کد خبر: 831729
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۳
روايت حميد حسام از يک ديدار ويژه با رهبر انقلاب
جمعي از نويسندگان و اهالي فرهنگ پنج‌شنبه شب ميهمان رهبر انقلاب بودند. حميد حسام نيز يکي از اين ميهمانان بود که حال و هواي آن ديدار را در يادداشتي اختصاصي براي مخاطبان خبرگزاري فارس روي کاغذ آورده است.
«شهيد حاج‌حسين همداني قبل از گرفتن مزد جهاد چهل‌ساله‌اش، در مراسم رونمايي کتاب «وقتي مهتاب گم شد» گفت: «مهتاب که گم نمي‌شود. تازه مهتاب پيدا شده و راه را نشان مي‌دهد. علي خوش‌لفظ، قهرمان آن شب‌هاي مهتابي، هرگز گم‌شدني نيست.» اين تعبير استعاره‌گونه حاج‌حسين همداني، مرا به ياد جمله‌اي از حضرت آقا انداخت که فرموده بودند: «با اين ستاره‌ها مي‌شود راه را نشان داد؛ و بانجم هم يهتدون.» شب‌هاي جنگ پر بود از اين ستاره‌ها؛ ستاره‌هايي که از ثلث آخر شب تا سپيده‌دمان مي‌درخشيدند. گاهي که مهتاب مي‌زد، ستاره‌ها قايم مي‌شدند تا به چشم نيايند. علي خوش‌لفظ يکي از آن ستاره‌هاست که همه دردهاي نهفته و زخم‌هاي نشمرده‌اش در کتاب وقتي مهتاب گم شد، جمع شد و انگار قرار بود مهتاب، پس از چند سال از محاق بيرون بيايد و چشم‌نوازي کند. با راوي صادق شب‌هاي مهتابي جنگ، که امروز همدم زخم تير و ترکش و مصدوميت شيميايي است، راهي تهران شديم. علي پشت آمبولانس دراز کشيد، با همان ماسک هميشگي. توي مسير براي خودمان رؤيا بافتيم که اگر آقا را ببينيم چه مي‌کنيم و اگر فرصت حرف زدن پيدا کنيم چه مي‌گوييم و اگر... .

از شوق ديدار دو ساعت زودتر از موعد به بيت رسيديم. علي مي‌لرزيد. صندلي آوردند يک گوشه نشست. بچه‌هاي بيت نگران حالش بودند تا کم‌کم بقيه ميهمان‌ها رسيدند. ذوق و شعر و ترانه و تاريخ کنار هم نشستند. از عليرضا قزوه و مرتضي اميري‌اسفندقه تا محسن پرويز و سيدمجيد حسيني و خانم‌ها آرمين و ضرابي‌زاده. و علي همچنان مي‌لرزيد و چشم به راه، تا آقا آمد و از ميان آن همه جمع براي او آغوش باز کرد. علي گريه مي‌کرد. آقا با لحني که از آن مهرباني مي‌باريد، فرمود: «چطوري آقاي خوش‌لفظ؟» گفت: «شما را که ديدم آرام شدم.» آقا فرمود: «کتابتان را خواندم. خواندني بود. خوب و زيبا و روان. با کششي داستاني ولي واقعي» و از بچه‌هاي بيت پرسيدند: «آقاي حسام کجاست؟» از کنج اتاق جلو رفتم و بعد سلام و عرض ادب و دست‌بوسي. فرمودند: «همه جاي آن خوب بود. از مقدمه‌اي که خودش يک کتاب است تا بقيه کتاب.» سرم پايين بود و دلم طوفاني که خوابم يا بيدار؟ هرچه بود در بيداري هم تحقق يک رؤياي ديرينه، به خواب مي‌ماند. شبانه از تهران برگشتيم و تا همدان ثانيه به ثانيه ديدار را با علي خوش‌لفظ مرور کرديم و خيلي سر به سر هم گذاشتيم. سال‌ها بود که خنده علي را نديده بودم.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار