کد خبر: 874177
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۸
گفت‌وگوي «جوان» با فرزند شهيد حاج احمد زمردكار در آستانه سالروز شهادتش
16مهرماه سال 59 بود كه خبر شهادت حاج احمد زمردكار از خيران برهه انقلاب ميان بازاريان صنف طلا و جواهر تهران منتشر شد.

شكوفه زماني

16مهرماه سال 59 بود كه خبر شهادت حاج احمد زمردكار از خيران برهه انقلاب ميان بازاريان صنف طلا و جواهر تهران منتشر شد. وي كه از پيشكسوتان بازار تهران و خادم افتخاري حرم امام رضا(ع) بود، از قيام 15 خرداد 1342 گرفته تا شروع جنگ در كردستانات، فعاليت ميكرد و عاقبت در يكي از مأموريتها وقتي ميخواست محمولهاي از دارو را به دست شهيد چمران برساند، در مسير قصر شيرين به شهادت رسيد. صحبت از حاج احمد، مَثَل همان مجاهداني است كه در قرآن از آنها با عنوان كساني ياد ميشود كه با مال و جانشان از حق پشتيباني ميكنند. در آستانه سيوهشتمين سالگرد شهادت حاج احمد زمردكار، در گفتوگو با فرزندش رضا زمردكار بيشتر با اين شهيد بزرگوار آشنا ميشويم.

در پرونده جهادي شهيد زمردكار فعاليت در قيام 15 خرداد 42 هم ديده ميشود. ايشان متولد چه سالي بودند؟ كمي از خانوادهتان بگوييد.

پدرم هنگام شهادت در اوايل جنگ تحميلي 52 سال داشت. متولد سال 1307 بود. ما سه برادر و يك خواهر هستيم و يك برادر و خواهر ناتني هم داريم. مادرمان افسر مكري در تمام مراحل فعاليتهاي پدرم، با ايشان همكاري ميكرد و در كنارش وظيفه تربيت بچهها را هم بر عهده داشت.

شهيد زمردكار چطور با نهضت حضرت امام آشنا شدند؟

پدرم اصالتاً همداني است، اما محل زندگي ما در خيابان ظهيرالاسلام واقع در ميدان بهارستان تهران بود. اين محله نزديك به مراكز اصلي راهپيمايي و تظاهرات مردمي بود. پدر بازاري بود و جو مذهبي آنجا كمك ميكرد كه ايشان هم وارد فعاليتهاي سياسي و ضدطاغوتي شود. زمان طاغوت گروههاي مختلف انقلابي تشكيل ميشدند كه پدر من هم عضو گروه مبارزان شد و از همين طريق فعاليتهاي انقلابياش را انجامداد. ما خيريهاي به صورت درمانگاه به نام جواد الائمه(ع) به متراژ هزار و400 متر در خيابان جمهوري نرسيده به بهارستان كوچه شهيد مراغهاي داشتيم كه تمام كارهاي خيريه در آن انجام ميشد و پدرم از طريق برادرش و تعداي از دوستان در آن درمانگاه خيريه به فعاليتهاي متعددي ميپرداخت. بعد از انقلاب و شروع جنگ، پدر، عمويم و دوستانش در بازار تهران تنها كساني بودند كه غذا ميپختند و براي رزمندهها آذوقه و دارو ميفرستادند. در كنارهمه اينها پدرم از طريق هيئت همدانيها واقع در خيابان ري به مردم مستضعف و محروم هم كمك ميكرد.

چطور حاج احمد به فكر داير كردن درمانگاه خيريه افتادند؟

اولين درمانگاه خيريه در ايران زمان آيتالله بروجردي در مشهد افتتاح شده بود. پدر من هم دوست داشت براي كمك به مردم درمانگاه خيريهاي راهاندازي كند. براي همين با كمك دوستانش تصميم ميگيرد درمانگاهي در تهران بازگشايي كند. با وجود مسائلي كه در زمان طاغوت بود، جواز درمانگاه خيريه را صادر نميكردند. همچنين پزشكاني كه مطب خصوصي داشتند براي ايجاد درمانگاه خيريه مخالفت ميكردند. چون فعاليت درمانگاه به ضرر كسب وكارشان بود. با اين وجود پدرم با پشتكاري كه داشت توانست جواز ساخت اين درمانگاه را بگيرد و در اين كار هم موفق شد. تمام خدمات بهداشتي و درماني اين درمانگاه به صورت رايگان در اختيار مردم گذاشته ميشد.

در همين درمانگاه هم فعاليت انقلابي ميكردند؟

پدرم خدابيامرز از قيام 15 خرداد سال 1342 فعاليتهاي انقلابياش را آغاز كرده بود. در اين مسير هم كمك مالي ميكرد و هم جاني، اما با شروع انقلاب فعاليتهايش تشديد شد. سال 57 ايشان از خوراكي گرفته تا دارو و درمان، پوشاك، البسه و... را از شهرستانها جمع ميكرد و براي كمك به مستمندان و مردم محروم ارسال ميكرد. دقيقاً يادم است اولين كاميون ساعت 8 شب از شهري در جنوب كشور به تهران رسيد. آن زمان منزل مرحوم آيتالله طالقاني در پيچ شميران بود. ايشان دستور ميدهند در مورد مكان درمانگاه خيريه ما تحقيقي داشته باشند. بعد كه از صحت و سقم كار درمانگاه مطمئن ميشوند، فعاليتهاي پدرم را تأييد ميكنند و دستور ميدهند كاميونها به طرف درمانگاه خيريه جوادالائمه سرازير شوند. آنقدر جنس ميآمد كه گاهي دوستان تا ساعت 8 صبح روز بعد فقط تخليه بار انجام ميدادند. آن زمان آقاي دكتر پيشبين رئيس توليد دارو بودند و با پدر يك دوستي نزديكي داشتند. از طريق ايشان قرار شد يكسري از دانشجويان داروسازي كه با تعطيلي دانشگاه روبهرو شده بودند بيايند و در اين درمانگاه خيريه تمام اجناس درماني را در هر اتاقي به صورت تفكيك شده انبار كنند. اين جوانها به صورت 24 ساعته و شيفتي در درمانگاه خيريه جوادالائمه به صورت رايگان فعاليت ميكردند. خالههاي خودم هم از صبح تا شب براي 40 نفر غذا ميپختند. ما دو آمبولانس داشتيم. وقتي با تلفن اعلام ميكردند در جايي دارو مورد نياز است، سريع اين آمبولانسها با تجهيزات كامل اعزام ميشدند.

خود شما هم همراه پدر فعاليت ميكرديد؟

من فرزند ارشد خانواده بودم و در بسياري از كارها پدر را همراهي ميكردم. از نزديك شاهد خيلي از فعاليتهاي ايشان بودم. زماني كه انقلاب شد من 17 سال داشتم. البته بعضي از خاطرات پدر را از نقل مرحوم مادرم به يادگار دارم.

شهيد علاوه بر كمك به انقلابيها، در كارهاي خير ديگري هم دست داشتند؟

بله، ايشان هر كاري از دستش برميآمد براي مستمندان انجام ميداد. مثلاً عروس و دامادهايي كه وسعشان نميرسيد مراسم بگيرند را زير بال و پرشان ميگرفتند. يادم است در محيط درمانگاه برايشان مراسم عروسي ميگرفت. مادرم هم در كار خير به پدرم كمك ميكرد. خدا بيامرز مادرم 20 تا 20 تا چادر عروسي ميدوخت و به نو عروسها هديه ميداد. پدرم هميشه يك حسابدار با خودش داشت كه بتواند كارهاي خيرش را مديريت كند. يك روز حسابدارش بيمار شده بود و نتوانست همراهش بيايد. از من خواست همراهش باشم. با هم تا منطقههايي كه پاي كوه دماوند بود و يكسري خانههاي كاهگلي در آنجا قرار داشت رفتيم. آنجا مردم نيازمندي بودند كه پدر برايشان اجناسي برده بود. خودش ميرفت و تكتك جنسها را تحويلشان ميداد. يا برايتان از افطاريهايي بگويم كه شهيد حاج احمد به مردم مستضعف در ايام ماه رمضان ميداد. يادم است پدر ميگفت بايد سر سفره همه چيز به طور مفصل گذاشته شود و مهمانان خدا كم و كسري سر سفره حس نكنند و ميگفت بهترين سفره بايد براي افطاري پهن شود و حتي به ما گوشزد ميكرد برويم هر چه كارگر در محله و خيابان هست دعوت كنيم تا بيايند از اين سفره خدا استفاده كنند. هر وقت پدر به مأموريتي ميرفت قبل از آن در نمازهايش با خدا راز و نياز ميکرد و قبل از رفتن آخرين مأموريتش مادر راز و نياز پدر را شنيده بود كه قاطعانه شهادت را در نيمه شب از خدا طلب ميكرد.

شهادت حاج احمد چطور رقم خورد؟

جنگ كه شروع شد، حاج احمد براي جبههها آذوقه و دارو تهيه ميكرد. در يك عمليات دو آمبولانس را پر از دارو ميكنند و پدر و عمويم با چند دكتر و برادر دومم حسين زمردكار به سمت جبهههاي غرب راه ميافتند. آنها ميخواستند اين محموله را به قصر شيرين ببرند و به دست شهيد چمران برسانند. حتي در مسير رفتن هواپيماهايي را كه براي بمباران تهران آمده بودند ديده بودند. آنها در جاده آوج نرسيده به شهر همدان تصادف ميكنند و پدر و عمويم در اثر همين اتفاق حين مأموريت جنگي با دكتر جراحي كه با همسرش از جبهه غرب بر ميگشتند به شهادت ميرسند. ما خبر شهادت را از طريق مردم كه از آسيب بمباران مهرآباد به درمانگاه پناه آورده بودند شنيديم. سريعاً گروه صنف در انتقال اجساد به تهران اقدام كرد. در اثر اين حادثه چهار نفر به شهادت رسيدند. آن زمان كميتهاي در خيابان فردوسي قرار داشت كه كارشان تعقيب و گريز با منافقان بود. به پدرم هم پيشنهاد داده بودند فرمانده آنجا شود كه كه قبول نكرد. وقتي پدر و عمويم شهيد ميشوند، جزو اولين شهداي صنف بازار محسوب ميشدند. يك هفته بازار تهران به خاطر شهادت اين بزرگواران تعطيل شد. در مراسم ختم اين دو شهيد خيلي از شخصيتها از جمله نزديكان امام مثل مرحوم آقاي رفسنجاني حضور داشتند. پدرم چون هميشه در مأموريتهاي كاري بود ما خيلي نگرانش ميشديم ولي هميشه صحبتهايشان سرشار از اميد بود و ميگفت بايد نظام به هر نحوي كه امكان دارد حفظ شود.

گويا با گذشت 38 سال هنوز درمانگاه خيريه جوادالائمه(ع) همچنان فعال است؟

بله، بعد از شهادت پدر، مادرم در مديريت درمانگاه تا سال 82 كه زنده بود فعاليت ميكرد. پدر در وصيت خودش عنوان كرده بود اگر فرزندانم نخواستند فعاليت درمانگاه را ادامه دهند ميتوانند درمانگاه را جمع كنند ولي ما درمانگاه را وسعت داديم و امروز طبقه پايين درمانگاه به صورت كلينيك تخصصي داير است و دكتر زنان، ارتوپد، دندان پزشكي و... در اين درمانگاه به صورت رايگان به مردم خدمات درماني و بهداشتي ارائه ميدهد. ما فرزندان حاج احمد تصميم گرفتيم درمانگاه را به صورت وقفي در اختيار عموم مردم بگذاريم و اين فعاليت نسل به نسل با مديريت خانواده زمردكار بچرخد و راه پدر ادامه داشته باشد تا مثلاً اگر يك روز نبيره من خواست آن را بفروشد حق چنين كاري را نداشته باشد.

اگر به شما بگويند امثال شهيد حاج احمدها دلبستگي كمي به خانواده داشتند پاسختان چيست؟

پدرم دلسوز خانوادهاش بود، اما آرمانهايي هم داشت كه در كنارش بايد خيلي از دلبستگيها را كنار ميگذاشت. پدر به خاطر فعاليتهاي انقلابي خيلي به مأموريت ميرفت و اصلاً تهران نميماند. بيشتر در شهرستانها بود. ما بعضي اوقات پدر را شش ماه به شش ماه نميديديم و هر وقت ميخواستيم پدر را ببينيم خودش تماس ميگرفت كه من فلان جا هستم و به مادر ميگفت بچهها را بياور ببينم. پدر از معدود بنكدارهاي تهران بود، اما مغازهاش در بازار تهران، پاساژ فروردين دست شاگردهايش ميچرخيد. چون خودش را وقف فعاليتهاي انقلابي كرده بود.

در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.

برخي فكر ميكنند نقش اصناف در جنگ، صرفاً يك نقش پشتيباني و تأمين آذوقه بود، در حالي كه تاريخ هشت سال دفاع مقدس نشان ميدهد اصناف تأثير زيادي در جنگ داشتند بدون اينكه چشمداشت مالي و انتظاري از كسي داشته باشند. ما بچه بوديم و هميشه از نبود پدر به مادر شكايت ميكرديم ولي الان دارم ميبينم اگر اين از خودگذشتگيها و شهداي اصناف يا شهداي 72 تن يا شهداي دولت نبودند الان اين انقلاب استمرار پيدا نميكرد. اگر اينگونه افراد در جامعه باقي ميماندند مملكت ما با وضع اقتصادي بهتري روبهرو ميشد و بسياري از مشكلات مردم حل ميشد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار