محمدجواد اخوان
با گذشت دومين سالگرد اعلام توافق هستهاي ميان ايران و كشورهاي 1+5 كه به برنامه اقدام مشترك (برجام) موسوم گشته، اين سند وارد سومين سال عمر خود شد و بار ديگر بحث درباره وضعيت كنوني و آينده آن در رسانهها و فضاي سياسي و بينالمللي طرح گرديده است.
برجام ماحصل مذاكرات حدوداً 20 ماههاي بود كه از سال 1392 آغاز شده بود و بعد از فراز و فرودهاي بسيار سرانجام توافق شكل گرفت و اعلام و امضا شد. در حين مذاكره و پس از امضاي اوليه برجام، منتقدان دولت، انتقادات جدي و اساسي بر روند مذاكرات و نيز نتايج آن طرح و البته از سوي مسئولان دولت و مذاكرهكنندگان رد شد. فضاي رسانهاي حمايت از توافق به گونهاي بود كه تنها راه نجات كشور و حل مشكلات مردم را به مذاكره و توافق منوط ميكرد و حتي در اظهاراتي مضحك حل برخي مشكلات همچون آب آشاميدني و ازدواج جوانان و ... به برجام گره زده ميشد.
در چنين فضاي هيجاني بسياري از انتقادات منطقي به مذاكرات و برجام، كمتر شنيده شد و حتي برخي ملاحظات راهبردي دلسوزان نظام و منافع ملي تنها در اسناد مصوب مجلس و شوراي عالي امنيت ملي و ديگر اسناد بالادستي درج شد و در متن صريح برجام مورد توجه قرار نگرفت.
پس از امضاي رسمي و آغاز فرآيند اجرايي برجام، انتظارها براي تحقق نتايج وعده داده شده وارد مرحله جديدي شد. روزها، هفتهها و ماهها گذشت و مردم ايران شاهد خلف وعدهها و نقض عهدهاي مكرر طرف غربي به ويژه رژيم ايالات متحده امريكا بودند. متأسفانه در داخل گاه اينگونه عنوان ميشد كه اين اقدامات به نقض صريح برجام كه نقض روح برجام است و نيز حتي ميان نقض عادي و نقض فاحش آن فاصلهگذاري ميگرديد و اينها همه در حالي بود كه تخلفات غربيها با قوت به گونهاي روزافزون ادامه داشت.
پس از روي كار آمدن دولت جديد امريكا، نقض عهد از سوي قوه مجريه و قوه مقننه رژيم ايالات متحده امريكا شدت گرفته و نقضهاي مكرر روح و جسم برجام حتي مورد اعتراض وزير امور خارجه دولت يازدهم نيز قرار گرفت.
اكنون وقتي به كارنامه دوساله برجام مينگريم ميتوان دو شاخصه كلي را براي آن برشمرد؛ اول، وعدههاي توخالي و آرزوهاي بزرگ و دوم، خلف وعدههاي مكرر و نقضهاي فاحش روح و جسم برجام.
از متن سند نيز كه عبور كنيم و به ميدان واقع و عرصه مابهازاي خارجي آن كه وارد شويم نيز حرفهاي گفتني بسيار است. ميدانيم كه در كشور ما رفع تحريمهاي ظالمانه و گشايشهاي اقتصادي و معيشتي براي مردم ايران هدف اصلي براي ورود به مذاكرات بود و مسئولان دولتي و شخص آقاي روحاني نيز هرگاه توقع حل مشكلات اقتصادي مطرح ميشد، حل مسئله را به نتايج مذاكرات و توافق احتمالي منوط ميكردند. بنابراين انتظار ميرفت و ميرود كه برجام بر عرصه اقتصاد، نتيجهاي محسوس و قابل لمس داشته باشد.
اكنون و پس از گذشت دو سال از امضاي برجام همچنان مشكلات عديده اقتصادي و خصوصاً ركود عميق اقتصادي بر گرده مردم سنگيني ميكند. به اذعان فعالان و كارشناسان اقتصادي حامي دولت و حتي برخي مسئولان اجرايي، رهاورد اقتصادي قابلذكري در پسابرجام وجود ندارد و نهايتاً به چند قرارداد خريد هواپيما و يك قرارداد نفتي ميتوان اشاره كرد كه البته در اينها نيز نكات قابل تأملي هست كه در جاي خود بايد مورد بررسي قرار گيرد.
حتي اگر قراردادهاي هواپيمايي و نفتي را يك رهاورد بزرگ بدانيم، باز هم در مقابل وعدههاي سنگين و بيشماري كه قبل از برجام داده ميشد، قابل مقايسه نيست و از طرفي مشكل اصلي معيشت مردم را حل نميكند. معضل ركود همچنان باقي است و چشماندازي براي حل آن با منشأ خارجي به چشم نميخورد.
برجام براي بسياري از نخبگان سياسي و اجتماعي معناي واقعي خود را پيدا كرده و ديگر فضاي هيجاني و احساسي آن را «شاه كليد» همه مسائل نميداند. اكنون نميتوان درباره آينده سياسي اين توافق اظهارنظر قطعي كرد، ولي به نظر ميرسد برخي جريانهاي سياسي كه سرنوشت خود را با اينگونه اسناد گره زدهاند براي حفظ آن به هر قيمتي، حتي حاضرند در مقابل خروج امريكا از اين توافق نيز مسامحه به خرج دهند.
بنابراين ميتوان گفت برجام اكنون بيش از آنكه يك سند با پيامدهاي اقتصادي باشد يك «اميد» سياسي براي برخي طيفهاي قدرت و سياست است. ديگر نميتوان و نبايد به مردم وعده معجزهاي در اثر برجام را دارد و آن را نميتوان بيش از يك «شيشه عمر سياسي» دانست. حل مشكلات اقتصادي را در جاي ديگري بايد جستوجو كرد؛ در تكيه بر ظرفيتهاي داخلي و ايستادن بر پاي خويشتن.