چشم كاركنان دربار انجام مي‌دهي؟ فرح گفت درست گفته‌اند شاه مي‌بخشد، شيخ عليخان نمي‌بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته است، آن وقت بايد به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختيار پايين‌ تنه‌ام را دارم!

خلاصه خيلي بي‌حيايي كرد و من هم به‌كلي با او قطع رابطه كردم و تا امروز كه به خارج از كشور آمدم، بيش از پنج سال است يك كلمه با او حرف نزده‌ام!» جالب است كه اينگونه روايت‌ها، تنها به خانواده وكسان ِمحمدرضا پهلوي محدود نمي‌شود كه كسي درباره آنها، گمان به رقابت و حسادت ببرد، بلكه برخي نزديكان و فاميل فرح ديبا نيز به نقل چنين ماجراهايي پرداخته‌اند. احمدعلي مسعود انصاري كه مادرش خاله فرح بود و به خاطر همين نسبت خانوادگي با فرح به حلقه دوستان خصوصي شاه و فرح راه يافته بود، در خاطراتش به رابطه خاص و به قول خودش غيرعادي بين فرح و فريدون جوادي اشاره كرده است:‌«يك نكته مهم مسئله فرح و جوادي بود و آن اينكه در رفت‌و‌آمدهاي مكرر به دربار به وجود يك رابطه غيرعادي بين فرح و فريدون جوادي پي برده بودم و چند بار به وسايل مختلف و با اخم و تخم به جوادي حالي كرده بودم اين راز در پرده باقي نمي‌ماند، اما تأثيري نداشت. من هم اين مسئله را با خاله‌ام، مادر فرح در ميان گذاشتم. خانم ديبا حقيقتاً ناراحت شد و ظاهراً بعداً اين مسئله را با فرح در ميان گذاشته بود، مدتي بعد فرح با عصبانيت خطاب به من گفت:‌حالا براي مادرم درباره رفتارم جاسوسي مي‌كني؟!»(6)

محمدرضا پهلوي و آغاز چالش با ملكه جديد

در ساليان آغازين حضور فرح ديبا در دربار، وي به گونه‌اي احتياط‌آميز رفتار مي‌كرد تا اينكه با به دنيا آوردن نخستين فرزند و آسودگي خاطر او ازتثبيت موقعيتش، كم‌كم برآن شد تا در امور كشور نقش و سهم بيشتري را از آن خود سازد. شاه درآغاز چندان دخالت‌ها و تصميمات او را جدي نمي‌گرفت اما به موازات پررنگ شدن اين فرآيند، حساسيت او نيز افزون شد تا جايي كه دربسياري موارد، با ملايمت از كنار رفتارهاي فرح نمي‌گذشت، روايت اسدالله علم از يكي از مجادلات شاه و فرح خواندني است:‌«مدت‌ها قبل به شاه پيشنهاد كردم بد نيست مهماني شامي برگزار شود كه بتوانند جمعي از برگزيدگان را به آن دعوت كنند. مخلوطي از ديپلمات‌هاي خارجي، سرمايه‌داران، كارخانه‌داران و هنرمندان. شاه از اين فكر خوشش آمد. امشب سر شام تمام تلاشم را كردم تا اعليحضرتين تاريخ مشخصي براي اين مراسم تعيين كنند و همچنين در مورد فهرست مدعوين هم به توافق برسند. شهبانو از دعوت سرمايه‌داران اكراه دارد، زيرا معتقد است همگي آدم‌هايي هستند با اعتباري مخدوش و فاقد حسن شهرت. شاه از اين حرف عصباني شد و گفت: كي نظر شما را پرسيد؟ من هستم كه ترتيب اين كارها را مي‌دهم نه شما. علم هميشه نظر شما را جويا مي‌شود كه دليلش را نمي‌فهمم، متأسف شدم باعث ناراحتي شهبانو شدم.‌»(7)

حساسيت شاه بر رفتارهاي فرح ديبا، موجب بي‌اعتنايي‌هاي فزاينده وي نسبت به او شد وهرچه بيشتر به سردي روابط آنها كمك مي‌كرد. تا جايي كه شاه در مواردي، تا مرز طلاق وي هم پيش رفت. فريده ديبا سردي روابط شاه و فرح را چنين توصيف كرده است: «محمدرضا پس از تولد فرزند چهارمش كاملاً از فرح فاصله گرفت و اتاق خواب خود را به طبقه دوم ضلع غربي كاخ نياوران منتقل كرده بود. البته فرح كه جواني خود را در اروپا گذرانده و تربيت فرنگي پيدا كرده بود، نسبت به بي‌وفايي محمدرضا حساسيت نشان نمي‌داد و آن را ناديده مي‌گرفت. بارها فرح به من گفته بود شاه و خانواده‌اش به من به چشم ماده گاوي نگاه مي‌كنند كه براي آنها گوساله زاييده است!»(8)

برحسب پاره‌اي شواهد، شاه حتي با حضور فرح درپاره‌اي از مراسم نيز مخالفت نشان مي‌داده و تا حدامكان درلغو آن مي‌كوشيده است. يكي از گزارشات روزانه اسدالله علم گوياي اين نكته است:‌«شرفياب شدم. گزارش ملاقات ديروز با نخست‌وزير، هويدا را دادم و همچنين توصيه‌اي كه به نخست‌وزير كرده بودم، مبني بر اينكه به ملكه پيشنهاد شركت در جلسه بررسي برنامه پنجم را در شيراز نكند، چون نخست‌وزير دقيقاً مي‌خواست اين كار را بكند و از اين توصيه‌ام چندان خوشحال نشد. شاه گفت: غيرعادي است، اصلاً به چه حقي در اين امور دخالت مي‌كند؟ جواب دادم، علتش را نمي‌دانم، ولي خوب آگاهم نخست‌وزير مي‌كوشد دور و بر علياحضرت (فرح) را با آدم‌هاي خودش محاصره كند. يكي از شواهدش هم انتخاب كريم پاشا بهادري به عنوان رئيس دفتر مخصوص ملكه است.‌»(9)

از سوي ديگرعياشي‌ها و روابط شاه با ستارگان مشهور سينماي غرب كه به مطبوعات خارجي نيز كشيده شده بود، خشم و نفرت فرح را دو چندان مي‌كرد و بر سردي رابطه آن دو مي‌افزود. مينوصميمي در اين باره مي‌نويسد: «پس از آنكه همگان متوجه شدند شاه عاشق آن مارگارت ـ ستاره معروف سينماي سوئد ـ شده است، در يكي از نشريات خارجي عكسي از شهبانو با قيافه‌اي عبوس منتشر شد كه اين سوتيتر در زير آن خودنمايي مي‌كرد: ديگر از لبخندهاي شهبانو اثري نيست. ديدگاه نشريه اين بود كه به خواننده القا شود همسر شاه به خاطر هوسراني‌هاي شوهرش چقدر تلخكام است!» (10)

طلاق عاطفي به اضافه آوارگي از ايران!

بالاگرفتن امواج انقلاب، موجب تزلزل اركان حكومت شاه مي‌شد. اين امر بر اطرافيان فرح نيز تاثير خود را مي‌نهاد و آنان رفته‌رفته متوجه مي‌شدند كه وقت رفتن نزديك است. مينو صميمي آخرين روزهاي دفتر مخصوص ملكه و افسردگي و ناراحتي فرح از اوضاع را چنين روايت كرده است:«اواخر آذر 1357 به اتفاق فريده ميربابايي و بيژن شه‌رئيس در دفتر بوديم، از شه‌رئيس در مورد وضع و احوال شيراخ (رئيس امور مالي ملكه) كه چند روزي مي‌شد از او و پسرش در دفتر ملكه خبري نداشتيم، سؤال كردم. شه‌رئيس گفت: مگر نشنيدي اين همكار عزيزمان به اتفاق تمام اعضاي خانواده به امريكا سفر كرده است؟ آن روزها كمتر از 35 نفر از اعضاي دفتر به سر كار خود حاضر مي‌شدند. شهبانو خيلي افسرده بود و از بابت ترك خدمت عجولانه بسياري از خدمتگزاران وفادار خود در دفتر مخصوص ابراز ناراحتي مي‌كرد.‌»(11)

شاه و فرح به ناچار در26 دي ماه 57 ايران را ترك گفتند و به مصر رفتند. درگام‌هاي بعدي اين مسافرت اجباري، به ويلاي «جيمز كراسبي» در باهاما پرواز كردند. در باهاما چهار فرزند شاه نيز به آنها پيوستند. هزينه هر شب اقامت در ويلاي كراسبي به گفته مادر فرح 12 هزار دلار بود كه بعد از مدت كوتاهي به دليل تهديداتي كه در خصوص دستگيري يا ترور شاه مطرح شده بود، هزينه هنگفت استخدام محافظان شخصي نيز به آن اضافه شد:‌«موضوع استخدام محافظان امنيتي نيز براي شاه و فرح مشكلاتي ايجاد كرد تا آنجا كه دعواي سختي بين شاه و فرح بر سر رابرت آرمائو، يكي از مأموراني كه براي حفاظت از شاه استخدام شده بود درگرفت.»

اردشير زاهدي جريان اين دعوا را چنين روايت كرده است:‌«رابرت آرمائو جوان خوش‌قيافه و بلند بالايي بود و شب‌ها شهبانو را به خارج از اقامتگاه مي‌برد تا ايشان را به نمايش‌هاي شبانه گوناگون ببرد و از اندوه و افسردگي نجات بدهد. متأسفانه شاه كه بيمار بود اين محبت و لطف آرمائو را طور ديگري تفسير مي‌كرد و شاه به خاطر اين توجه زياد شهبانو به آرمائو دعواي سختي با او كرد.»(12)

در همان زمان در ايران آيت‌الله خلخالي رئيس دادگاه‌هاي انقلاب حكم اعدام غيابي شاه، فرح و اشرف را صادر كرد، ولي همزمان اعلام كرد اگر فرح شاه را بكشد از مجازات معاف خواهد بود!با اين همه شواهدي در دست است كه نشان مي‌دهد عليا‌حضرت درچنان شرايطي نيز دست از لاابالي‌گري اخلاقي خويش نكشيده است. شهبازي، محافظ مخصوص شاه كه تا لحظه مرگ شاه همراه خانواده او بود، نوشته است:‌«در باهاما ملكه به همراه ليلي اميرارجمند هر روز با وضعيت وقيحي به كنار ساحل مي‌رفتند و يك شخص ديگر هم به اسم آلن كه احتمالاً مأمور سيا بود، با آنها قاتي مي‌شد و خلاصه وضعيت به‌قدري مفتضح شده بود كه يك روز شهريار شفيق (پسر اشرف) با ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و به زبان فرانسه به فرح گفت: علياحضرت! در ايران انقلاب شده است، مرتب دارند افسران ارتش، هيئت دولت و سران سياسي را اعدام مي‌كنند و شما بايد حفظ ظاهر بفرماييد. اين چه وضعي است و اين مردك كيست كه دارد اين جوك‌هاي كثيف را مي‌گويد و شما هم مي‌خنديد؟ عين جمله‌اي كه فرح در پاسخ گفت اين بود: انقلاب كه بايد مي‌شد. آنهايي هم كه اعدام مي‌شوند حقشان است بميرند. به تو هم مربوط نيست من چه كار مي‌كنم. از حد خودتان تجاوز نكنيد. من خودم بهتر مي‌دانم چه كار مي‌كنم.‌»(13)

البته ريشه اين بي‌قيدي فرح در امور اخلاقي به شخص محمدرضا نيز بازمي‌گشت. احمدعلي مسعود انصاري در‌اين‌باره در خاطراتش مي‌نويسد:‌«من بارها وجود روابط ميان فرح و مردان بيگانه را به شاه گوشزد كرده بودم، اما در كمال تعجب مشاهده كردم ايشان جواب دادند شهبانو اختيار پايين تنه‌ خود را دارند و به كسي مربوط نيست.»‌(14)

و كلام آخر

امروز بيوه سالخورده شاه مخلوع با كارنامه‌اي مشحون از فساد سياسي و اقتصادي و نيز هرزگي‌هاي اخلاقي، از آن سوي آب‌ها براي مردم ايران نسخه دموكراسي مي‌پيچد و با اتكا به حمايت‌هاي بي‌دريغ رسانه‌هاي انگليسي و امريكايي، ملت ايران را بي‌خبر از پيشينه سياه خود مي‌انگارد. «توهم نسيان مخاطبان» معمولاً عارضه‌اي است كه به سراغ ورشكستگان و سالخوردگان سياسي مي‌رود و آنها را از درك اولين‌ها، عاجز مي‌سازد. فاعتبروا يا اولي الابصار

پي‌نوشت‌ها:

(1) بيست و پنج سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، ص 152

(2) همان، ص 155

(3) ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ص 211

(4) خاطرات تاج‌الملوك، ملكه پهلوي، ص 457

(5) همان، ص 458

(6) پس از سقوط، احمدعلي مسعود انصاري، ص 46

(7) خاطرات اسدالله علم، ج2، ص 283

(8) خاطرات فريده ديبا، ص 149

(9) خاطرات اسدالله علم، ج2، ص 388

(10) خاطرات مينو صميمي، ص 111

(11) همان ص242

(12) خاطرات اردشير زاهدي، ص 375

(13) خاطرات علي شهبازي، ص 276

(14) خاطرات احمدعلي مسعود انصاري، ص 166

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار