کد خبر: 674984
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۷
روايت جوان از سردار شهيد محمد‌رضا علي‌اوسط از فرماندهان گروه چريكي شهيد اندرزگو وتيپ مسلم ابن عقيل (ع)‌
اين بار سخن از سردار شهید محمد رضا علی اوسط است او كه مادرش پيش از تولد خواب شهادتش را مي بيند...
رضا كارگر برزي

حاجيه خانم كلهر ،مادر شهید محمدرضا قبل از تولد او خواب دیده بود که داخل باغی بسیار سرسبز و زیبا شده است و از میان درختان انبوه آن تعداد سی عددسیب سرخ وسفید چیده و دردامان خودقرار داده است.بعداز بیدارشدن ازخواب وعیادت برادرش مرحوم صدرالله از او، خواب خودرابرای اوتعریف می کند،برادرش می گوید انشاء الله خیراست وباغ سرسبز وچیدن سیب های سرخ وسفید نوید متولدشدن فرزندی دوست داشتنی و زیبا است. سال‌های متمادی گذشت ودرسال1366بعد از شهادت محمدرضا برادر به خدمت مادررسیدوگفت خواهرم، خوابی که قبل از تولدمحمدرضا دیده بودی به طورکامل تعبیر شد، چراکه سر چیدن سی عددسیب سرخ وسفید نشان دهنده عمر بابرکت  محمدرضا بوده است که درسی سالگی با اهدای خون خویش درخت اسلام وانقلاب راسیراب کرد.آنچه در پي مي آيد حاصل روايت خانواده شهيد از دردانه ي انقلابي شان است:

اولين شهيد علي اوسط‌
محمد علي اوسط پدر شهيد محمدرضا علي اوسط درمورد فعاليت‌هاي قبل از انقلاب پسرش مي‌گويد: پسرم متولد 1335 در تهران بود. محمدرضا باتوجه به تحصيل در ميدان خراسان و قرار داشتن منزل يكي از عموهاي خود در آنجا با تعدادي از جوانان انقلابي خراسان گروه كوچكي را تشكيل داده بودند كه در مواقع لزوم در همه راهپيمايي‌ها و اقدامات مسلحانه شركت مي‌كردند. يكي از شب‌ها با لباسي خاك‌آلود و نامناسب به منزل آمد و گفت به كلانتري 14خراسان حمله كرديم و آنجا را پاكسازي كرديم، امشب هم قرار است به محل دفن رضاشاه ملعون حمله كنيم، همچنين جهت گرفتن وپاك سازي صدا وسيما توسط نيروهاي انقلابي شركت داشت .
با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره ) همسو با ديگر نقاط كشور، كميته انقلاب اسلامي مسگرآباد با عضويت 44 نفر از اهالي و جوانان محل توسط پدرشهيد محمدرضا، به منظور محافظت از محله تشكيل شد.
اعزام به غرب كشور
پدر شهيد همچنين در مورد اولين حضور محمد‌رضا در جنگ و جهاد مي‌گويد: با اعلام امام خميني (ره) در مورد اينكه غائله كردستان بايد خاتمه پيدا كند و ضد‌انقلاب سركوب شوند، شهيد محمدرضا به مسئول كميته شهرك مسعوديه مراجعه كرد و خواست كه او و تعداد ديگري از جوانان را به كردستان جهت مقابله با ضد انقلاب اعزام كنند، مسئول كميته به آنها گفته بود تا زماني كه از ما درخواست نيرو نكنند نمي‌توانيم نيرو اعزام كنيم، به ناچار محمدرضا و همرزم هميشگي‌اش محمدكاظم كلهر به كميته انقلاب اسلامي ميدان خراسان و مسجد لرزاده كه امام جماعت آن حاج‌آقا علم‌الهدي بود مراجعه كردند و از آنجا به مناطق غربي كشور و كردستان جهت مبارزه با ضد انقلاب اعزام شدند و از اين زمان به بعد محمدرضا تبديل به يك رزمنده و چريك مبارز عليه دشمنان انقلاب شد. پسرم به صورت متناوب در راه تهران و كردستان و باختران در حال رفت و برگشت بود به طوري كه در زمان وقوع جنگ تحميلي و حمله نيروهاي بعثي عراق در قصرشيرين حضور داشت.
تشكيل گروه چريكي شهيد اندرزگو

بعد از مدتي حضور در جبهه‌هاي غرب كشور با توجه به مناطق كوهستاني غرب تعدادي گروه كوچك چريكي جهت عمليات‌هاي مختلف تشكيل شد؛ گروه ضربت، گروه سلمان فارسي، گروه ابوشريف و... از اين جمله بودند. يكي از اين گروه‌هاي چريكي كه توانايي بسياري داشت گروه چريكي شهيد اندرزگو بود كه به نوعي مي‌توان نام اين گروه را نيروي ويژه گذاشت، اعضاي گروه چريكي شهيد اندرزگو در يك مكان، ثابت نبودند و مرتب به مأموريت‌هاي سخت اعزام مي‌شدند. نيروهاي توانمند و تشكيل‌دهنده اين گروه چريكي حاج‌حسين ‌الله كرم، شهيد محمد‌رضا علي‌اوسط و شهيدان ابراهيم هادي و جواد افراسيابي بودند.
فعاليت‌هاي اين گروه چريكي در مناطق غربي كشور را مي‌توان به دو بخش مهم تقسيم كرد: اول كمك به مردم محلي و بومي و حل مشكلات روزمره آنان كه اين امر موجب حس رفاقت و دوستي بين رزمندگان و مردم بومي شده بود كه از همين طريق تعداد زيادي از جوانان كرد و محلي جذب اين گروه چريكي شده بودند. دوم در بعد نظامي مهم‌ترين فعاليت اين گروه، تشكيل تيم‌هاي ويژه و عملياتي، عبور از ارتفاعات و قرار گرفتن در پشت نيروهاي عراقي جهت تهيه نقشه‌هاي دقيق و صحيح از موقعيت دشمن، پاكسازي منطقه از نيروهاي ضدانقلاب و منافق و قرار دادن ديده‌بان بر روي ارتفاعات جهت كنترل تردد نيروهاي عراقي بوده است.
گروه چريكي شهيد اندرزگو در دوران فعاليت حدود دو ساله خود 52 عمليات كوچك و بزرگ توسط نيروهاي خود انجام داد به طوري كه لشكر چهارم ارتش عراق را در اين منطقه به ستوه درآورده بود و تلفات سنگيني را به آنان تحميل كرده بودند.
در اين گروه چريكي، انسان‌هاي بزرگي تربيت شدند كه انقلاب اسلامي ايران و دوران دفاع مقدس ما مديون رشادت‌هاي آنها است، تعداد زيادي از افراد اين گروه توانستند با يادگيري مهارت‌هاي مختف نظامي و جنگ‌هاي چريكي در سال‌هاي بعد مسئوليت‌هاي مهمي را برعهده بگيرند كه به طور نمونه مي‌توان به شهداي گرانقدري چون شهيد رضا چراغي فرمانده لشكر27 حضرت رسول(ص)، شهيد رضا دستواره قائم مقام لشكر، شهيد محمد‌رضا علي‌اوسط قائم مقام تيپ مسلم ابن عقيل و مسئول محور، شهيد حسن زماني مسئول محور لشكر27، شهيد سيد ابوالفضل كاظمي فرمانده گردان ميثم، شهيد رضا گوديني فرمانده گردان حنين، شهيد داريوش ريزه‌وندي فرمانده گردان مالك، شهيدان ابراهيم حسامي و هاشم كلهر معاونين گردان مقداد، شهيدان جواد افراسيابي و علي خرمدل از مسئولان اطلاعات لشكر، شهيد محمدكاظم كلهرفرمانده گردان بلال و سردار شهيد ابراهيم هادي و تعداد ديگري از شهدا اشاره نمود.
 
ازدواج محمدرضا

نيره علي‌اوسط خواهر محمدرضا درباره ازدواج برادر شهيدش مي‌گويد همه اهل خانه و بستگان نسبت به محمدرضا احساس ارادت و نزديكي زيادي مي‌كردند و مادر دوست داشت او را زودتر داماد كند، ولي محمدرضا هميشه بهانه مي‌آورد و مي‌گفت ان‌شاءالله بعد از پايان جنگ، حالا معلوم نيست كه سرنوشت ما چه مي‌شود، ولي با اصرارهاي مادر، محمدرضا گفت اگر من قرار باشد روزي ازدواج كنم فقط با دخترعمويم ازدواج مي‌كنم، ماهم مي‌دانستيم كه اين دو نفر به هم علاقه دارند، لذا در سال 61 مراسم خواستگاري و در سال بعد مراسم ازدواج آنها برگزار شد و در سال1364 تنها فرزند دختر آنها به دنيا آمد.
وجیهه علی اوسط که دختر عموی محمد رضا بود ،پس از شهادت همسرش ،باسعی وکوشش فراوان ادامه تحصیل دادوپس از اخذ مدرک لیسانس به استخدام صداوسیمای جمهوری اسلامی درآمد ولی هیچ کس نمی داند همسر شهید در شب میلاد امام مجتبی (ع) ودر مراسمی که در سیمای جمهوری اسلامی برگزار می شد در سال 1382 بازبان روزه چه درخواستی داشت ،زیرا در راه برگشت ازمحل کار به علت سانحه تصادف از دنیا رفت وبه همسر شهیدش پیوست ،از کمالات وخوبی های او همین بس که پس از فوتش تازه فهمیدند که او قبلا جهت اهداء عضو ثبت نام کرده بود واعضاء بدنش را قبل از فوت جهت کمک به نیازمندان اهدا کرده بود.
محمد علي اوسط پدر شهيد در‌باره مسئوليت‌هاي شهيد مي‌گويد: «بسيار كم اتفاق مي‌افتاد كه محمدرضا از مناطق جنگي جهت ديدار و سركشي از خانواده و دوستان خود به تهران بيايد و بعد از چند روز كوتاه به جبهه بازنگردد، لذا در يكي سال‌هاي دفاع مقدس كه محمد‌رضا جهت ديدار با خانواده آمده بود، تقريباً مدت 15 روزي مي‌شد كه به جبهه‌ باز نگشته و من با توجه به شناختي كه از حالات او داشتم برايم تعجب‌آور بود كه چرا اين بار مدت حضور او در كنار خانواده اين قدر طولاني شده است. براي اينكه سرحرف را باز كنم از او سؤال كردم محمدرضا مگر جنگ تمام شده كه ديگر به جبهه‌ها نمي‌روي، محمد‌رضا گفت چطور مگه، من گفتم آخر در دوره‌هاي گذشته كه از جبهه مي‌آمدي هر چقدر مادرت اصرار مي‌كرد كه چند روزي بيشتر بماني، تو قبول نمي‌كردي و مي‌گفتي بايد بروم جبهه، خيلي كار هست كه بايد انجام بدهيم و...
خلاصه با اصرار من گفت كه پدرجان در جبهه مسئوليت مهمي را از طرف سپاه به من پيشنهاد داده‌اند كه من خودم را لايق پذيرش آن نمي‌دانم، زيرا افراد باتجربه‌تر و با خلاقيت بالاتري وجود دارند و من خودم را شايسته آن نمي‌دانم، با اصرار آنها من هم گفتم اگر اين بار در خواست كنيد مي‌روم و ديگر نمي‌آيم، با اصرار مجدد آنها من هم كوله‌بارم را جمع كردم و به خانه آمدم.
پدر شهيد مي‌گويد من ديگر چيزي نگفتم، تا اينكه در روزهاي بعد چند نفر از سپاه آمدند و بعد از كلي صحبت كردن با محمدرضا او را حاضر كردند و بعد از خداحافظي دوباره به جبهه برگشت و بعد از آن ديگر شرايطي پيش نيامد كه از محمدرضا بپرسم چه مسئوليتي را به او پيشنهاد كرده بودند و آيا عاقبت آن را قبول كرده بود يا خير.
با اين حال محمدرضا با رشادت‌هايي كه از خود نشان داده بود، از زمان شروع غائله كردستان و تشكيل گروه چريكي شهيد ‌اندرزگو مسئوليت‌هاي مهمي رابه عهده گرفت: مسئول تداركات و پشتيباني در گزين و جبهه زله‌زرد در گيلانغرب، مسئول محورهاي بانسيرانات كوچك و بزرگ، مسئول محورهاي شياكوه، چغالوند تنگه حاجيان، بازي دراز، مسئول گشتي‌هاي واحد عمليات گيلانغرب در اواخر سال1360، ـ اطلاعات و عمليات در سال 61 (2/12/1361)، مسئول محور جبهه‌هاي تيپ مسلم ابن عقيل، منطقه هفت (19/11/1362) و قائم مقام فرماندهي تيپ مسلم ابن عقيل.
محمد رضا وهمرزمانش

حاج ابراهیم کلهر ازدوستان نزدیک وهمرزمان محمدرضامی گوید :پس ازحمله نیروهای عراقی ودرهمان روزهای آغازجنگ من وچندنفر ازدوستان به سپاه  کرج که مسئول آنجا شهید حاج یدالله کلهر بود برای اعزام، مراجعه کردیم .بعدازچند روزبه دلیل نفوذ نیروهای ضدانقلاب وبه بهانه شیوع بیماری تیفوس مارا اعزام نکردندوماهم باناراحتی  به مسگرآبادبرگشتیم،شب درحسینه شهید کاظم کلهر ومحمدرضا رودیدیم که تازه ازقصرشیرین آمده بودند،بادرخواست محمدرضا واعلام آمادگی ماهمان شب باخودروی لندرور پدراو به سمت غرب حرکت کردیم،غروب فردای آن روزبه مقصد رسیدیم ،بارسیدن ماوگزارش دادن وضعیت عراقی ها درهمان شب اول محمدرضا اولین ماموریت شناسایی  رابه عهده گرفت واصلا بهانه ای نیاوردکه این نیروها تازه امدند وبه محل آشنایی ندارند واین ازخصوصیات مهم وحس مسئولیت پذیری شهید محمدرضابود.
حاج محمدکلهر درمورد محمدرضا می گوید،من این خاطره را در کتاب زندگی نامه شهدا(مسافران کربلا) هم نقل کردم وچاپ شد وبارهاوبارها تعریف کردم ودوباره هم می گویم.
در ارتفاعات تنگه حاجیان یکی از مناطق کوهستانی گیلان غرب جهت پاک سازی منطقه از وجود نیروهای عراقی در حال گشت زدن بودیم، وآقا رضا هم با آن دوربین مخصوص خودش که همراهش بود اول بین شیارهای کوه را نگاه می کرد ودر صورت امن بودن منطقه به ما دستور حرکت می داد در یکی از مراحل که آقارضا در حال دیدن منطقه با دوربین بود گفت در بین آن شیار کوه یک نفر عراقی قرار دارد که هیچ حرکتی نمی کندوگویی اوهم  مارازیر نظر می گیرد.
با توجه به قرار داشتن عراقی در روی ارتفاع وتسلط آنها به منطقه ونوع ماموریت که باید تاحد امکان بدون سروصدا وتیر اندازی صورت می گرفت، آقا رضا گفت :"‌من با یک سیم از پشت خودم را روی ارتفاع می رسانم واز بالای سرمی روم سراغ عراقی،آقا رضا به من گفت اسلحه را مسلح می کنی وآماده تیراندازی می شوی،اگر من موفق نشدم ونگهبان عراقی تیراندازی کرد،توهردوی مارابه گلوله می بندی وملاحضه حضور من راهم نکن،من که تعجب کرده بودم گفتم آخه من چطوری به سمت شما تیراندازی کنم، آقا رضابه من گفت الآن تکلیف ما این است ،که عراقی روازروی ارتفاع پایین بکشیم وبحث من ومانیست،در حالی که اشک درچشمانم حلقه بسته بودهمدیگر رودر آغوش کشیدیم وروبوسی کردیم،آقا رضا از قسمت بالای سر عراقی واز روی صخره سنگی خودرا به روی عراقی پرتاب کرد،بعد از علامت دادن اوورفع شدن خطرآقا رضا گفت ظاهرا نگهبان عراقی در همان حالت ایستاده در بین آن شیار از قبل مورداصابت گلوله قرار گرفته وکشته شده بودواین حرکت چیزی از شجاعت او کم نمی کرد،بعد ازآن منطقه راپاکسازی کردیم وتعداد زیادی اسلحه ومهمات عراقی ها که ازخودبر جای گذاشته بودند جمع آوری وبه غنیمت گرفتيم.

آخرين ديدار و حلاليت...
نيره علي‌اوسط ،خواهر شهيد از آخرين ديدارهاي محمدرضا با خانواده مي‌گويد: آخرين روزهاي ماه مبارك رمضان سال 1366بود كه برادرم براي ديدار با خانواده و همسر از جبهه‌هاي غرب كشور به تهران آمد، هركس كه او را مي‌ديد مي‌فهميد كه حال و هوايش مثل گذشته نيست، انگار خودش هم بوي شهادت را استشمام كرده و فهميده بود كه بعد از سال‌ها مجاهدت و نبرد با دشمنان متجاوز به آب و خاك اين مملكت اسلامي آرزوي ديرينه‌اش كه همان وصال پروردگار و همرزمان شهيدش بود در حال برآورده شدن است. چرا كه بعد از شهادتش همگان مي‌گفتند اين بار آخر محمدرضا طور ديگري شده بود.
برادرم با فرارسيدن آخرين جمعه ماه‌رمضان حماسه حضورش را درجبهه حق عليه باطل به شركت در نماز جمعه تهران و راهپيمايي روز قدس و شعار مرگ بر اسرائيل و مرگ بر امريكا گره زده بود. بعد از شركت در راهپيمايي روز قدس، هنگام غروب و اذان مغرب و عشاء و موقع افطار، سفره‌اي در حياط منزل پدري كه محمدرضا در طبقه دوم آن زندگي مي‌كرد پهن شد، قبل از اينكه همه اعضاي خانواده سر سفره حاضر شوند، محمدرضا دركنار مادر و دو نفر از خواهرانش نشست، و با همان تواضع و فروتني هميشگي‌اش در مقابل مادر گفت، مادرجان من سال‌هاي زيادي را از زمان پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون در مبارزه سپري كردم و در اين مدت طولاني تعداد زيادي از بستگان دور و نزديك و همرزمانم در جبهه‌هاي غرب كشور به شهادت رسيده‌اند، نمي‌دانم چرا شهادت در راه خدا و اسلام و قرآن نصيب من نمي‌شود، من فكر مي‌كنم شما راضي به شهادت من نيستي، به همين خاطر اين افتخاربزرگ از من گرفته شده است. مادرجان اگر در كنار همين سفره نگويي كه خدايا راضي‌ام به رضاي تو... روزه‌ام را باز نمي‌كنم.
با اصرار محمدرضا، مادر در حالي كه به چشمان غرق نور او و اشك‌آلود دو خواهر‌ش نگاه مي‌كرد، در كنار سفره افطار آخرين جمعه ماه رمضان دستان خود را به سمت آسمان گرفت و سه مرتبه گفت خدايا راضي‌ام به رضاي تو...
با دعاي مادر طولي نكشيد با اولين مراجعه محمدرضا به مناطق عملياتي غرب كشور خبر شهادت او به خانواده و اهالي مسگر‌آباد رسيد. محمدرضا 10خرداد ماه 1366 در عمليات كربلاي 10 در غرب كشور به آرزوي ديرينه‌اش رسيد.
شهادت محمدرضا به روايت همسنگرش علي عسگري
علي عسگري در ادامه درباره نحوه شهادت همرزمش محمد‌رضا برايمان نقل مي‌كند: در منطقه بانه و عمليات كربلاي 10 راننده بولدوزر جهت انجام راه‌سازي مشغول كار بود و محمدرضا هم در آنجا براي هدايت كار حضور داشت. عراقي‌ها روي منطقه ديد كاملي داشتند.
از اين رو به شدت آماج تيرهاي توپخانه دشمن قرار داشت، ناگهان گلوله‌اي در كنار او بر روي زمين اصابت كرد، براي چند دقيقه زمين و زمان پر از گردوخاك شد، با فروكش كردن غبار هر چه نگاه كردم از محمدرضا خبري نبود، به سمت او دويدم، بعد از جست‌وجو ديدم موج انفجار محمدرضا را به زير لودر پرتاب كرده است، با حركت دادن آهسته لودر بدن محمدرضا نمايان شد، تمام وجودم را غم و قصه فراگرفته بود، چراكه تركش به سر محمدرضا برخورد كرده از سر و روي زيباي او فقط محاسن بلندش باقي مانده بود و اينگونه بود كه محمدرضا با دعاي خير مادرش، مانند ارباب بي‌سرش اباعبدالله الحسين (ع) با بدني غرق خون و بي‌سر به سمت آسمان پرگشود. پيكر او در قطعه 29 ـ رديف121 ـ شماره17بهشت زهراي تهران آرام گرفت.

*خاطره عليرضا علي اوسط از شهيد

علیرضا برادر شهید علی اوسط می گوید: از میان رشته های ورزشی آقا رضا علاقه بسیار زیادی به کوهنوردی در مناطق دشت لار در اطراف قله دماوند ورشته ورزشی فوتبال داشت، جوانان هم سن وسالش در محله مسگرآباد ومسعودیه هیچگاه خاطره های ورزشی با ایشان را فراموش نمی کنند ، آقارضا در زمین های خاکی شهرک مسعودیه ومسگرآباد وهشت متری مولا در خیابان خاوران ودر غالب تیم فوتبال منتخب ده مسگر آباد  بازی می کرد،وفوتبالیستی توانا وتکنیکی بود تا اینکه قبل از انقلاب به عضویت تیم دیهیم تهران  درآمد ودرباشگاههای تهران فوتبال بازی می کرد برای مدتی هم با تعدادی از جوانان محل در ورزشگاه شهید تختی که درآن زمان به نام(فرح ملعون )بود با تیم های مختلف فوتبال بازی میکرد ، در یکی ازخاطره انگیز ترین عکسها ی تیم فوتبال منتخب مسگرآباد ازمیان 11 نفر که درعکس دیده می شوند اوبه همراه سه نفر دیگر از اعضاء تیم در طول دفاع مقدس به شهادت رسیدند(شهیدان بزرگوار اسماعیل کلهر،علی اکبر الله قلی ،ناصر حاج حسین کلهر ومحمد رضا علی اوسط)
علیرضا می گوید: شهید آقا رضا جدای از بازی فوتبال موثرترین فرد در محله مسگرآباد ،جهت ساختن زمین فوتبال خاکی  برای بازی جوانان محل بود به طوری که ایشان از جوانان محل مقادیر 100 و200 تومان به صورت نقدی دریافت می کرد( که اسناد ونام ومقادیر دریافتی هنوز به یادگار باقی مانده است) وبا کرایه کردن لودر ،گریدر ،کامیون وغلتک اقدام به خاک برداری  ازتپه چاله ها واحداث زمین فوتبال می نمود به طوری که با کوشش های او وتعدادی دیگر از دوستانش سه زمین فوتبال ساخته شد که زمین فوتبال اولی جهت کمک به ساخت مسجد محل فروخته شد ودومین زمین فوتبال هم جهت احداث مدرسه وسومین زمین فوتبال هم جهت احداث اتوبان  درسال 1390 تخریب شد ،شاید خیلی از جوانانی که درسالهای بعد دراین زمین فوتبال  ورزش می کردند ،نمی دانستند که زمین فوتبال خاکی محله آنها با خون دل خوردنهای شهیدان  محمد رضا علی اوسط، اسماعیل کلهر وعلی اکبر الله قلی وکمک دوستانشان ساخته شد.
خاطره ای از تنها یادگار شهید محمدرضا

تنها فرزند دختر محمدرضا که درزمان شهادت پدرفقط دوسال داشت ،از پدرچیزی به خاطرنداردوبرای اوعکس های یادگاری پدر،تعاریف دیگران  ازخصوصیات واخلاق وکردار ورشادت هایش به یادگارمانده است،ولی خوابی رادرموردپدردیده است،که مصداق آیه قران است که می فرماید(کسانی راکه درراه خداکشته می شوندمرده مپندارید،زیراشهیدان زنده اندونزدخدای خودروزی می خورند)
فاطمه علي اوسط دخترشهید می گوید : دریکی ازشب ها خواب دیدم ،بعدازاحساس تشنگی به سمت تانکرآبی که درداخل حیاطمان بودمیروم،وقتی که نزدیک تانکرآب شدم دیدم،رزمنده ای بالباس خاکی که تاآن روزاوراندیده بودم وچهره اش برایم غریبه بود،به سمت تانکرآب حرکت می کند،من تصورکردم که می خواهد وضوبگیردولی گویااونیز مانندمن تشنه آب بود،آن رزمنده دست های خودرامشت کردزیرشیرآب تانکرتامن آب بنوشم ،قبل ازنوشیدن آب ناگهان دیدم تیری ازسمت روبرو،به پیشانی رزمنده اصاب کردو درکنارمن روی زمین افتادوبه شهادت رسید.
من خیلی ترسیده بودم وحالم منقلب شده ودرشرایط سختی قرار گرفته بودم ،ناگهان دراین شرایط سخت پدرم رادیدم که به سمت من آمدومرادرآغوش گرفت،به طوری که ضربان قلبش رابه خوبی احساس می کردم،پدرمرا دلداری دادوبه من گفت دخترم ازهیچ چیز نترس ونگرانی نداشته باش،وبعد با انگشت به سمت مقابل حیاط وسنگری که قسمتی از آن باسنگ وقسمت دیگرباگونی های خاکی ساخته شده بود اشاره می کند ،پدرم گفت من همیشه داخل آن سنگرم ومواظب شما هستم .

*گوشه ای ازدل نوشته های مکتوب  سردار شهید محمد رضا علی وسط برای همسرش وجیهه علی اوسط

*امیدوارم برای رضای خدا زنده باشی وبرای رضای حق قدم برداری...
*برای رضای حق عبادت کنی ،وبرای رضای خدا وظائف اسلامیت را به خوبی وخوشی انجام دهی ...
*دوست ندارم با نامحرم صحبت کنی که اصلا راضی نیستم...
*حجابت را حفظ کن که انشاء لله خداوند به شما عزیزم سلامتی وطول عمر بدهد...
*برای رضای خدا زندگی کنیم وخدمت بیشتر به اسلام ومسلمین بکنیم...
*وجیهه همسر خوب ومهربانم از یک نفر تسبیح گرفتم وبرایت دعا وصلوات می فرستم، که خداوند به شما سلامتی بدهد...
*دعا می کنم که خداوند محبت وجیهه جانم را در دلم زیاد کند...
*باهم برای رضای حق خدمت کنیم، برای رضای حق قدم خیر برداریم ،برای رضای حق زنده باشیم...


 

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
شمامه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۰۸
0
0
بانو وجیهه علی اوسط، در دانشگاه تهران، هکلاسی من بود. انسان وارسته و شریفی بود. نان و نمکش را هم خورده بودم. حیف شد که او را زود از دست دادیم. خدا او را با همسر شهیدش محشور نماید. آمین.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار