از همان سالهاي دانشجويي وارد حيطه طراحي و تصويرسازي براي برخي نشريات از جمله اطلاعات هفتگي شد كه از جمله آثار گرافيكي ايشان ميتوان به طراحي نشانه شركت ملي نفت ايران، انتشارات خوارزمي، انتشارات دايرهالمعارف ايران و اسلام، كارخانه ارج، بانك توسعه و... اشاره كرد.
او بين سالهاي ۱۳۲۳ تا ۱۳۵۴ بيش از ۳۰ اثر در زمينه گرافيك براي مراكز و سازمانهاي دولتي طراحي كرده و به همراه هوشنگ كاظمي جزو اولين پيشكسوتان نوين ايران به حساب ميآيند. همچنين در سالهايي كه در تهران هيچ گالري براي ارائه آثار هنري وجود نداشت، استاد جواديپور به فكر تأسيس يك گالري ميافتد و در دوم مهرماه سال ۱۳۲۸ به همراه حسين كاظمي و هوشنگ آجوداني اولين گالري ايران را به نام آپادانا تأسيس ميكنند.
ايشان از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۸ به تدريس هنر در دانشكده هنرهاي تزئيني ميپردازد و در همان سالها تأليف پنج جلد كتاب راهنماي هنر و پنج جلد كتاب راهنماي تدريس را براي سالهاي اول تا پنجم و همچنين در خصوص نمدهاي ايران پژوهش ارزشمندي را به صورت كتاب تهيه كردهاند. با استاد جواديپور با توجه به سابقه تدريس و سوابق هنري كه دارند در محيط دلنشين كارگاهشان كه بسيار هنرمندانه طراحي و تزئين شده بود در رابطه با سيستم آموزش هنر به گفتوگو نشستيم.
استاد با توجه به اينكه شما از پيشگامان هنر نو در ايران هستيد ابتدا بفرماييد نحوه آموزش هنر مدرن در زمان شما به چه صورت بود؟ زماني كه دانشكده هنرهاي زيبا داير شد با آنكه مانند گذشته اصول نقاشي كلاسيك آموزش داده ميشد اما شيوههاي مدرن هم در آموزش به كار گرفته شد و كشيدن آثار جنبه آزادتري پيدا كرد و بيشتر حول محور خلاقيت بود.
به چه صورت؟ ما در دانشكده، دو استاد داشتيم؛ يكي آقاي حيدريان كه از شاگردان بسيار خوب كمال الملك بود و به ما كارهاي طراحي و دقيق را آموزش ميداد، ديگري خانم دكتر امينفر بود كه به مادام آشوب شهرت داشت و در بوزار پاريس درس نقاشي خوانده بود و شوهرش هم دكتر امينفر بود و اين خانم روش مدرن و آزاد را به ما معرفي ميكرد. يكي از مهمترين برنامههاي آموزشي دانشكده هنر در زمان ما برنامه اسكيس بود.
در مورد اين برنامه بيشتر توضيح دهيد. اين برنامه درسي به اين صورت بود كه ساعت ۸ صبح سوژهاي كه از قبل به توافق همه اساتيد رسيده بود را به ما معرفي ميكردند و ما تا ساعت ۱۲ ظهر فرصت داشتيم كه آن را به تصوير بكشيم. در ضمن اينكه اجازه رفتن به كتابخانه و ديدن تصاويري در رابطه با آن موضوع را نداشتيم. اگر هم چنين مسئلهاي از سوي دانشجويي مشاهده ميشد فوراً او را از مسابقه خارج ميكردند. سرساعت ۱۲ هم كارها جمع ميشد تا روز شنبه بعدازظهر كه زمان قضاوت بود و همه اساتيد معماري، مجسمهسازي، نقاشي و... جمع ميشدند در سالني كه كارها درآن چيده شده بود و از ميان كارها بهترينها و بدترينها را انتخاب ميكردند.
استفاده از اين روش چه فايدهاي براي هنرجويان داشت؟ اين روش تدريس، هنرجويان را وادار ميكرد كه بيشتر تمرين كنند و خلاقيتشان را بالا ميبرد. علاوه بر اينكه هنرجو مجبور ميشد در مورد موضوعي كه به او داده شده فكر كند و اگر مهارتش در مورد آن موضوع كم بود تا هفته بعد تمرين كند. مثلاً موضوع به تصوير كشيدن صحنه اسب دواني بود و در مورد بعضي حالات اسب يا فرد سواركار ممكن بود هنرجو به مشكل بخورد و نتواند بعضي حالات را در بياورد به همين خاطر موظف ميشد بيشتر تمرين كند و به ديدن فضاهاي مختلف برود و از آنها اسكيس انجام دهد. در كل اين روش باعث ميشد ما در مورد سوژهها بيشتر فكر كرده و در مورد چگونگي پروراندن آن طرحها در ذهنمان تلاش كنيم.
ما در كنار دروسي كه ما را با روشهاي مدرن آشنا ميكرد دروسي داشتيم كه دقت نقاشي كلاسيك گذشته را هم به ما آموزش ميداد.
با توجه به دروسي كه در آن زمان به شما در دانشكده آموزش داده ميشد در مقام مقايسه تصور ميكنيد چه تفاوتهايي با نحوه آموزش امروزه در دانشكدهها دارد؟ والله آن زمان جنبه آزادي در انتخاب سوژهها در دانشكده بيشتر بود ولي الان آن آزاديها وجود ندارد . امروز اساتيد در انتخاب موضوعات دانشجو را محدودتر كردهاند. علاوه بر اين موضوعاتي كه براي اسكيس به ما ميدادند بسيار متنوع بود و اين سبب مي شد كه در زمان اجراي طرح شما از تخيلتان استفاده كنيد و بعد براي مهارت بيشتر برويد و در طبيعت نمونه عيني آن موضوع را جستوجو كنيد. همين باعث ميشد انسان به نقاط ضعف و قوتش بيشتر پي ببرد. مثلاً كشيدن فضاي يك حمام با دلاكها و افراد مختلف هنرجو را با آناتومي و شكل ماهيچههاي انسان آشنا ميكرد.
اما خب امروز ديگر برنامه اسكيس وجود ندارد. اينكه چند ظرف سفالي را بچينيم و از آنها طراحي كنيم كه اسكيس نيست اينها اتود از طبيعت است و تنها يك تمرين هستند. اسكيس اين است كه مثلاً من به شما بگويم يك منظره جنگ را طراحي كنيد.
بله، در دانشكدهها چنين سوژههايي به عنوان موضوع اسكيس از سوي اساتيد مطرح نميشود!
اساتيد بايد بدانند ارائه اينچنين موضوعاتي باعث ميشود شماي هنرجو راجع به آن فكر كنيد و اتود بزنيد و برويد مثلاً در مورد موضوع جنگ موزه و لباسهاي جنگي را ببينيد و اين طرف و آن طرف در موردش تحقيق كنيد و فضاهاي مختلف را اتود بزنيد و اين مهمترين برنامه آموزش هنر است و باعث ميشود قدرت تخيل زياد شود، والا اينكه اشيائي را بچينند و شما عين آنها را طراحي كنيد تنها يك تمرين طراحي است.
و غير از اين در مراكز آموزشي و دانشكدهها تدريس نميشود؟ خب، اين كم كاري است و بزرگترين نقص در مراكز آموزشي است. اين مسئله باعث ميشود خلاقيت از بين برود و هنرجو به دنبال اثرپذيري از آثار استاد خود يا ديگران باشد و اين مسئلهاي است كه امروزه به وجود آمده و كار هنرجوها شبيه به اساتيدشان شده. هيچ خلاقيت و نوآوري ديده نميشود و اين نقص بزرگي است در آموزش هنر!براي آنكه دانشكده يا مراكزي كه تدريس هنر ميكنند بايد الفباي كار را به هنرجو آموزش دهند. در آموزش هنر، هنرجو با نورپردازي و پرسپكتيو آشنا ميشود. همچنين مقداري اصول و ابزار كار هنري را ميآموزد كه با اين وسايل چه كارهايي ميتواند انجام دهد. بعد از اين آموزشهاست كه يك هنرجو با توجه به كاراكتر خودش بايد به دنبال خلق يك اثر باشد كه منطبق با شخصيتش باشد. مثلاً كسي كه شوخ طبع است در كارهايش ميتوان اين ويژگي را پيدا كرد يا كسي كه غمگين است. در واقع آن تنوعي كه در كاراكتر هر فردي است در هنرش هم وجود دارد و اگر در هنر همه مشابه هم كار كنند هيچ نوع جهش و تازگي در آن هنر احساس نميشود و يك هنر مرده ميشود.
اين مسئله به آموزش اساتيد برميگردد؟ صددرصد. براي آنكه استاد است كه شاگرد را راهنمايي ميكند و طبعاً زماني كه شاگرد را راهنمايي ميكند اگر دقت لازم را نداشته باشد كاراكتر خودش را به او منتقل ميكند. اين مسائل همه به هم ارتباط دارند.
اين مسئله چه نتايجي براي آينده هنر ما خواهد داشت؟ اگر قرار باشد هميشه با يك روش قديمي و يك نگاه به هنر بنگريم اين هنر عقب مانده ميشود و هيچ جهش و اثر تازهاي خلق نميشود و دائم آثار گذشته تكرار ميشوند.
به نظر شما در سيستم آموزش هنر ما چه اشكالاتي وجود دارد؟ علاوه بر اينكه برخي از سيستمهاي آموزش باعث ميشوند تنوع در آثار كمتر ديده شود. همچنين باعث ميشود وقتي به ديدن نمايشگاه نقاشي ميرويد با آثاري مشابه هم روبهرو شويد. علاوه براينكه مسائل فني در دانشكدهها آموزش داده نميشوند و اين يكي ديگر از نواقصي است كه ما در محيطهاي آموزش هنرمان با آن روبهرو هستيم. هنرجو بايد آموزش ببيند كه تركيبات مثلاً گواش چيست و رنگ روغني كه با آن كار ميكند پودرش گياهي است يا معدني. در دانشكدههاي دنيا به هنرجوهايشان آموزش ميدهند كه اين مواد از چه تركيباتي هستند و با چه موادي قابل تركيبند. يا بومي كه استفاده ميشود روغني است يا نه و با قشر كلفت رنگ رويش ميشود كار كرد يا نه. اينها مسائل فني است كه در آكادميهاي دنيا به نام وال تكنيك آموزش داده ميشود و به معني آموزش تكنيك هنر است. هنرجو با اين آموزش، مواد و كارايي آن و بوم و زمينه كارش را ميشناسد و اينها تمام مسائل تكنيكي است كه يك دانشجوي هنر بايد ياد بگيرد كه ما هيچگاه آن را نداشتهايم.
چرا؟ براي اينكه هيچ كس نميداند كه اينها چه هستند و دنبالش هم نميرود. در واقع آن اساتيدي كه آموزش هنر ميدهند خودشان هم اين موارد را نميدانند و چون نميدانند به شماي هنرجو همان چيزي را آموزش ميدهند كه خودشان ميدانند. بوم نقاشي مثل يك زمين است كه رويش بنا ساخته ميشود، اگر اين زمين سست باشد بنايي كه ساخته ميشود فروكش خواهد كرد چون زيربناي محكمي ندارد و ما اين آموزشها را نداريم و كسي هم توجهي به آنها ندارد.
بنابراين وقتي هنرجو فارغالتحصيل ميشود به خيلي از موارد آشنايي ندارد و ميرود كاري را روي زمينه يك مقوا انجام ميدهد كه بعد از دو سال خشك ميشود و ترك ميخورد. چرا؟ چون رنگ قلمبه قلمبه روي بوم ميگذارد و اين بوم چون پارچهاي است از پشت هوا ميخورد، گرم و سرد ميشود و همين كار را ميتركاند. به همين خاطر كار تبله كرده و ميريزد. مثلاً ميگويند كار با آبرنگ، از اين مسئله ما همين را ياد گرفتهايم كه قلم مو را در رنگ و آب بماليم و روي كاغذ بكشيم، اينكه كاغذش چه باشد و قلم مويش چه را آموزش نديدهايم. هنر تنها تفكر و خلق يك اثر نيست. آن چيزي كه خلق ميشود هم بايد در زمينهاي خلق شود كه ماندني باشد نه اينكه بعد از دو بار نگاه كردن از بين برود.
در مورد حل اين مسائل در آموزش هنر، فكري هم شده است؟ بله، اما فايده فكري كه عملي در موردش نشود چيست؟! علاوه بر اينكه اساتيد امروز تنها به هنرجو ميگويند كه از چه كار كند و اينكه كجاي كار را كج كشيده و كجا را صاف و به چيز ديگري هم توجه نميكنند. در كل استادي كه تدريس هنر ميكند بايد خودش به اين مسائل وارد باشد و بعد آن را آموزش دهد. علتش هم اين است كه وقتي اساتيد ما تحصيلاتشان در همين جاست و در همان حد استادان خودشان، همان را هم آموزش خواهند داد. اين مسائل چيزهايي نيست كه فوراً درست شوند و سير خاصي را بايد طي كنند.
فكر ميكنيد براي اين مسئله چه كار ميشود انجام داد؟ جوانهاي ما بايد زماني كه براي تحصيل به خارج از كشور ميروند به دنبال آموزش ديدن تكنيكهاي نقاشي، رنگسازي و بومسازي يا اينكه چه اليافي براي ساخت بوم است هم باشند و تنها در پي آموزش طراحي و نقاشي به شيوههاي مدرن نباشند.
اما امروزه كسي به دنبال آموزش اين مسائل نيست همه به دنبال خلق اثري هستند كه تشويق جمعي را به دنبال داشته باشد. بله، اين طرز برخورد ما با هنر فرق ميكند با آن چيزي كه در واقعيت بايد وجود داشته باشد. در گذشته مثلاً زمان رامبراند كتابي براي آموزش هنر و تركيب مواد وجود نداشته كه او مطالعه كند، بنابراين رامبراند با تركيب رنگها و اتود كردن آنها كمكم به خاصيت آنها پي برده و دوام هر كدام را فهميده و كتابهايي در مورد آنها نوشته است. اما ما چنين چيزي نداريم و كسي هم امروزه به دنبال چنين آموزشهايي نيست.
گفته ميشود كه كمالالملك در اين مسائل خبره بوده است؟
بله، كمالالملك به اروپا رفت و آموزش هم ديد و آنها را در كارهايش به كار گرفت ولي او هم خيلي از مسائل را نميدانست. علاوه بر اين دركشور ما يك رسمي وجود داشت كه اگر استادي از مسئلهاي اطلاع داشت آن را به شاگردش منتقل نميكرد و آن را دريغ ميداشت.
چرا؟ براي اينكه تصور ميكرد ممكن است آن شاگرد بالا دست او قرار گيرد. براي همين هميشه رمزي كار ميكرد. مثلاً در زمان گذشته هيئتي به سرپرستي مهندس فروغي از دانشكده هنرهاي زيبا به اصفهان فرستاده شدند كه رمز كاشيكاريهاي آنجا را كه ۴۰۰ تا ۵۰۰ سال از عمرشان گذشته و تغييري نكردهاند را بيابند. اما استادان كاشيكاري اصفهان آن رموز را به آنها آموزش نداده بودند براي آنكه عقيدهشان اين بود كه آن هنر از آنها تنها به فرزندانشان به ارث ميرسد. حال اگر بچههاي اين افراد عرضه و علاقهاي به اين هنر نداشته باشند اين آثار چه سرنوشتي خواهند داشت؟ كاملاً از بين ميروند. مسئلهاي كه امروز شاهد آن هستيم. خيلي از مسائل بوده كه استادان ما در درجه بالا آنها را ميدانستند ولي آموزش ندادند و امروزه آنها از بين رفتهاند. مثل كاشيكاريهاي عهد صفوي. كاشيكاران آنها استادان عجيبي بودند و مواد خاصي را به كار بردهاند ولي اغلب نسخههاي آنها از بين رفته براي اينكه اساتيد در فكر آن نبودند كه آنها را به كساني كه اهلش هستند آموزش دهند. يك حالت بخل و حسادت در اساتيد نسبت به شاگردانشان در گذشته وجود داشته كه خيلي هم شديد بوده است.
استاد جواديپور با توجه به اينكه در آثارتان به حفظ فرهنگ و اصالتهاي فرهنگي پايدار بودهايد نظرتان را در مورد آثار مدرن بفرماييد. هنر نو دامنه وسيعي دارد و يك هنرمند بايد يا با همه آنها آشنا باشد يا بايد يكي دوتا از آنها را انتخاب كرده و مطابق آنها كار كند و تا در مورد آن اطلاعي نداشته باشد نميتواند بگويد هنر نو خوب است يا نه.تصور كنيد اثري مقابل شماست كه يك صفحه به چند بخش تقسيم شده است و گوشهاي از آن رنگ زرد به كار رفته و گوشهاي رنگي ديگر.
اين يك اثر مدرن است اما شما هيچ لذتي از آن نميبريد و نميتوانيد بگوييد اين اثر چه جنبه هنري دارد يا به مفهومي ديگر چه قشنگي دارد. اين قشنگي بايد با تفكر و ديد شما همخواني داشته باشد. زماني كه شما نميتوانيد از اين اثر چيزي را درك كنيد برايتان زيبايي ندارد و زشت هم شايد باشد. امروزه هنر به گونهاي شده كه بايد در آن تخصص داشته يا به آن وارد باشيد تا بتوانيد از آن لذت ببريد. تصور كنيد اثري به نمايش گذاشته ميشود كه بيننده نميداند از چه به وجود آمده (طرحش چيست) و به او ميگويند اين كار باارزش است، آن فرد چطور ميتواند مفهوم اين ارزش را دريابد.
اين مثل قصهاي است كه از نيمه براي شما تعريف ميشود و شما هيچ اطلاعي از آن نداريد، به همين خاطر نه نسبت به آن علاقهمند ميشويد نه شناخت درستي از شخصيتهايش خواهيد داشت. به همين دليل نميتوان به راحتي در مورد اين مسئله صحبت كرد.
مثل كارهايي كه جكسون پلاك انجام داده. كار او هم يك تكنيك است و فكر خاصي در پشت آثارش وجود داشته. اما ممكن است اگر من بخواهم آن كار را انجام دهم با قلم مو انجام دهم، تكنيكها متفاوت است. مثلاً من بيشتر به دنبال به تصوير كشيدن لطافت رنگها در آثارم هستم. خشونت را دوست ندارم و خيلي از اين چيزهايي كه به اسم هنر مدرن عرضه ميشود. براي آنكه با وجودم نميتوانند ارتباط برقرار كنند. اما ديگري ممكن است چنين نظري نداشته باشد، هنر سليقهاي است. يك مقدار با احساس و يك مقدار با تفكر فرد در ارتباط است.
به نظر شما چرا اكثر هنرمندان ما بيشتر توجهشان به هنر غرب است تا اصالتهاي هنري كشورمان؟
براي اينكه بزرگترين گير و گرفتاري ما اين است كه هنرمندان و جوانان ما جلو پا و پشت سرشان را نگاه نميكنند و تنها نگاهشان به آن طرف افق است. هنرمند جوان ما تنها چشم به راه آن است ببيند كه فلان هنرمند خارجي چه كار كرده تا او هم همان را انجام دهد. همين مسئله باعث ميشود كه هنر خودمان پيشرفت نكند.
علاوه بر اين اصالتهايمان زير پا گذاشته شده و تقليدها روز به روز زيادتر ميشوند.
اين مسئله حتي دراستفاده از وسايل و ملزومات زندگيمان هم به چشم ميخورد مثل نوع لباس پوشيدن يا... بله، صددرصد. در اروپا اگر كسي ميخواست نقاشي كند روي اينكه از چه روغني استفاده كند هم تحقيق ميكرد. اينكه دوامش چقدر است يا بايد چطور مصرف شود يا رنگ پودرش چيست اما اينجا ما مقداري ديمي كار ميكنيم. در گذشته اگر به كردستان ميرفتيد ميديديد كه يك زن يا مرد كرد چطور به اصالتهايش پايدار است و چطور لباس محلياش را بر تن دارد اين مسئله در هر شهري قابل رؤيت بود. يا اگر صحبت از فرش كاشان يا كرمان بود شما ميدانستيد كه واقعاً آن فرش تمام اصالتهاي خود را دارد. مثل رنگهاي طبيعي كه در نخهايش به كار رفته و از گلهاي منطقه بوده يا طرح آن قالي كه از المانهاي منطقه بوده. كرمان قالي خودش را داشته، كاشان و... هم همينطور اما زماني كه وسايل ارتباطي مثل ماشين، هواپيما و... آمدند اين اصالتها از بين رفتند. طرح هر شهر با ديگري ادغام شد و مردم رسوم و اصالتهايشان را كمكم از دست دادند. ديگر الان اگر بگويند قالي كرمان آن قالي ۱۰۰ يا ۲۰۰ سال پيش نيست و تلفيقي از قالي كاشان و تبريز هم است و اين جاي تأسف دارد.
جالب است ما با اين پشتوانه فرهنگي- تاريخي اصيل كمكم همه آنها را از دست دادهايم. بله، ولي كشورهاي ديگر سعي در حفظ فرهنگ و آثارشان دارند. تصور كنيد يك ده آلماني كه به مراتب قدمت كمتري از خيلي از دهات ما دارد، مردمش لباسهاي محليشان را حفظ كردهاند و اگر به ده ديگري برويد ميبينيد كه علاوه بر لباس، آرايش مو و خانههايشان هم با هم تفاوت دارد. معماري خانههايي كه در منطقه باراني است با خانههاي مناطق آفتابي متفاوت است اما ما همه را بر هم زدهايم. چه در معماري و چه در لباس و...
علت اين موضوع چيست؟ در اينكه ما اينجا هوس داريم. مثلاً شما در اينجا ميرويد و لباسي را ميبينيد و از آن خوشتان ميآيد و ديگر به چيزي توجه نداريد كه اين لباس كجاست و چه خصوصياتي دارد. مردم ما از قديم اين طور نبودهاند. به اصالتهاي خودشان اهميت ميدادند اما حالا همه با هم قاطي شدهاند و در آينده بدتر هم خواهند شد.
فرض كنيد قديم براي يك مسافرت به خاطر بعد مسافت و كمبود وسايل ارتباطي كمتر اين مسائل به وجود ميآمد، اما حالا طرف با يك بليت هواپيما دو ساعت بعد هر كجا كه بخواهد هست. خب لباس و آرايش مردم آن كشور را ميبيند و همان را با خودش به شهر و كشورش وارد ميكند. همين باعث ميشود فرهنگ آن كشور وارد كشورمان شود.
اين به خاطر اين نيست كه ما خودمان را باور نداريم؟
بله، مثلاً در قديم اگر يك نفر بلوچ يا كرد با لباس شهر خود وارد شهر ديگري يا مثلاً پايتخت ميشد مردم طور ديگري به او نگاه ميكردند به همين خاطر آن فرد سعي ميكرد پوشش را تغيير دهد و اين به فرهنگسازي در هر كشوري مربوط ميشود متأسفانه ما هم زود آنها را از دست ميدهيم هم زود به رنگ ديگري در ميآييم. همين باعث مي شود شخصيت مليمان از بين ميرود. اين مسائل را در مدرسه بايد به بچهها از سنين پايين آموزش دهند كه فرهنگ و اصالتشان را حفظ كنند. هر چه ارتباط دنيا با هم بيشتر شود اصالتها بيشتر از بين ميرود و كمكم از يك منطقه يا كشور تنها يك نام خواهد ماند بدون هيچ اصالت و آداب و رسوم خاصي.
استاد از اين مسئله كه بگذريم بفرماييد شما چطور به هنر نقاشي علاقهمند شديد؟
براي آنكه از بچگي ميديدم كه پدرم بسيار استعداد هنري دارد. علاوه بر آن در خانه، بازي من و برادرم ساخت عروسك كاغذي بود كه در سينياي ميگذاشتيم و با ضربه دست به سيني آنها به حركت در ميآمدند. همين باعث شد كه به ريتم توجه داشته باشم. با توجه به اينكه من به موزيك هم خيلي علاقهمند بودم براي آنكه اغلب صفحههاي قديمي را در منزلمان داشتيم و با گرامافون گوش ميكرديم هر چند خواستم اين رشته را بصورت تخصصي ادامه بدهم اما چون مدرسه موسيقي آن زمان نبود نشد. من به سازندگي هم علاقهمند بودم به همين خاطر مدرسه صنعتي را انتخاب كردم. در خانوادهها به هرچه توجه شود بچه به دنبال آن خواهد رفت اما امروزه خانوادهها به مسائل ديگري توجه ميكنند و همين باعث ميشود فرزند به دنبال بازيهاي عجيب و غريب مثل بازيهاي كامپيوتري برود.
پس ساخت وسايل منزلتان مثل آباژورهايتان هم ازعلاقهتان به صنعت الهام گرفته شده است؟ بله، من درواقع سعي ميكنم وسايلي كه بيرون وجود دارد و همه دارند را به صورت سادهترش را براي خودم بسازم. دخترهايم هم مثل خودم هستند. يكي آرشيتكت است و ديگري هنر خوانده.
چطور وارد دانشكده هنر شديد؟ مدرسه صنعتي را كه تمام كردم سال ۱۳۲۰ بود و زمان جنگ. راهآهن در اشغال نيروهاي متفقين بود كه از آنجا مهمات و اسلحهها را براي روسها ميفرستادند. من هم ميخواستم بروم رشته فني را ادامه دهم به خاطر رونقي كه داشت و نيرويي كه ميخواستند. در راه رفتن به دفتر راهآهن بودم براي اسمنويسي كه به يكي از دوستان قديمم برخوردم. از من پرسيد كجا با اين عجله و توضيح دادم كه به راهآهن ميروم كه همانجا به من گفت مگر تو به هنر علاقه نداري، چرا نميروي دانشكده هنرهاي زيبا كه تازه تأسيس شده اسمنويسي كني. گفتم شوخي ميكني؟! گفت نه خودم دانشجوي سال دوم معماري آنجا هستم. من هم رفتم و در امتحان ورودي اش شركت كردم و نمره خوبي هم آوردم. موضوع امتحان، طراحي از يك مجسمه و يك سوژه طراحي ذهني از ايستگاه اتوبوس بود كه هر دو را انجام دادم.
گويا شما اولين كسي بودهايد كه نقاشي و خط را تلفيق كردهايد؟ بله، زماني كه براي ادامه تحصيل به مونيخ رفته بودم روزي در حال نوشتن نامهاي، استادم پروفسور كرودل مرا ديد كه چطور از راست به چپ مينويسم و اين برايش جالب بود. خيلي خوشش آمد و گفت دلم ميخواهد با خط خودت در آتليه چيزي را روي ديوار بنويسي. من هم صبح روز بعد زودتر به آتليه رفتم و روي ديوارهاي سفيد آنجا شعر «بني آدم اعضاي يكديگرند» را با خط نستعليق و به صورت دكوراتيو نوشتم. در پايان كار همه از كلاسهاي ديگر آكادمي آمدند براي تماشا، حتي خيلي از خانمها پارچه آوردند كه من به زبان فارسي رويشان به صورت باتيك كار كنم و بعد پارچهها را ميبردند و از آنها لباس تهيه ميكردند. همان موقع بود كه فهميدم با خط ميتوانم كارهاي بسياري انجام دهم. پس از آن هم كه به ايران بازگشتم در سال ۱۳۳۱ نمايشگاهي از آثار خط و نقاشيام را در دانشكده هنرهاي تزئيني برپا كردم كه خيليها از آن ايده گرفتند و در كارهايشان بعدها استفاده كردند.
شما اولين كسي بوديد كه چاپ رنگي را در ايران انجام داديد؟
بله، من از سال ۱۳۲۲ يعني از دومين سالي كه وارد دانشكده هنرهاي زيبا شدم به صورت نيمه وقت در چاپخانه بانك ملي و با عنوان نقاش چاپخانه مشغول به كار شدم.از همان زمان بيشتر كارهايي كه انجام آن به من محول ميشد در زمينه هنر گرافيك بود اما در آغاز كار بسيار متعجب بودم كه چرا چاپخانهاي به اين مجهزي تشكيلاتي براي چاپ رنگين ندارد و تنها قادر به چاپ كارهاي سياه و سفيد سادهاي مانند نقشه جغرافيا يا پوستر است. من آن زمان بايد هر رنگ را روي صفحهاي جداگانه رسم و سپس رنگهاي تفكيك شده را جداگانه در كنار يا روي هم چاپ ميكردم تا نتيجه به صورت رنگي درآيد.
يك روز در اتاق رئيس چاپخانه درميان كتابهاي كتابخانهاش به كتابي برخوردم كه در مورد چاپ رنگي با استفاده از دوربين عكاسي نوشته شده بود. پس از آن با در جريان گذاشتن رئيس چاپخانه آزمايشهايي در اين زمينه انجام دادم و با كمك انباردار چاپخانه تمام قسمتهاي انبار را بررسي و تمامي وسايل مربوط را پيدا كردم كه سالها با نامهاي نادرست در گوشههاي انبار خاك ميخوردند.
نخستين آزمايش عملي را در قسمت عكاسي آغاز كردم و آن تصوير، كار آبرنگي خودم از برادر زادهام بود كه نتيجهاش مثبت بود، به اين ترتيب اواخر سال ۱۳۲۳ چاپخانه بانك ملي ايران اولين سفارشش را با چاپ تصويري از مسجد حنيف انجام داد كه توسط سيدعلاءالدين طباطبايي برادر سيدضياءالدين معروف سفارش داده شده بود. به اين ترتيب هنر گرافيك از سال ۱۳۲۲ در ايران آغاز ميشود، نه سال ۱۳۴۰ كه بعضيها قصد دارند آن را به غلط به هنرمندان بقبولانند.