خاطره خواهر شهيد:
1. حدود سال 1358 بود كه همگي براي پابوسي امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفته بوديم، هر وقت به مشهد ميرفتيم ده روز در آن جا ميمانديم ما هر روز براي نماز به حرم ميرفتيم و يادم هست كه تابستان بود و هوا خيلي گرم و جعفر هر روز پاي برهنه فرشهاي صحن را پهن و بعد از نماز آنها را جمع ميكرد.
2. جعفر از نظر اخلاقي واقعاً يك فر نمونه بود. او بسيار مهربان و خوش اخلاق بود، به ويژه با مادر و البته بقيه اعضاي خانواده همينگونه بود جعفر بچهها را خيلي دوست ميداشت و به آنها محبت ميكرد حتي با آنها همبازي ميشد. وقتي جعفر شهيد شد و خبر شهادتش به گوش بچههاي محل رسيد همگي با هم يك دسته گل تهيه كرده و براي تبريك و تهنيت شهادت جعفر به درب خانه ما آمدند.
3. جعفر وقتي به مرخصي ميآمد با ديدن اقوام ميشتافت و موقع رفتن هم حتماً براي خداحافظي به ديدنشان ميرفت. آخرين باري كه جعفر ميخواست به جبهه برود يادم هست كه در حياط خانه ايستاده و چند دقيقه به در و ديوار خانه خيره شده بود و وقتي مادر از وي پرسيد چرا اينجور به خانه نگاه ميكني گفت شايد اين بار آخرين دفعهاي باشد كه شما و خانهمان را ميبينم.
نحوه شهادت :
دوستان همرزمش ميگويند هنگام ظهر و وقت صرف نهار ديديم كه جعفر به راه افتاده، به وي گفتم كه كجا ميروي گفت: براي خنثي كردن مين ميروم. به او گفتم كه ميتواني بعد از صرف نهار بروي شهيد رو به ما گفت نه الان ميروم بهتر است فقط اگر براي من اتفاقي افتاد نگذاريد آنجا بمانم و بعد رفت پس از ساعتي كه در حال خنثي سازي مين بود به يكباره خمپارهاي كنارش منفجر شد و از ناحيه زانوي دو پا مجروح گرديد كه باعث خونريزي شديدي كه داشت هيچگاه به بيمارستان نرسيد و در همان منطقه به درج رفيع شهادت نائل گرديد.
خبر شهادت :
خبر شهادت برادرم را دوست خيلي نزديكش رضا به ما داد.
رضا و سربازي كه همراه او بود به خانه ما آمدند البته ابتدا ميگفتند نامهاي از جعفر آوردهاند ولي چون پدر و مادرم در خانه نبودند نامه را به ما ندادند. وقتي كه پدر و مادرم به منزل برگشتند انجمن محل و دو تا از همسايههايمان به خانه ما آمدند و مادرم كه طبق خوابي كه از قبل ديده بود و توضيح داده ميشود به آنها گفت كه چه شده حتماً جعفرم شهيد شده ولي آنها انكار ميكردند و در نهايت گفتند كه او زخمي است و ما ميخواهيم به بيمارستان برويم و همگي حركت كرديم. در راه مادرم كمي بيتابي ميكرد و گفت كه من ميدانم كه جعفرم شهيد شده، هنگامي كه فهميد به سمت پزشكي قانوني ميروند ديگر شكش به يقين تبديل شد. و آنها نيز گفتند كه جعفر به شهادت رسيده است.
فرداي آن روز پيكر شهيد تشيع شد. برادر شهيدم را با آمبولانس به محل زندگيمان آوردند مردم او را تشيع كردند تا خانواده و نزديكان با او وداع آخر را بكنند ولي آنقدر جمعيت زياد بود كه نميشد نزديك شد طوري سريع پيكرش حركت ميكرد كه پدرم نتوانسته بود به پيكر مطهرش برسد.
چهره جعفر نوراني شده بود و واقعاً همچون ماه ميدرخشيد انگار در خوابي ناز فرو رفته و آرامش خاصي در چهرهاش نمايان بود و لباس رزم بر تن و پوتين به پا به آرامي به خواب ابدي رفته بود و ما هيچ كدام نميتوانستيم از او دل بكنيم.
خواب :
1. مادرم ميگويد شب قبل از شهادت برادرم خواب ميبيند كه برادر بزرگترم علي كه با جعفر هم زمان در جبهه بودند (برادرانم علي و جعفر از حدود شش ماه قبل از شهادت همديگر را نديدند و تنها علي شب هفتم جعفر توانست به تهران بيايد چون هر وقت او به مرخصي ميآمد جعفر مرخصياش تمام شده و به جبهه ميرفت و بالعكس و به همين خاطر همديگر را نميديدند) پيش تنور نشسته است گفتم علي جان چرا اين جا نشستهاي چرا ناراحت هستي هر چه گفتم جواب نميداد و خيلي ناراحت بود بعد از آن از خواب بيدار شدم ديدم خواب ديدهام ولي خيلي نگران بودم كه نكند براي پسرهايم اتفاقي افتاده باشد. فرداي آن روز به نهضت سواد آموزي رفتم (مادرم در اين زمان در كلاسهاي نهضت سواد آموزي شركت ميكرد) در راه گلهاي طبيعي در گلدان ديدم خيلي خوشم آمد گفتم از اين گلها ميخرم و بر سر مزار جعفر ميگذارم و بعد باز به خودم گفتم كه اين چه حرفي است كه با خود ميزني مگر جعفر شهيد شده كهازاين فكرها ميكني.
2. يك روز پنج شنبه مادرم و خانم همسايهمان به بهشت زهرا ميروند و مادرم تعريف ميكند كه خيلي دلش براي جعفر تنگ شده، و به خاطر همين خيلي گريه كردهام و غروب به خانه بر ميگردند. خانم همسايهمان تعريف كرد كه همان شب در خواب جعفر را ديده كه در جايي ايستاده كه پر از آب است، ميپرسد كه چرا اين جا اين قدر آب است جعفر ميگويد به خاطر اينكه مادرم آنقدر گريه كرده كه اينجا پر از آب شده، به مادرم بگو اينقدر دلتنگي و ناراحتي نكن من اينجا جايم خوب است.
3. خواهرم تعريفي ميكند كه من هميشه در خواب ميديدم كه جعفر در جاي سرسبز و با صفاي مثل باغي بزرگ زندگي ميكند و يك بار هم ديدم كه ازدواج كرده و آلبوم عروسيش را نشانم داد و همسري زيبا گرفته بود و خيلي راضي بود.
4. خواب شوهر خواهر شهيد: 14 فروردين سال 1384 قبل از اذان صبح ايشان خواب ميبيند كه حضرت محمد (ص) با برادر شهيدم در خانهمان نشستهاند و پدرم وارد خانه ميشود كه چهرهاش جوان و اندامش چاق شده است و ميرود پيش حضرت محمد (ص) و برادرم مينشيند و با هم صحبت ميكنند و لبخند ميزنند. همان روز صبح حدود ساعت 8 يا 9 صبح بود كه پدرم به آنها ميپيوند و اين دار فاني را وداع ميگويد و به ديار باقي ميشتابد.
وصيت نامه شهيد
به نام خداوند درهم كوبنده ستمگران
اول از همه به نام خدا آغاز ميكنم خدايي كه در هم كوبنده ستمگران است، خدايي كه آفريننده جهان است، خدايي كه خالق سرور شهيدان حسين بن علي است. حسين دلاورانه همراه يارانش جنگيد تا اسلام پايدار بماند در آن زمان ياران حسين كم بودند و حسين ميگفت چه كسي به ياري من ميآيد، به غير از هفتاد و دو تن كسي ديگر به ياري او نيامد حال ما ميگوييم كه اي حسين تنها نيستي ما به ياري تو ميآييم و حسين اين زمان ما خميني و ياران خميني ما سربازان و جانبازان هستيم ما با كفر ميجنگيم براي اينكه اسلام ما پايدار بماند ما ميجنگيم كه هيچ ابرقدرتي نتواند به كشورمان تجاوز كند ما ميجنگيم كه وطن ما آزاد باشد ما با خون خود اسلام را آبياري ميكنيم و به هر مسلماني درس آزادگي ميدهيم و تقاضايي كه دارم اين است كه به مادرم بگوييد كه در شهادت من گريه نكند چون من كاري حسيني خواهم كرد. شما نيز كاري زينبي كنيد همانطور كه زينب پيام حسين را به جهانيان رساند شما نيز پيام ما رابه جهانيان برسانيد من از تمام مردم اين تقاضا را دارم كه از صميم قلب طول عمر رهبر بزرگمان را از خدا خواستار باشند.
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
وصيتنامه شهيد جعفر باقري