کد خبر: 843616
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۳۵
گفت‌وگوي «جوان» با جانباز حاج‌اكبر سهرابي راوي مناطق عملياتي دفاع مقدس و برادر 2 شهيد
اكبر سهرابي 13سال بيشتر نداشت كه راهي ميدان نبرد شد. او بعد از هشت سال حضور و همرزمي با برادران شهيدش، امروز راوي روزهاي حماسه و جهاد شده...
 صغري خيل‌فرهنگ
اكبر سهرابي 13سال بيشتر نداشت كه راهي ميدان نبرد شد. او بعد از هشت سال حضور و همرزمي با برادران شهيدش، امروز راوي روزهاي حماسه و جهاد شده تا آن طور كه خودش مي‌گويد همچنان رخت خادمي شهدا را برتن داشته و از حال و هواي جبهه‌ها دور نماند. حاج‌اكبر سهرابي كه خود از جانبازان دفاع مقدس به شمار مي‌رود، در گفت و گو با ما از روايتگري كاروان‌هاي راهيان نور و همچنين خاطرات جبهه و برادران شهيدش مي‌گويد.

گويا شما در سن كم به جبهه رفته بوديد؟
شروع جنگ تحميلي من تنها 13 سال داشتم كه راهي ميدان نبرد شدم. در سال‌هاي حضورم در يگان‌هاي رزم لشكر امام حسين(ع)، لشكر 8 نجف اشرف، قرارگاه ۲۵ كربلا، لشكر 27 محمد رسول‌الله و قرارگاه خاتم‌الانبيا و يگان‌هاي مرزي سپاه آبادان و سپاه خرمشهر و... بودم. بعد از 8 سال حضور مستمر در جنگ از ناحيه چشم و ريه شيميايي  و جانباز شدم. همچنين با اصابت تركش خمپاره ۱۲۰ به دست راست و بازوي دست چپ مجروحيت يافتم. در مقطعي ديگر هم تركش توپ دوربرد عراقي و موج انفجار بمب‌هاي خوشه‌اي هواپيماهاي عراقي باعث جانبازي‌ام شد.
با وجود 13 سال سن چطور توانستيد به جبهه برويد؟
جنگ كه آغاز شد ما در آبادان زندگي مي‌كرديم و من به عنوان نيروي بومي در جنگ شركت كردم. آن اوايل در اسكله 8 آبادان مستقر بوديم. ابتدا با دو برادر بزرگ‌تر از خودم همرزم و همكار بودم. من هر كاري از دستم بر‌مي‌آمد انجام مي‌دادم. گوني‌هاي خاكي سنگر را مهيا مي‌كردم و براي سنگربندي از آن استفاده مي‌كردم. رزمندگان مجروح را به بيمارستان آبادان و خرمشهر مي‌رساندم. تا اينكه به عمليات حصر آبادان رسيديم. بعد از ثامن‌الائمه بنده در عمليات‌هاي الي بيت‌المقدس،   خيبر، بدر، كربلاي 4 و 5 و والفجر 8 و منطقه غرب كردستان و ديوان‌دره و مريوان و سليمانيه عراق و... شركت داشتم.
دو برادرتان كه همرزم هم بوديد به شهادت رسيدند؟
بله، برادرم جانباز شهيد منوچهر سهرابي آن زمان 17 سال داشت و برادر ديگرم جانباز شهيد مسعود سهرابي ١٩ ساله بود.
چه مدت در جبهه حضور داشتيد!
كل حضور من درجبهه ٨٥ ماه بود.
شما از راوي‌هاي راهيان نور هستيد، حالا كه در آستانه فصل بهار و پيك كاري اين اردوها قرار داريم، بفرماييد كه به نظر شما حضور يك جوان در مناطق عملياتي دفاع مقدس چه بركاتي دارد؟
نسل جوان امروز آگاه و هوشيار هستند و به خوبي مي‌دانند نوجوانان آن زمان چون شهيد ١٢ ساله خرمشهري بهنام محمدي و شهيد ١٣ ساله حسين فهميده چه حماسه‌ها آفريدند تا اين پرچم نظام جمهوري اسلامي ايران هميشه پا برجا باشد و انشاءالله به دست همين جوانان امروز محكم و پايدار مي‌ماند. بازديد از منطقه جنگي جنوب و غرب اين را براي نسل جوان امروز ما و نسل‌هاي بعد انشاءالله به عينه ثابت مي‌كند كه اين دلاورمردان ايران اسلامي هميشه ياد و خاطرشان زنده است و راهشان ادامه خواهد داشت.
نسل جوان ما پدرها و مادر‌هاي آينده هستند و با ديدن اين صحنه‌ها و شنيدن خاطرات جنگ انشاءلله آينده روشني را براي كشورمان رقم مي‌زنند. در واقع امروز و مسيري كه شهداي مدافع حرم آن را انتخاب كرده‌اند تداوم همان صراط منيري است كه پيش از اين شهدا و رزمندگان دفاع مقدس در پيش گرفتند.
اگر مي‌شود از خاطرات سال‌هاي حضورتان در كاروان‌هاي راهيان نور بگوييد.
در يكي از كاروان‌ها يك نوجوان 12 ساله از استان اصفهان همراه با مادربزرگش كه روي ويلچر هم نشسته بود به منطقه «هشت شهيد گمنام شلمچه» آمده بود. اين نوجوان در گوشه‌اي براي خودش نشسته و به صورت سجده افتاده و دعا مي‌كرد. خيلي برايم جالب بود كه اين نوجوان ١٢ ساله با خداي خودش و شهدا چگونه راز و نياز مي‌كرد. من آرام آرام سمت ايشان رفتم و با دو، سه مرتبه تكرار سلام، ايشان متوجه حضور من شد و سر از سجده برداشت. من پيشاني او را بوسيدم و با خواهش خواستم انگيزه‌هاي حضورش در شلمچه را بگويد. با اصرار من لب از راز كربلايي شدنش برداشت و گفت: من نوه دختري يك شهيد جاويد‌الاثر هستم و از خاطرات مادرم و مادربزرگم بسيار شنيده‌ام كه پدر‌بزرگم در همين منطقه مفقود‌الاثر شده است. دومين بارم است كه به اين منطقه مي‌آيم. مقداري از خاك مقدس همين منطقه را به شهرمان برده‌ام و هرگاه كه دلم براي شهداي جنگ تحميلي و شهداي مدافع حرم و ٧٢ تن از شهداي كربلا در ايام محرم و اربعين تنگ مي‌شود به آن خاك متبرك رجوع مي‌كنم. من اگر هم نذري داشته باشم با توسل به شهدا آن مشكلاتم مرتفع مي‌شود.
يك بار ديگر هم يك پلاك در خاكريزه‌هاي شلمچه پيدا كردم. آن پلاك قديمي متعلق به اوايل سال 1360 بود كه هيچ شماره يا كدي در آن ثبت نشده بود. من آن را به عنوان يادگاري به يكي از زائران دادم. اين اقدام من خيلي مؤثر بود. آن زائر به همراه همشهريان خود هرساله ايام نوروز به اين منطقه رجوع مي‌كند و مي‌گويد «اين پلاك را من به عنوان يادگاري هميشه همراه دارم. من گذشته خوبي نداشتم و اكنون راهم را انشاءلله با نيت شهداي گمنام عوض كرده‌ام و تا پايان عمرم مي‌خواهم همين راه را ادامه بدهم.»
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
ابراهیم صمیمی فرد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۰۶ - ۱۳۹۶/۱۰/۲۰
0
2
بنده افتخار همرزمی با حاج اکبر را داشتم البته اون زمان هر دومان جوان بودیم تقریبا حدود ۱۸ سال داشتیم
من از همین جان سلام و ارادت خود را به حاج اکبر اعلام میکنم وبرای او آرزوی سلامتی و سعادت دارم
و خواستم بار دیگر یادی کنم از ننه ذاقی مادر بسیجی های ابادان و قرائت فاتحه برای روح پاکش الفاتحه
ممنون
محمدخواجه دهدشتی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۵۸ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۶
0
0
خاطره جالب شما راخواندم.واقعا"زیبا،جالب وخواندنی بود.باید این خاطرات جاودان و فناناپذیرباشد،برای نسلهای آینده.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار