تابستان با سوغات گاه آزارندهاش، يعني «گرما» از راه رسيده. گرمايي كه طاقتفرساست و در اين ميان تنها «آب» ميتواند مرهمي باشد بر اين گرما. آبي كه مقدس است و در شرايط امروزكشور ما، هدر دادنش، گناهي نابخشودني است. آبي كه مهر حضرت زهرا(س) است و سند مظلوميت اهل بيت پاك پيامبر در كارزار كربلاست. آبي كه با نام مبارك اباالفضل(ع) عجين است. آبي كه پيوستگي عجيبي با اين كشور دارد و آبي و آبهايي كه... با اين وجود چه به راحتي اين موهبت آسماني را براي انجام امور كمارزش و بيارزش هدر ميدهيم.
بيشك پس از نام عالي مرتبه و بلند جايگاه خالق خليق، يكي از بزرگترين آفريدههاي خداوند سبحان كه شاهكار آفرينش ميتوان خواند، مايه حيات، يعني همان «آب» است. قدمت اين نعمت بزرگ در گستره آفرينش، قبل از حيات آدم است و عمري فراتر از عمر نوح دارد. به گونهاي كه قبل از خلق هر جاندار و جنبندهاي آب در جهان ما وجود داشته است و بر هر ملك و مسندي كه امروزه در زميني به اين پهناوري ميشناسيم، فرمانروايي مسلم است. نام اين پديده بيبديل «آب» است كه امروزه نيز به رغم پا به سن گذاشتن اين چرخ كجمدار و پديدار شدن خشكيها، هنوز بخش اعظم «زمين» در دامن اين مائده آسماني و مايع هستيبخش، غوطهور است و چرخزنان، به گرد ماه و آسماني ميچرخد كه در باور عام، خانه جاي آفريدگار هر دو جهان است. تا اشرف مخلوقات خالقي زندگيبخش و بزرگ به شكرانه خلق آب، زندگي آسوده و آرامي را پي بگيرد و از اين موهبت عظيم برخوردار شود. حجت موجه اين مدعا احاديث و آيات مقدسي است كه به كرات به بشر گوشزد شده. از آن جمله است آيه شريفه «و كان عرشه علي الماء» كه مرحوم طبرسي در شأن نزول اين آيه فرموده است: «نزول اين آيه به اين دليل است كه پيش از خلقت زمين و آسمان، «آب» همراه عرش خدا وجود داشته و آن آب به قدرت خدا قائم بوده نه بر چيزي ديگري و مراد آن است كه خداوند نخست آب را آفريد و از آب چيزهايي ديگر را.»
حال اگر به آفرينش انسان نگاهي بيندازيم در خواهيم يافت كه شايد به تعمد بوده خواست خداوند بزرگ، كه اولين واژهاي كه بر لبهاي بشر در كودكي، جاري شود، نعمت ارزشمند «آب» باشد. حتي پيشتر از ادا و تلفظ دو نعمت بزرگ و همسان ديگر، نعماتي به نامهاي كريم و نعيم «پدر» و «مادر».
اما حكمت قدسي اين مفاهيم و راز آفرينش اين مائده آسماني و رمز و راز خلقت، همان خرماي واقع بر نخيلي است كه دست ادراك از دامنش كوتاه است. از همين رو به قاعده فهم و بضاعت و سهم خود، رجوع ميكنم و به ياد ميآورم حرفهاي «دايه» را كه پيرزني درستكار بود، با نفس حقي كه در همسايگي خانهمان، خانه داشت و در امور زندگي كمك حال مادرم بود و براي من، دايهاي دلسوز چون مادر بود. دايه لحظه به لحظه تولد مرا به خاطر داشت و با سينه از خاك برداشتن و رسيدن به دوران جواني، او پير شد و به حكم روزگار پيري، زمان برايش كشدار و طولاني بود و براي گريز از اين معضل، هر بار كه دست ميداد با دل صبر از سير تا پياز تولدم را با ريز جزئيات برايم بازگو ميكرد.
از گفتههايش در مورد من و حكايت تلفظ اولين واژه، دريافتم كه من هم همرنگ جماعت اطفال بودهام و «آب» را پيشتر از هر واژهاي گفتهام و عكس بچههاي ديگر بادوش و آب و حمام، ميانه خوبي داشتهام. عاشق آب بازي بودهام. او با ادبيات خاص خود ميگفت: «به محض آنكه روي دو پاي خود سوار شدي، از بام تا شام توي حياط افتاده بودي به عجز و عذاب ماهيهاي حوض» ماهيهايي كه يادگار سفره هفتسين بودند و نسبشان به نوروز ميرسيد. بعضيشان با گذشت سالها هنوز زنده مانده بودند.
تا اينجا سايه تاريكي از آنچه پيرزن ميگفت، را در خاطر داشتم اما خاطرات پنج، شش سالگيام را به وضوح به ياد دارم. به خصوص خانه پدري را. خانهاي با معماري خاص خود كه صفايش را مرهون آب بود. آب در حوض بزرگي بود و حوض در مجاورت چاهي كه فرودست تلمبه دستي و چرخ چاه و دلو آب، دهان گشوده بود. در مجاورت حوض و چاه كه وسط حياط بود، جوي آبي غيهكشان از زير عمارت ميجوشيد كه بعدها فهميدم منشأ و مظهري به نام «شارعآباد» دارد كه دهانه اصلي يك رشته قنات پرآب بود. اين جوي كه از زير اتاق مهماننشين ميجوشيد، ميآمد و دست زندگيبخش خود را به سر گل و گياه باغچه ميكشيد و همواره بركت باغچه و بهانه طراوت گلها و درختان بود. جوي مذكور از حياط ما كه ميگذشت، از دهانه زير ديوار حياط، تن به خانه دايه ميكشيد و از خانه دايه به خانه ديگر و از آنجا به عمارتي ديگر ميخراميد و ميرفت. تاريخ شهر ميگفت كه در گذشته، قبل از آنكه خانهها مجهز به آب لولهكشي شود، اين جوي آب در كنار آب انبار مسجد محله ممر و محل استفاده مردم بود و هنوز هم مثال نخ تسبيحي، از ميانه حياط خانهها ميگذرد و براي مردم شهر، آب و آبادي و آباداني به سوغات ميبرد.
اما اولينباري كه فهميدم استفاده جمعي از اين جوي، ضابطهمند بوده، روزي بود كه به اقتضاي جهالت كودكي، لب جوي آب، گرگي نشسته بودم و با تركهاي گل و لاي سينه جوي را ميشوراندم و از گلآلودگي آب كه تنوره ميكشيد و پيش ميرفت، حظ ميكردم. و عمل نابجايم را مكرر ميكردم. در اين مجال نميدانم از كجاي درختان باغچه، مورچه گاوي يغوري وسط آب افتاد و آب او را برد. از رؤيت اين اتفاق، به تقليد و تكرار، دم دستترين چيزي كه داشتم، خار و خاك باغچه بود كه از روي جهالت كف مشتي خاك و خلور را ميان جوي آب ريختم. اين خبط و خطا به دمي نكشيد كه دستان پدرم را بر دور بازوي خود حس كردم كه به غيظ و از سر تنبيه بازويم را فشرد و مثل جوجهاي از جوي آب دورم كرد. بعد ساعتي كه گذشت و گريهام فروكش كرد، در حد ادراك كودكيام برايم توضيح داد كه به رغم استفاده ما از آب لولهكشي، هنوز همسايگاني هستند كه از آب اين جوي، براي خوردن و ساير امور زندگي استفاده ميكنند. با اين وجود اگر ما آب را آلوده كنيم، گناهي مسلم كردهايم و به همسايگان ضرر رساندهايم. بعدها راز طيب و طاهر بودن و زلالي هميشگي چشمه را فهميدم و آن قانون نانوشته و عهدي انساني و اخلاقي بود كه بين همسايگان عقد شده بود.
با وجود اين گاهي از بارش باران بهاره يا تگرگ و رگباري تند، آب جوي، برميآشفت و گلآلود ميشد. يكباركه اين اتفاق افتاد، وقتي بود كه به خاطر سالگرد آقابزرگ مهمان زيادي داشتيم اما از بخت بد و پيشاني نوشت ناسازگار، آب جوي و چاه گلآلود و آب لولهكشي هم قطع شده بود. در اين مضيقه دايه مشتي مشربه و دلو و دبه برداشت تا جلدي برود و از آب انبار مسجد، آب كند و بياورد اما من به او آويختم و به هر زور و ضربي بود، همراهش به راه افتادم. آب زلال آب انبار مسجد، هوس نوشيدن به جانم انداخت. در همان لحظه دايه انگار فكرم را خوانده باشد، مشربهاي دستم داد و گفت: «بگير ننه! آب نطلبيده مراده. بخور كه گواراي وجودت باشه» من هم، لا جرعه نيمي از مشربه را سر كشيدم و آن را به دايه برگرداندم. بعد از آن پيرزن در حالي كه مشربه را از نو آب ميكرد، گفت كه بايد با هر بار نوشيدن آب بگويم: «سلام برحسين(ع)، لعنت بر يزيد» از آن روز با ديدن و نوشيدن آب توصيه دايه در گوشم زنگ ميزند و ميگويم ذكر سلام بر حسين(ع) را. اما گاهي شرمزده به خود ميگويم: «تو قدر آب چه داني كه در كنار فراتي؟»
آن روز براي اولين بار در مراسم ختم حضور داشتم و فضاي گورستان را، رازآلود ديدم. كامله مردي بيآنكه دعوت شود، با دو دبه پر آب آمد و سر قبر آقابزرگ چمباتمه زد و آب را روي سنگ سياه قبر ريخت. سنگ را شست و مزدش را گرفت و رفت و من ماندم و كلي سؤال. روز بعد از مراسم مهمانهايمان رفتند و مادر كاسه سفاليني به رنگ لاجورد را آب كرده بود و چند گل از باغچه چيده و سر آب انداخته بود و آن را در سيني، كنار قرآن و اسكناسي براي تصدق گذاشته بود و به محض روبوسي و حركت مهمانها كاسه را دنبال سرشان پر داد و پشت سرشان روي زمين ريخت. حالا مهمانهاي رودربايستي دار رفته بودند و خوديها هم يكييكي رفتند و من با كاسه آب پشت دروازه قايم شده بودم و تا يكي از خانمهاي فاميل خداحافظگويان پا به كوچه گذاشت و قدم دوم را برداشت، بيرون پريدم و با قدرتي تمام كاسه آب را به سر تا پايش پاشيدم. مادرم مرا به باد سرزنش گرفت و زن بيچاره با خندههايي ساختگي مدام به مادرم ميگفت: «تو رو خدا بچه رو دعوا نكنين. چيزي نشده. آب هم كه روشناييه» و باز ذهن من به روشنايي آب گيركرد و برايم سؤال شد.
عاقبت تا چشم به هم زدم، خود را پشت ميز و نيمكت دبستان ديدم و خواندم و نوشتم و با اين حروف مشق كردم و رسيدم به «بابا آب داد» و هر دم در مقطعي بالاتر. درس و مشق شروع شد و «آب» به اين عظمت را تنها با دو حرف «آ» و «ب» كه دو حرف ساده آغازين و ابتدايي الفباست و گويا نظر بر اين مدار است كه اين دو حرف به شكل واژه «آب» تمام وسعت عشق و قبلهگاه شيعه باشد.
با بزرگ شدن و ادامه روند تحصيل به اهميت «آب» در فرهنگ شيعي و حتي پيشتر از آن در فرهنگ ايران باستان، بيشتر واقف شدم اما هر بار تأسف ميخورم كه چرا شاهد هدررفت و زوال نعمتي به اين اندازه بزرگ هستم؟ چرا هيچ درسي در كتب دوران تحصيل، خاصه مقطع دبستان در مورد اهميت آب تعريف و تدوين نشده است؟ چرا هيچ نهاد و مؤسسه و سازمان و وزارتخانهاي در پي تبيين اين مهم نيست كه در حركتي ملي با هدررفت و مضمحل كردن آب مقابلهاي جدي شروع كند؟ چرا بايد افرادي كه پولشان از پارو بالا ميرود، به راحتي در منظر عام هر روز يكي از گماشتگان خود را به شستن خودرو شخصي خود بگمارند و در اين شستشو آبي كه با صرف هزينهاي بالا تصفيه ميشود، به مدت يك ساعت با فشاري شديد همانطور باز باشد و هدر برود؟ چرا نبايد هر شهروندي با مشاهده كسي كه هر روز با همين آب تصفيه شده، مدت زمان زيادي را به آبپاشي مقابل منزل و مغازه خود ميپردازد، واكنش نشان داده و سعي در متقاعد كردن او داشته باشد و در صورت تمرد از اصول شهروندي به مراجع ذيربط معرفي شود؟ از طرفي، هر كدام از ما در هفته چند بار دوش ميگيريم؟ و در هر بار استحمام چقدر آب هدر ميدهيم؟ چرا نبايد در وقت استحمام به كودكي فكر كرد كه در حاشيه شهرها، از ضرب و زور تشنگي و گرما له له ميزند اگر من و ما كمي انساني بينديشيم و عمل كنيم، بيگمان بسياري از معضلات و مشكلات به خودي خود حل ميشوند. از آب و جايگاهش گفتيم چراكه مناسبتي ويژه دارد و آن آمدن تابستان است؛ در تابستان بيشتر از هر زمان ديگري، آب را لباس اسراف ميپوشيم و به بهانههاي گوناگون هدرش ميدهيم. آيا چنين بدرفتاري با آب رواست؟!